انتخاب بر سر مبارزه با دمپایی ابری یا اصلاح با همبستگی از روی تعقل
توفقط بیا! من نمیزنمت!
«ما کاری به حکم نداریم؛ حکم رو کاغذ مال محکمه است، اصلیت حکم مال خداست، که ما و منش ریخته و...» همیشه با شنیدن کلمه اعتراض یاد دیالوگهای زیبای فیلم «اعتراض» میافتم. چقدر این نگاه زیباست اگر بدانیم که اصلیت حکم مال خداست و ما چقدر قضاوتهایمان درباره همدیگر اشکال دارد و در پی همین قضاوتها چه اعتراضها که بیهوده به هم نکردهایم. ولی اساسا اعتراض باید برای چه چیزی اتفاق بیفتد و چگونه؟... در ادامه خواهید خواند.
یک تاریخ، حرف
قدمت گردهمایی مشتهای گره کرده و شعارهای موجز و پرمفهوم و صداهای ولوم بالا، برمیگردد به خیلی پیش از میلاد مسیح. حوالی دوران ماد و پارت و پارس. یعنی شاید قبلتر از اینکه آدمیزاد فرق دست راست و چپش را بفهمد؛ به نارضایتیهای زندگیاش واکنشهای اعتراضی نشان میداد. مطالبه و اعتراض در زیست اجتماعی آنقدر نقش اساسی دارد که در طول تاریخ بسیاری از آثار هنری و ادبی به این موضوع پرداخته اند؛ بهخصوص در بزنگاههای مهمی مثل سده۱۴میلادی، یعنی از آغاز دوران رنسانس در اروپا با برپایی جنبشهای مهم فرهنگی شاهد تولید آثاری با محوریت این موضوع مهم بودهایم؛ آثاری مثل تابلوی آزادی هدایتگر مردم، اثر اوژن دولاکروا فرانسوی در سال۱۸۳۰ میلادی که به نقاشی «سمبل آزادی» معروف است. اما این جهتگیریهای هنرمندانه صرفا به آثار خارجکیها خلاصه نمیشود. داستان کاوه آهنگر و انقلاب پرشور او با نماد و پرچم درفش کاویانی علیه ضحاک یکی از مهمترین روایتهای فردوسی در شاهنامهاش است. خلاصه تا دلتان بخواهد اعتراض و مطالبه در تمام ادوار و بین تمام ملتها حائز اهمیت بوده است.
ادب، آداب دارد
یک ورزشکار حرفهای دوومیدانی برای موفقیت در مسابقات باید بیشتر وقتش را ورزش کند، تمرین کند و احتمالا بدود، ماهیچههایش قوی باشد، غذای مناسب بخورد و خلاصه زندگیاش با منی که هرهفته سه روز و سه شبش را سیبزمینی با سس چدار میخورم فرق کند و به قول اهل ادب، باید زیستش ورزشکاری باشد. طبق اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «تشکیل اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل مبانی اسلام نباشد، آزاد است.» یعنی قانون اساسی مصوب ۱۳۵۸، یکی از حقوقی که برای مردم در نظر گرفته، حق اعتراض است. در واقع انقلاباسلامی هم از همین نقطه آغاز شد اما زیست یک معترض باید به جای غرغر دنبال راهکار بگردد. ماهیچههای مغزش برای نگاه از منظر سوم شخص و تفکر منطقی پرورش پیدا کرده باشد و خوراک فکری یکجانبه به مسأله را کنار بگذارد و از منظر تمام آرا به موضوع نگاه کند و تاب مخالفت داشته باشد و در نتیجه عملش از تخلیه هیجان منجر به ارتکاب جرم به دور باشد. منصفانه که نگاه کنید چیزی که امروز ما در کف خیابان میبینیم شبیه به اصل۲۷ قانون اساسی نیست که بخواهد مشروعیت داشته و پیگرد قانونی نداشته باشد. برهم زدن دانشگاه با بردن چاقو و زیرگرفتن نیروی انتظامی، اتفاقات ناخوشایندی بود که این روزها پشت سرگذاشتیم. اتفاقی که آتشنشانان کرج، امسال در ۱۸مهر در بحبوحه اغتشاشات به وضع معیشتی خود، یا معلمان برای تصویب طرح رتبهبندی معلمان انجام دادند اما، یک اعتراض اصولی به وضع موجود بود که در حال به ثمر نشستن است.
