مدیر انتخاب می‌کند؛ کارمند یا عضو تیم؟

خاطراتی از آن طرف میز، روایتی از این طرف میز

مدیر انتخاب می‌کند؛ کارمند یا عضو تیم؟

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگاری که احساس می‌کند ناز نیروهای استخدامی جدید بسیار زیاد است



من که الان در 25سالگی دیوانه نوشت‌افزارم و هربار که گذرم به نوشت‌افزارفروشی می‌افتد کلی پول می‌دهم پای وسایلی که هیچ‌وقت قرار نیست از آنها استفاده کنم، حسابش را بکنید که در 18سالگی وقتی با آن بسته پر و پیمان نوشت‌افزار و ست کارمندی مواجه شدم، چشم‌هایم چه شکلی شد. مدیر داخلی شرکت دو جعبه نسبتا بزرگ را گذاشت روی میز من که پر بود از خودکار و کاغذ و گیره و منگنه و هر چیز دیگری که در دنیای امروز به کار نمی‌آید. من کارمند یک شرکت خصوصی شده بودم. شرکتی که در مرز شرقی تهران بود و فاصله‌اش از خانه ما که خارج از مرز غربی تهران بود، مسافتی بود که با احتساب ترافیک، من بی گواهینامه با تاکسی و مترو و بی‌آرتی هر روز صبح دو ساعت در مسیر آن می‌خوابیدم، کتاب می‌خواندم، موسیقی گوش می‌دادم، رویا می‌پرداختم و زندگی می‌کردم؛ البته با حقوقی که کمتر از کف حقوق کارمندان آن سال بود. همه‌اش گردن غرور احمقانه نوجوانی بود که می‌خواست دستش توی جیب خودش برود و پول توجیبی نگیرد. جالب‌تر این که حقوق آن شرکت حتی از یک ماه پول توجیبی‌ام هم کمتر بود. هر بار ساعت 5صبح که کورمال کورمال کیفم را می‌بستم با لبخند متعجب پدرم روبه‌رو می‌شدم که: «می‌خوای نری؟!» آخرش هم بعد از یک ماه با تشر مدیر که چرا یک ربع دیر آمدی سر کار، بساطم را جمع کردم و زیر لب با همان غرور نوجوانی غر زدم که من اگر توی خانه بنشینم بیشتر از حقوق اینجا پول پاستیل می‌گیرم!
خلاصه روزهای احمقانه نوجوانی گذشت و من شکل‌های مختلفی از کارکردن را تجربه کردم. تجربه فریلنسربودن و چک‌وچانه‌زدن با کارفرما بر سر پولی که فکر می‌کند پول زور است که می‌دهد! تجربه کار حضوری پاره‌وقت و مدیری که کاری ندارد دیشب چقدر برای تحویل کاری که دو ساعت حضوری زمان می‌برد وقت گذاشته‌ای و آخر ماه همان دو ساعت را می‌گذارد در جیبت! تجربه کارمند ثابت‌بودن... این یکی را قرار نبود باشم اما یک‌سال تجربه‌اش بسیار شیرین‌تر از آن بود که فکر می‌کردم. این که هر روز یک برنامه روتین داشته باشی و در ساعت مشخصی بتوانی کارت را جمع کنی و بقیه‌اش را فیلم ببینی و کتاب بخوانی بهشتی بود برای خودش. مطمئنم اگر سندرم نشیمن‌گاه بی‌قرار نداشتم و سوداهای عجیب و غریب در سر نمی‌پروراندم می‌توانستم کارمند خوبی باشم و از این سبک‌زندگی شیرین نهایت استفاده را ببرم.
اما روی صحبت این یادداشت، خاطره‌گویی نبود. همه این خاطره‌ها آنجا برایم زنده شد که در مقام مدیر یک استارت‌آپ در مقابل متقاضیانی نشستم که می‌خواستند در این شرکت نوپا استخدام شوند. همه توضیحات را خدمت شریف‌شان دادم که اینجا یک شرکت سازمانی نیست، ما یک تیم هستیم، قرار است به رشد فردی شما کمک کنیم، شما باید هم هر روز به توسعه فردی خودتان فکر کنید و هم پیشرفت تیم... و همه چیزهایی که از مدیریت یک استارت‌آپ در دوره‌ها و کتاب‌ها یاد گرفته‌ام. این وسط یک پرانتز باز کنم و یک نکته بگویم که شاید صد سال بعد کنار عکسم به عنوان سخن بزرگان بیاورند: این مدیران هستند که انتخاب می‌کنند کارمند دمپایی‌پوش روتین‌کار داشته باشند با بازدهی زیر صفر یا نیرویی که شبانه‌روز برای پیشرفت کارشان فکر و تلاش کنند. این مدیران هستند که تصمیم می‌گیرند برای یک‌ربع تاخیر به یک پسربچه 18ساله تشر بزنند، ارزش کار را در نظر نگیرند و براساس ساعت حضور حقوق بدهند یا خودشان را برای توسعه فردی نیروشان هزینه کنند و در کنارش باشند. خب جمله قصار تمام شد! داشتم می‌گفتم وقتی مقابل متقاضیان می‌نشینم و توضیحات را می‌دهم پاسخ آنان پارچ آب یخی می‌شود روی سرم: نه آخه اینجا تا خونه ما 40دقیقه یا یک ساعت راهه! نمی‌تونم دائم بیام... و من به روزهایی فکر می‌کنم که دو ساعت اول صبحم را در تاکسی و بی‌آرتی چرت می‌زدم.
در این شماره از هفتگ جام‌جم به مناسبت روز کارمند به سبک‌زندگی کارمندی پرداخته‌ایم که برای خودش خرده‌فرهنگ‌ها و ماجراهای جالبی دارد.