نگاهی به کتاب «در آن تابستان که گریستم» سروده محمدباقر کلاهیاهری
بیرون آمدن از گودی دوزخ
پیش از آنکه یک رمان یا مجموعه شعر را بخریم معمولا با پرسشی روبهرو هستیم که فایده خواندن شعر یا رمان چیست؟ ماریو بارگاسیوسا در کتاب «چرا ادبیات» به نوعی پاسخ این پرسش را داده است: «ادبیات به ما یادآوری میکند که این دنیا بدی است و آنان که خلاف این را وانمود میکنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران به ما دروغ میگویند و نیز به یاد ما میآورد که دنیا را میتوان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما میتواند بسازد، شبیهتر کرد.»
«در آن تابستان که گریستم» مجموعه تازه شاعری است که با خیال نسبت محکمی دارد و در شعرهایش قصههایی میگوید که یک پایشان در همین روزهای بیمعنی و یک پایشان در قصههای اساطیری است.
«یک داستان طولانی چیزی بیشتر از عشق من نبود/من مغموم از تمام طالعها میآمدم/تنهاییام چون طنین قدمهایی همراهم بود/آه بلند پروانهها با من بود، با منزلتی زمینی که مرا به صورت آدم/درآورده بود/اگرنه برگ یک گل پنجپر بودم/من فصلی از یک ماه کامل بودم/ارتعاشی از یک اقیانوسی قلیل/و مثل رگی در گودی ران یک گاو کوهی بودم/رشتهای نرم در گردن یک اسبی سفید/اسبی سفید بودم/ابری سفید بودم/تصوری سفید بودم چون نگاتیو یک تصویری سیاه/و در تمام تصاویر انسانهایی هستند که جامهای سفید دارند/ما از گودی دوزخ میآمدیم/مسیری متواری بودیم که دنبال کیان خویش میگشتیم...»
شعرهای عاشقانه هم در این کتاب نقش پررنگی دارند و در همان مرز خیال و واقعیت در رفتوآمد هستند.
«بگذار از هم بیاموزیم ایستادن را بهخاطر عشقی چنین/رؤیایی تنها بود حضور کوتاه ما/به قدر باریدن باران بر گلهایی بدوی/هنوز گلها میخواستند بر آسمان عروج کنند../هنوز امید ما به آمدن سفینههای سربی بود/بر سفیدهای ناگهان بر گلهای بلند/کنار کوزههای باران خورده کو بامدادی تا برما طلوع کند/بر ما ماندگان/بر ما بازندگان.»
کلاهی در این کتاب نگاهی رمانتیک دارد، جهانی که او در شعرهایش شرح میدهد، خوبیها و شادیها و رنگش مربوط به افسانههاست و اندوه و کسالتش ریشه در واقعیت دارد. او با شعر و خیال به جنگ همین تلخی میرود. سیر و سلوک در جهان اساطیری با لحنی ساده و بدونتکلف از دیگر ویژگیهای این مجموعه شعر است که با طرحهای شاعر نیز همراه شده، طرحها میتواند پیرنگ شعری باشد که هنوز به کلمه تبدیل نشدهاست.
روایت یکی دیگر از نکات ویژه در شعرهای کلاهیاهری است او در بیشتر شعرهایش در حال روایت یک قصه است و همین دلیلی است که در شعرهای کلاهی مستقیمگویی جایگاهی ندارد او حتی اگر قرار باشد یک وضعیت انسانی را شرح دهد آن را به شکل دیگری درمیآورد و حرفهای انسان را از دهان درخت میگوید:
«یک روز توسکا، درختِ لاغر، نالید به خدا:/ای خدا/رودخونه خیلی خوبه، خیلی خوشبخته رودخونه/میگرده، راه میره، خونهشو عوض میکنه/اونجا صدف میبینه/حتی مروارید/به جای کفهای سفید/اونوخ رودخونه داشت مینالید توی دلش:/تا کی بنالم، تا کی بگردم، تا کی دربهدر.../از کوه و کمربگذرم/بیفتم توی گودی/با یک عالمه کفهایی که عین حباب میترکن ترق ترق!/بعد تابستون و زمستون، نهبرگی، نهباری، نهثمری/بعدم دریا منو میبلعه، هیچیبههیچی.»
در آن تابستان که گریستم را نشر سپیدهباوران، تابستان1400 در 112صفحه و با قیمت 33000تومان و با طرح جلدی از حسین اسکندری منتشر کرده است.