فرار رو به جلو
از منظر علوم سیاسی، یک انقلاب تا۵۰ سال فرصت دارد به پختگی و ثمر برسد. تازه آن هم یک انقلاب بدون هشت سال جنگ تحمیلی، یک انقلاب بدون بدخواه داخلی و دشمن خارجی، یک انقلاب بدون تروریست و هجمههای رسانهای و یک انقلاب بدون ترور آدم حسابیها و دانشمندانش و خلاصه یک انقلاب بیدغدغه. چیزی که اصلا شبیه به انقلاب سال۱۳۵۷ تاکنون نیست. ایران همیشه دیوار کوتاهتر بود و خار در چشم دنیا. حسابش را بکنید کشوری با این وضعیت استراتژیک که میخواهد روی پای خودش بایستد و شبیه خودش باشد مگر چقدر میتواند روبه جلو حرکت کند و با این اوصاف رنجور و کتکخورده نشود؟ از یکطرف وضع مالی و معیشتی، از طرفی وضع اشتغال، تحصیل، ازدواج و امید به زندگی و از منظری هم آزادی و هزار و یک مشکل از همه طرف که فشار بیاورد، آدم خالی میکند. دنبال این میگردد که مطالبه کند و صدایش را بالا ببرد بلکه یک نفر به دردش گوش کند. حق هم دارد. یک حق طبیعی!اما لازمه اعتراض به وضع موجود، حرکت به سمت وضع مطلوب و کمک به اصلاح است نه پاک کردن صورت مسأله! لازمه اصلاح هم گفتوگو، دست به دست هم دادن و ترسیم و خلق اتوپیای مدنظری است که قابلیت اجراییشدن هم داشته باشد. این که بدون برنامه و بدون راهکار راهبردی بگوییم یکچیز را نمیپسندیم و نمیخواهیم، غرغر بدون نقشه راهی است که نمیشود اسمش را مطالبه و اعتراض گذاشت. درنتیجه تصوراتمان عملی نمیشود و چهبسا یک خرابکاری دیگر به بار میآورد. خلاصه آدم ساعتی که چرخدندهاش گیر دارد را خورد خاکشیر نمیکند، آدمی که اشتباه عمل میکند را نمیکشد. اگر پاره تنتان باشد که از جانتان مایه میگذارید و کمک میکنید ایراداتش برطرف شود. مگر وطن چیست جز پاره تن آدم؟!
اعتراض آری، اغتشاش نه!
سال ۱۹۳۰ گاندی برای استقلال هند و اعتراض به پرداخت مالیات نمک به بریتانیا، همراه با پیروانش۲۴ روز ۳۹۰کیلومتر راهپیمایی کرد. این راهپیمایی جزو اعتراضات آرام محسوب میشود و با این که منجر به دستگیری گاندی شد اما مثمرثمر بود. این که مطالبه و اعتراض نسبت به ظلم و نقایص و کمکاری دولت باید در دل یک جامعه پویا اتفاق بیفتد یک امر طبیعی است اما اعتراضی که زاییده شناختی عمیق از مشکل باشد و با نگاهی منصفانه به محاسن و معایب مسأله. این که به دلیل ایرادات و عملکردهای نادرست، نابرابریها و بیانصافیهایی سیستمی به قول معروف بخواهیم بزنیم زیر کاسه و کوزه همه چیز و کل یک سیستم را از بالا به پایین ناکارآمد بدانیم، یک بیانصافی بزرگ است. اتفاقی که این روزها شاهد آن هستیم چشم بستن روی موفقیتهای علمی، امنیتی و خودکفاییهای چشمگیری است که از یک کشور به قول آنور آبیها جهان سومی که مورد تهاجم سخت و نرم است، بعید بود.
