پایان آمریکا به جای «پایان تاریخ»

فرانسیس فوکویاما به مانند بسیاری از استراتژیست‌های آمریکایی معتقد است که پایان دوران تسلط واشنگتن بر جهان فرا رسیده‌است

پایان آمریکا به جای «پایان تاریخ»

اگرچه بیل کلینتون، رئیس‌جمهور اسبق آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سر از پا نمی‌شناخت و کلید‌واژه‌ای به نام جهان تک‌قطبی را به مثابه یک الگوی حکمرانی در عرصه روابط بین‌الملل به دیگر کشورها و بازیگران دیکته می‌کرد اما امروز نه‌تنها دیگر خبری از جهان تک‌قطبی به رهبری آمریکا نیست بلکه هژمونی و قدرت این کشور نیز بیش از هر زمان دیگری رو به افول می‌باشد. شکست آمریکا در دو جنگ عراق و افغانستان، ناکامی آمریکا در سرنگونی نظام سوریه، شکست مطلق آمریکا و عربستان سعودی در جنگ یمن و دیگر وقایعی که در منطقه و جهان رخ می‌دهد، جملگی از حقیقتی به نام «پایان تاریخ مصرف هژمونی آمریکا» پرده برمی‌دارد. در اینجا به مرور سخنان و مواضع برخی تئوریسین‌ها و سیاستمداران برجسته آمریکایی درخصوص افول قدرت این کشور می‌پردازیم:

مرگ هژمونی
فرانسیس فوکویاما که در گذشته‌ای نه‌چندان دور، از «پایان تاریخ با برتری لیبرال دموکراسی» سخن به میان می‌آورد، امروز از «پایان هژمونی آمریکا» می‌نویسد. فوکویاما بارها درخصوص «افول قدرت آمریکا» هشدار داده بود اما این بار رسما پایان هژمونی این کشور در حوزه روابط بین‌الملل را اعلام کرده‌است. وی در وبگاه جهان پیش رو (The World Ahead) در این خصوص می‌نویسد:
«به نظر می‌رسید که تصاویر وحشتناک افغان‌های ناامید برای خروج از کابل پس از فروپاشی دولت مورد حمایت غرب در ماه آگوست، نشان‌دهنده یک مقطع بزرگ در تاریخ جهان است زیرا آمریکا از جهان رویگردان شده‌است. با این حال در حقیقت، پایان دوران آمریکا خیلی زودتر از موعد رسیده بود. سرچشمه‌های قدیمی ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی است تا بین‌المللی... این‌که [آمریکا] چقدر [در جهان] تأثیرگذار خواهد بود به توانایی آن در حل مشکلات داخلی بستگی دارد تا سیاست خارجی‌اش.»
 هژمونی آمریکا کمتراز 20 سال طول کشید
نقطه اوج نوشتار فوکویاما، به تعیین مدت زمان حیات و مرگ هژمونی آمریکا بازمی‌گردد، جایی که وی معتقد است:«دوره اوج هژمونی آمریکا کمتر از 20 سال طول کشید، از فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ تا بحران مالی ۲۰۰۷ ــ ۲۰۰۹.  
این کشور در بسیاری از حوزه‌های قدرت ــ نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ــ مسلط بود. اوج غرور آمریکا حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود، زمانی که امیدوار بود نه‌تنها عراق و افغانستان (که دو سال قبلش به آن حمله کرد) بلکه کل خاورمیانه را تغییر شکل دهد. آمریکا کارایی قدرت نظامی را برای ایجاد تغییرات عمیق سیاسی بیش از حد تصور می‌کرد، حتی اگر تأثیر مدل اقتصادی بازار آزاد خود را بر امور مالی جهانی دست‌کم می‌گرفت. این دهه با گرفتار شدن سربازانش در دو جنگ ضدشورش و بحران مالی که بر نابرابری‌هایی که جهانی‌سازی به رهبری آمریکا ایجاد کرده بود، به پایان رسید.»
 حمله موریانه‌ها به زیرساخت‌های قدرت
در بخش دیگری از این نوشتار، فوکویاما مشکلات داخلی آمریکا را مانند موریانه‌هایی که تخته زیرین هژمونی جهانی این کشور را از درون نابود کردند، توصیف می‌کند: «میزان تک‌قطبی در این دوره از تاریخ نادر بوده‌است و جهان از آن زمان با قدرت گرفتن چین، روسیه، هند، اروپا و سایر مراکز نسبت به آمریکا به حالت عادی‌تر از چندقطبی بازگشته است. تأثیر نهایی افغانستان بر ژئوپلتیک احتمالا اندک خواهد بود.  آمریکا با خروج از ویتنام در سال ۱۹۷۵ از یک شکست تحقیرآمیز قبلی جان سالم به‌در برد اما در کمتر از یک دهه سلطه خود را دوباره به‌دست آورد. چالش بسیار بزرگ‌تر برای جایگاه جهانی آمریکا، چالش داخلی است. جامعه آمریکا عمیقا دو قطبی شده‌ و دستیابی به اجماع در مورد هر چیزی را مشکل کرده‌است.  به‌طور معمول یک تهدید خارجی بزرگ مانند یک بیماری همه‌گیر جهانی باید فرصتی برای شهروندان باشد تا حول یک واکنش مشترک جمع شوند اما بحران کووید - ۱۹ با فاصله‌گذاری اجتماعی، زدن ماسک و واکسیناسیون نه به‌عنوان اقدامات بهداشت عمومی، بلکه به‌عنوان نشانه‌های سیاسی، بیشتر به تعمیق شکاف‌های آمریکا کمک کرد.»



