حکیم و راننده حکیم و زیارتگاه علاقهمندان
امید مهدینژاد طنزنویس
در گذشته نه چندان دور در سرزمین کشمیر حکیمی زندگی میکرد که علاوه بر آنکه از مراتب فضل و حکمت بالایی برخوردار بود، بیانی شیوا و دلنشین نیز داشت و همواره از سوی محافل فکری و اجتماعات مردمی و اردوهای دانشجویی و سمینارهای تخصصی برای ارائه سخنرانیهای معنوی دعوت میشد و مستمعین بسیاری در پای سخنرانیهای وی مینشستند و از خرمن فضل و حکمت و دانش وی توشه میاندوختند. حکیم کشمیری رانندهای داشت که وی را با درشکه به مجالس سخنرانی میبرد و خود نیز همواره پای صحبت حکیم مینشست، بهطوریکه به مباحث حکمی و اندیشگی تسلط نسبی یافته بود و در اوقات بیکاری برای سایر رانندههای درشکه سخنرانیهای معنوی میکرد. روزی حکیم که از سوی دانشگاه آزاد سرینگر جنوب برای سخنرانی در سمینار چالشهای معنویت در مواجهه با اقتضائات دنیای جدید به آن دانشگاه دعوت شده بود به همراه راننده در حال عزیمت به دانشگاه بود که ناگهان احساس سردرد کرد و به راننده گفت همان بغل نگه دارد تا دقایقی استراحت کنند. پس از استراحت و خوردن قرص مسکن، حکیم که همچنان احساس سردرد میکرد به راننده گفت: میترسم نتوانم سخنرانی خوبی داشته باشم. راننده گفت: ای حکیم بزرگ، شما تابهحال در این دانشگاه سخنرانی نکردهاید و آنها شما را نمیشناسند، اجازه میدهید من بهجای شما سخنرانی کنم؟ حکیم گفت: واقعا؟ بلدی؟ راننده گفت: شما تابهحال شش بار این سخنرانی را ارائه دادهاید و من هر ششبار شنیدهام و واو به واو آن را از بر هستم. حکیم گفت: اگر پس از جلسه سوالی پرسیدند که بلد نبودی، چطور؟ راننده گفت: خدا بزرگ است. سلامتی شما از هر چیز مهمتر است. حکیم قبول کرد و در نزدیکی دانشگاه جایش را با راننده عوض کرد و راننده نیز در سمینار سخنرانی حکیم را به بهترین شکل ارائه کرد و مستمعین هفت دقیقه ایستاده برای وی کف زدند. در این لحظه یکی از اساتید پرسشی را مطرح کرد. راننده که جواب آن را نمیدانست فکری کرد و گفت: این سوال به حدی ساده است که راننده من نیز میتواند آن را جواب دهد. سپس حکیم که در میان حضار نشسته بود بهعنوان رانندهاش به پشت تریبون دعوت کرد و حکیم نیز پاسخ پرسش استاد را به بهترین شکل ارائه داد بهطوریکه مستمعین علاوه بر آنکه کف کردند هفت دقیقه نیز برای او کف زدند و به این ترتیب راننده حکیم به جمع حکمای کشمیر اضافه شد.
تیتر خبرها