آب گل آلود
مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانهای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود. همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان میداد و آب را گلآلود میکرد. رهگذری او را در این حال میبیند و به ماهیگیر میگوید: این چه کاری است که میکنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده میکنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست؟! ماهیگیر اما در جواب میگوید: «من هم مجبورم، میخواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گلآلود میشود و ماهیان راه خود را گم میکنند و در دام من گرفتار میشوند.» ضربالمثل «از آب گل آلود ماهی گرفتن» هم که به همین داستان بر میگردد؛ کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده میکنند و منفعت خود را میطلبند. خیلیها که اعتراض دارند، فکر میکنند حرف ما این است که اساسا نباید به هیچ چیز اعتراضداشت. خیر اتفاقا ما که میگوییم باید مطالبهگر بود وگرنه هیچ چیز اصلاح نمیشود یا بهبود پیدا نمیکند. مسأله همان نوع بیان است. مسأله آلوده نکردن آب است. وگرنه لیدر یا رهبر اعتراضهایت میشود یک ورزشکار کمسواد، یا یک مجری معلومالحال یا حتی یک عده منافق که خودشان اسطوره همه مدل دیکتاتوری، خشونت، قتل، خیانت و... هستند. آنها برای کمک به مردم نیامدهاند؛ آمدهاند از آب گل آلود، ماهی خودشان را بگیرند.
نوجوانی، سن اعتراض است
«دست نزن!»، «نرو!»، «این کار رو نکن!»، «ساکت باش!» و... همه این گذارهها در یک جای دوری در خاطرات کودکی همهمان شاید همراه با یک نیشگون و چشمغره وجود دارد. در عالم کودکی در جوابش هم گفتهایم چشم! اما قصه حرکت از سن کودکی به نوجوانی فرق میکند. تحول از بچه بله قربانگو به سمت نوجوان و جوانی که ایده و نظر در ذهنش دارد، باعث میشود او به تصمیمگیریها و اتفاقاتی که باب میلش رقم نمیخورد واکنش نشان دهد. اصلا نوجوانی آغاز سن اعتراضهاست آن هم از نوع تخلیه هیجانش. اگر نوجوانی را دیدید که بر درختی تکیه کرده، بدانید که آن جامعه دارد سطحی، خنثی و خالی از فکر و رشد و خلاقیت بار میآید. همه جریانسازیها و انقلابیگریهای تاریخی دنیا به دست جوانان و نوجوانان رقم خورده است.
به نام وتَن
طهورا روستا از تهران
برای این همه برایهای ایرانی برای بیپدرشدنهای هستهای؛ برای کوچکمردهای لَندی؛ برای سربازهای لبمرز؛ برای خونهای سرخ ایرانی در سوریه؛ برای لبخندهای بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ برای ساعت نحس ۱:۲۰؛ برای شیرخشکهای سمی امپریالیسم؛ برای شهادت جلوی درب منزل؛ برای خیابان شهدای اسلام؛ برای پایی که جا ماند؛ برای هشت سال ندیدن، نخوردن، نشنیدن، برای عدالت، برای لباس سبز سیساله پدر؛ برای دستهای رو به آسمان مادر؛ برای شاهرگ بریده شده؛ برای تن سوخته مامور امنیت؛ برای فرزندی که هرگز بوی پدر شهیدش را استشمام نکرد؛ برای کارگران سادهای که آوار متروپل را برداشتند؛ برای پیشانیهای خالی از جای مُهر اما باغیرت؛ برای شاهچراغ؛ برای آرتین و بیکس شدنش؛ برای آن چندتنی که کولر حرم پناهشان شده بود و با خود میگفتند شاید نبیند؛ برای خانه استیجاری و لباس پاسداری پشتدر؛ برای عطر اسپند هنگام بدرقه پدر؛ برای ترور مردم و شیشههای شکسته حرم شاه خراسان دهه هفتاد؛ برای فرشتگان سفیدپوش و نرگس خانعلی؛ برای آرمان علیوردی و تن لخت پارهپارهاش؛ برای برانداز مفلوکی که باید ماله داعش را هم بکشد؛ برای سلبریتیهای توخالی؛ برای هشتگهای چشمرنگیها فقط برای سفارش مهسا امینی، نه برای شاهچراغ ایران؛ برای روسپی شدن غربیها؛ برای حرم ماندن ایران؛ برای فرق بین اغتشاش و اعتراض؛ برای جزیره مجنون که بی همت شد؛ برای باکریها، آوینیها، سلیمانیها، راستگوها، نبیپورها، حسینپورها؛ برای چادر کشیده شده خواهرم، خواهرت، خواهرهایمان؛ برای دختری که آرزو داشت پسر بود تا قنداق اسلحههای خرمشهر توی دستش باشد؛ برای مریم کاظمزاده؛ برای زن، زندگی، شهادت؛ برای وطن و تَن؛ برای اینکه ایران خانه شیران بماند.