زنگ خطر برژینسکی برای هژمونی آمریکا
زبگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رئیس‌جمهور سابق آمریکا نیز قبل از مرگ خود و در سال 2012 میلادی، مصاحبه‌ای جنجالی با شبکه یورونیوز صورت داد که وجه تمایز این مصاحبه، تاکید وی بر پایان هژمونی آمریکا و جهان تک‌قطبی بود. برژینسکی در بخشی از این مصاحبه تاکید کرده بود: «دیگر آمریکا نمی‌تواند بر جهان هژمونی داشته باشد حتی اگر ابرقدرت باشد. به نظرم ابتدا باید در راستای شناسایی اولیه این استراتژی این حقیقت مورد توجه قرار گیرد که منازعات سنتی که در طول 200 سال گذشته در سطح دنیا شاهد آنها بودیم در آینده به آن شکل ادامه پیدا نخواهند کرد. این بدین مفهوم است که دیگر یک قدرت جهانی نمی‌تواند بر جهان هژمونی داشته باشد حتی اگر ابرقدرت باشد اما درعین‌حال با منازعات کم‌وبیش مشابهی روبه‌رو هستیم که قابلیت ریسک بالایی دارند. بنابراین واکنش‌مان به آنها باید از دقت، ظرافت و تنوع لازم برخوردار باشد و در حالت خوشبینانه با همکاری دولت‌های بزرگ دیگر صورت گیرد. در این راستا باید از انواع رویارویی‌هایی که به‌طور ضمنی در تاریخ معاصر تجربه شده‌اند، بپرهیزیم.»


افول آمریکا به دست خود آمریکا
نوام چامسکی، اندیشمند مطرح آمریکایی یکی از تئوریسین‌هایی است که افول قدرت و پایان هژمونی آمریکا را از مدت‌ها قبل پیش‌بینی کرده بود. چامسکی در تازه‌ترین مواضع خود در این خصوص می‌گوید: «افول آمریکا در داخل خود آمریکا رقم خورده‌است. دموکراسی آمریکایی عملا عینیتی ندارد و در مقابل، شاهد حکومت سرمایه‌داران هستیم.
در ایالات‌متحده بیش از 80درصد مردم نظام اقتصادی خود را ذاتا ناعادلانه و نظام سیاسی را فریبکار و در خدمت منافعی خاص و نه منافع مردم می‌دانند. اکثریتی چشمگیر معتقدند صدای کارگران در امور جاری جامعه شنیده نمی‌شود (این درباره انگلستان هم صدق می‌کند)، این‌که دولت مسؤول کمک به مردم نیازمند است، و این‌که صرف هزینه برای بهداشت و آموزش بر حذف مالیات و کاهش بودجه اولویت دارد، و لوایحی که امروز جمهوریخواهان در کنگره به آسانی می‌گذرانند به سود صاحبان ثروتمند و به ضرر عموم مردم است، و ... . روشنفکران ممکن است داستان دیگری بگویند اما یافتن واقعیت آنچنان هم دشوار نیست.»


آمریکا قدرتش را از دست داده‌است
فرید زکریا، تحلیلگر مشهور سیاسی و یکی از مجریان مطرح شبکه خبری سی‌ان‌ان، از زاویه دیگری به کاهش قدرت آمریکا در حوزه روابط بین‌الملل می‌نگرد: «افول هژمونی آمریکا، نتیجه استفاده نامناسب این کشور از قدرت خود در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم است. »
به باور او، آمریکا با سوءاستفاده از قدرتش متحدان خود را از دست داده و دشمنانش را تقویت کرده‌است. حملات 11سپتامبر 2001 نقش دوگانه‌ای در افول هژمونی آمریکا بازی کرده‌است.
این حملات، ابتدا واشنگتن را به بسیج منابع و نیروهای خود در جهت مقابله با آنچه تروریسم می‌نامید وادار کرد. در سال 2001، ایالات‌متحده که اقتصادش از مجموع پنج اقتصاد مابعدش بزرگ‌تر بود، تصمیم گرفت هزینه‌های دفاعی خودش را به طرز قابل‌توجهی افزایش دهد.
عامل دوم، حمله به عراق بود که به فاجعه‌ای پرهزینه برای ما (آمریکا) تبدیل شد. در نهایت نیز روی‌کارآمدن ترامپ آخرین ضربات مهلک را به سیاست خارجی آمریکا وارد کرده و او با خارج کردن آمریکا از پیمان‌های تجاری جمعی، دوری‌گزینی از اروپا و برون‌سپاری سیاست آمریکا به عربستان و اسرائیل هم زوال هژمونی آمریکا را به نمایش گذاشته و هم آن را به پیش برده‌است.