گنجینه نوجوانیام
مریم شاهپسندی از تهران
حال که روزهای آخر نوجوانیام را میگذرانم، وقتی بحث از این قشر و دغدغههایش میشود به خودم فکر میکنم؛ به اینکه اگر اندوخته روزهای نوجوانیام را نداشته باشم و آن برهه از زندگیام را از دست بدهم، نیمی از هویتم از من گرفته میشود. به گمانم انسان به مثابه درختی میماند که ریشههایش در نوجوانی رشد میکند و بعد از آن هرچه میوه دهد، محصول آن روزهایی است که آنها را درست آبیاری کرده. روزهایی که در اواسط بلوغ، برای پیدا کردن مسیر درست از غلط، جستن راهی که مختص به او باشد و به دست آوردن حقی که برای اوست، تلاش میکند. در این میان، شاید بارها خطا کند و به آدمهای درست یا اشتباه امید ببندد، داستانهای راست یا دروغ را باور کند به حرفهای خوب یا بد بها دهد و چندین بار زمین بخورد تا راه رفتن را بیاموزد و فریب بخورد تا درست اعتماد کردن را بلد شود. من اندوختههای فراوانی را از نوجوانیام به همراه دارم؛ عقایدم، حرفهایم، علایقم، همه را در این دوران پیدا کردهام. آدمهای مهم زندگیام را در این دوران شناختهام و هدفم از زندگی کردن را در این برهه از زندگی پیدا کردهام. از دست دادم و به دست آوردم، شکستم و دوباره از نو ساخته شدم و حال که باید خود را آماده خداحافظی با نوجوانی کنم، به روزهایی که پشتسر گذاشتهام و چالشهایی که از آن عبور کردهام، افتخار میکنم.
زهرا قربانی - دبیر نوجوانه
قدمت گردهمایی مشتهای گره کرده و شعارهای موجز و پرمفهوم و صداهای ولوم بالا، برمیگردد به خیلی پیش از میلاد مسیح. حوالی دوران ماد و پارت و پارس. یعنی شاید قبلتر از اینکه آدمیزاد فرق دست راست و چپش را بفهمد؛ به نارضایتیهای زندگیاش واکنشهای اعتراضی نشان میداد. مطالبه و اعتراض در زیست اجتماعی آنقدر نقش اساسی دارد که در طول تاریخ بسیاری از آثار هنری و ادبی به این موضوع پرداخته اند؛ بهخصوص در بزنگاههای مهمی مثل سده۱۴میلادی، یعنی از آغاز دوران رنسانس در اروپا با برپایی جنبشهای مهم فرهنگی شاهد تولید آثاری با محوریت این موضوع مهم بودهایم؛ آثاری مثل تابلوی آزادی هدایتگر مردم، اثر اوژن دولاکروا فرانسوی در سال۱۸۳۰ میلادی که به نقاشی «سمبل آزادی» معروف است. اما این جهتگیریهای هنرمندانه صرفا به آثار خارجکیها خلاصه نمیشود. داستان کاوه آهنگر و انقلاب پرشور او با نماد و پرچم درفش کاویانی علیه ضحاک یکی از مهمترین روایتهای فردوسی در شاهنامهاش است. خلاصه تا دلتان بخواهد اعتراض و مطالبه در تمام ادوار و بین تمام ملتها حائز اهمیت بوده است.
ادب، آداب دارد
یک ورزشکار حرفهای دوومیدانی برای موفقیت در مسابقات باید بیشتر وقتش را ورزش کند، تمرین کند و احتمالا بدود، ماهیچههایش قوی باشد، غذای مناسب بخورد و خلاصه زندگیاش با منی که هرهفته سه روز و سه شبش را سیبزمینی با سس چدار میخورم فرق کند و به قول اهل ادب، باید زیستش ورزشکاری باشد. طبق اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «تشکیل اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل مبانی اسلام نباشد، آزاد است.» یعنی قانون اساسی مصوب ۱۳۵۸، یکی از حقوقی که برای مردم در نظر گرفته، حق اعتراض است. در واقع انقلاباسلامی هم از همین نقطه آغاز شد اما زیست یک معترض باید به جای غرغر دنبال راهکار بگردد. ماهیچههای مغزش برای نگاه از منظر سوم شخص و تفکر منطقی پرورش پیدا کرده باشد و خوراک فکری یکجانبه به مسأله را کنار بگذارد و از منظر تمام آرا به موضوع نگاه کند و تاب مخالفت داشته باشد و در نتیجه عملش از تخلیه هیجان منجر به ارتکاب جرم به دور باشد. منصفانه که نگاه کنید چیزی که امروز ما در کف خیابان میبینیم شبیه به اصل۲۷ قانون اساسی نیست که بخواهد مشروعیت داشته و پیگرد قانونی نداشته باشد. برهم زدن دانشگاه با بردن چاقو و زیرگرفتن نیروی انتظامی، اتفاقات ناخوشایندی بود که این روزها پشت سرگذاشتیم. اتفاقی که آتشنشانان کرج، امسال در ۱۸مهر در بحبوحه اغتشاشات به وضع معیشتی خود، یا معلمان برای تصویب طرح رتبهبندی معلمان انجام دادند اما، یک اعتراض اصولی به وضع موجود بود که در حال به ثمر نشستن است.
فرار رو به جلو
از منظر علوم سیاسی، یک انقلاب تا۵۰ سال فرصت دارد به پختگی و ثمر برسد. تازه آن هم یک انقلاب بدون هشت سال جنگ تحمیلی، یک انقلاب بدون بدخواه داخلی و دشمن خارجی، یک انقلاب بدون تروریست و هجمههای رسانهای و یک انقلاب بدون ترور آدم حسابیها و دانشمندانش و خلاصه یک انقلاب بیدغدغه. چیزی که اصلا شبیه به انقلاب سال۱۳۵۷ تاکنون نیست. ایران همیشه دیوار کوتاهتر بود و خار در چشم دنیا. حسابش را بکنید کشوری با این وضعیت استراتژیک که میخواهد روی پای خودش بایستد و شبیه خودش باشد مگر چقدر میتواند روبه جلو حرکت کند و با این اوصاف رنجور و کتکخورده نشود؟ از یکطرف وضع مالی و معیشتی، از طرفی وضع اشتغال، تحصیل، ازدواج و امید به زندگی و از منظری هم آزادی و هزار و یک مشکل از همه طرف که فشار بیاورد، آدم خالی میکند. دنبال این میگردد که مطالبه کند و صدایش را بالا ببرد بلکه یک نفر به دردش گوش کند. حق هم دارد. یک حق طبیعی!اما لازمه اعتراض به وضع موجود، حرکت به سمت وضع مطلوب و کمک به اصلاح است نه پاک کردن صورت مسأله! لازمه اصلاح هم گفتوگو، دست به دست هم دادن و ترسیم و خلق اتوپیای مدنظری است که قابلیت اجراییشدن هم داشته باشد. این که بدون برنامه و بدون راهکار راهبردی بگوییم یکچیز را نمیپسندیم و نمیخواهیم، غرغر بدون نقشه راهی است که نمیشود اسمش را مطالبه و اعتراض گذاشت. درنتیجه تصوراتمان عملی نمیشود و چهبسا یک خرابکاری دیگر به بار میآورد. خلاصه آدم ساعتی که چرخدندهاش گیر دارد را خورد خاکشیر نمیکند، آدمی که اشتباه عمل میکند را نمیکشد. اگر پاره تنتان باشد که از جانتان مایه میگذارید و کمک میکنید ایراداتش برطرف شود. مگر وطن چیست جز پاره تن آدم؟!
اعتراض آری، اغتشاش نه!
سال ۱۹۳۰ گاندی برای استقلال هند و اعتراض به پرداخت مالیات نمک به بریتانیا، همراه با پیروانش۲۴ روز ۳۹۰کیلومتر راهپیمایی کرد. این راهپیمایی جزو اعتراضات آرام محسوب میشود و با این که منجر به دستگیری گاندی شد اما مثمرثمر بود. این که مطالبه و اعتراض نسبت به ظلم و نقایص و کمکاری دولت باید در دل یک جامعه پویا اتفاق بیفتد یک امر طبیعی است اما اعتراضی که زاییده شناختی عمیق از مشکل باشد و با نگاهی منصفانه به محاسن و معایب مسأله. این که به دلیل ایرادات و عملکردهای نادرست، نابرابریها و بیانصافیهایی سیستمی به قول معروف بخواهیم بزنیم زیر کاسه و کوزه همه چیز و کل یک سیستم را از بالا به پایین ناکارآمد بدانیم، یک بیانصافی بزرگ است. اتفاقی که این روزها شاهد آن هستیم چشم بستن روی موفقیتهای علمی، امنیتی و خودکفاییهای چشمگیری است که از یک کشور به قول آنور آبیها جهان سومی که مورد تهاجم سخت و نرم است، بعید بود.