  نظم جهانی منهای سلطه آمریکا
یکی از کسانی که به بررسی مدل‌های نظم جهانی یا بین‌المللی پرداخته، مک‌کوی استاد تاریخ دانشگاه «ویسکانسین ــ مدیسون» است.
وی نویسنده کتاب مشهوری به نام «همدستی سیا در تجارت جهانی مواد مخدر» بوده و مقالات متعددی درباره افول قدرت آمریکا نوشته است.
مک‌کوی در خصوص هژمونی آمریکا و پایان یافتن آن می‌گوید:  «در کنار عواملی مانند کودتاهای سیا در کشورهای مختلف، جنگ ویتنام، شکنجه‌گاه‌های آمریکا پس از جنگ عراق و افغانستان و حملات پهپادی این کشور نقش چین را در افول هژمونی آمریکا پررنگ می‌دانم. چین با ساختن نظم جهانی موازی با نظم آمریکایی، سازمان‌های تحت سلطه غرب در دنیا را به چالش کشیده‌است. از نظر او سازمان‌ همکاری شانگهای (به جای ناتو)، «بانک سرمایه‌گذاری زیرساخت آسیا» (به جای صندوق جهانی پول) و «پیمان شراکت اقتصادی جامع در منطقه» نهادهای متناظری هستند که چین به جای سازمان‌های غربی ایجاد کرده‌است.»



آمریکا باید پایان نظام تک قطبی را بپذیرد
مجله آمریکایی فارین افرز در اکتبر سال 2020 با اشاره به پایان دوران هژمونی آمریکا و نظام تک قطبی نوشت: «از زمان پایان جنگ سرد، اکثر سیاستگذاران آمریکایی با توهماتی که درباره نظم جهانی داشته‌اند فریب خورده و دنیا را آن‌گونه که آرزو می‌کنند دیده‌اند و نه آن‌گونه که واقعا هست. اما (امثال) ترامپ محصول جامعه سیاست خارجی آمریکا نیست و تحت توهمات آنها کار نمی‌کند. سیاستگذاران آمریکایی باید ایده‌های جدیدی درباره نقش آمریکا در جهان را پیگیری کنند و همچنین باید تفکر جدیدی در مورد رقبیان خود مانند چین و روسیه که مدت‌های مدیدی است قوانین نظم بین‌المللی را به سود خود دستکاری می‌کنند اتخاذ کند. برخلاف پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه پس از فروپاشی شوروی، آزاد‌سازی سیاسی گسترده و رشد سازمان‌های فراملیتی رقابت‌ها بین کشور‌ها را متوازن نکرده‌است و همچنین جهانی‌سازی و وابستگی متقابل، اغلب باعث نابرابری‌ها و آسیب پذیری‌های غیرمنتظره شده‌است.»
 بازی را به رقبا باخته‌ایم!
فارن افرز در این مقاله، به نبرد آمریکا و دیگر بازیگران بین‌المللی در ابعاد گوناگون اشاره کرده و می‌نویسد: «گسترش فناوری‌های دیجیتال باعث افزایش بهره‌وری و مزایای دیگری شده‌است اما مزایای ارتش آمریکا را کاهش داده‌است و جوامع دموکراتیک را با چالش مواجه کرده‌است. واشنگتن باید توهمات قدیمی را کنار گذاشته و اسطوره‌های بین‌المللی گرایی لیبرال را پشت سر بگذارد و در دیدگاه‌های خود درباره ماهیت نظم جهانی تجدید نظرکند. وعده جهانی شدن که شعار می‌داد موجب رشد همه خواهد شد محقق نگردید و معلوم شد همگرایی لیبرال یک برد ــ برد نیست و در واقع یک‌سری برنده هستند و بقیه بازنده.  بسیاری از آمریکایی‌های معمولی از جهانی شدن آسیب دیدند و فهمیدند چگونه تجارت آزاد می‌تواند جوامع را از بین ببرد زیرا شغل و سرمایه‌ها به خارج از کشور انتقال پیدا می‌کند به‌طوری که بین سال‌های 2000 تا 2016 در آمریکا حدود 5 میلیون نفر در مشاغل تولیدی کار خود را از دست دادند. یکی دیگر از توهمات سیاستگذاران آمریکایی این بود که می‌توانند به نهادهای بین‌المللی اعتماد کنند تا در مقابله با چالش‌های اساسی از کمک آنها بهره ببرند. سلطه ارتش آمریکا اکنون تقریبا در هر حوزه‌ای به چالش کشیده شده‌است و آمریکا قادر نیست آزادانه در زمین، دریا، هوا، فضا و فضای سایبر عملیات انجام دهد.»