آب گل آلود
مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانهای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود. همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان میداد و آب را گلآلود میکرد. رهگذری او را در این حال میبیند و به ماهیگیر میگوید: این چه کاری است که میکنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده میکنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست؟! ماهیگیر اما در جواب میگوید: «من هم مجبورم، میخواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گلآلود میشود و ماهیان راه خود را گم میکنند و در دام من گرفتار میشوند.» ضربالمثل «از آب گل آلود ماهی گرفتن» هم که به همین داستان بر میگردد؛ کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده میکنند و منفعت خود را میطلبند. خیلیها که اعتراض دارند، فکر میکنند حرف ما این است که اساسا نباید به هیچ چیز اعتراضداشت. خیر اتفاقا ما که میگوییم باید مطالبهگر بود وگرنه هیچ چیز اصلاح نمیشود یا بهبود پیدا نمیکند. مسأله همان نوع بیان است. مسأله آلوده نکردن آب است. وگرنه لیدر یا رهبر اعتراضهایت میشود یک ورزشکار کمسواد، یا یک مجری معلومالحال یا حتی یک عده منافق که خودشان اسطوره همه مدل دیکتاتوری، خشونت، قتل، خیانت و... هستند. آنها برای کمک به مردم نیامدهاند؛ آمدهاند از آب گل آلود، ماهی خودشان را بگیرند.
نوجوانی، سن اعتراض است
«دست نزن!»، «نرو!»، «این کار رو نکن!»، «ساکت باش!» و... همه این گذارهها در یک جای دوری در خاطرات کودکی همهمان شاید همراه با یک نیشگون و چشمغره وجود دارد. در عالم کودکی در جوابش هم گفتهایم چشم! اما قصه حرکت از سن کودکی به نوجوانی فرق میکند. تحول از بچه بله قربانگو به سمت نوجوان و جوانی که ایده و نظر در ذهنش دارد، باعث میشود او به تصمیمگیریها و اتفاقاتی که باب میلش رقم نمیخورد واکنش نشان دهد. اصلا نوجوانی آغاز سن اعتراضهاست آن هم از نوع تخلیه هیجانش. اگر نوجوانی را دیدید که بر درختی تکیه کرده، بدانید که آن جامعه دارد سطحی، خنثی و خالی از فکر و رشد و خلاقیت بار میآید. همه جریانسازیها و انقلابیگریهای تاریخی دنیا به دست جوانان و نوجوانان رقم خورده است.
به نام وتَن
طهورا روستا از تهران
برای این همه برایهای ایرانی برای بیپدرشدنهای هستهای؛ برای کوچکمردهای لَندی؛ برای سربازهای لبمرز؛ برای خونهای سرخ ایرانی در سوریه؛ برای لبخندهای بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ برای ساعت نحس ۱:۲۰؛ برای شیرخشکهای سمی امپریالیسم؛ برای شهادت جلوی درب منزل؛ برای خیابان شهدای اسلام؛ برای پایی که جا ماند؛ برای هشت سال ندیدن، نخوردن، نشنیدن، برای عدالت، برای لباس سبز سیساله پدر؛ برای دستهای رو به آسمان مادر؛ برای شاهرگ بریده شده؛ برای تن سوخته مامور امنیت؛ برای فرزندی که هرگز بوی پدر شهیدش را استشمام نکرد؛ برای کارگران سادهای که آوار متروپل را برداشتند؛ برای پیشانیهای خالی از جای مُهر اما باغیرت؛ برای شاهچراغ؛ برای آرتین و بیکس شدنش؛ برای آن چندتنی که کولر حرم پناهشان شده بود و با خود میگفتند شاید نبیند؛ برای خانه استیجاری و لباس پاسداری پشتدر؛ برای عطر اسپند هنگام بدرقه پدر؛ برای ترور مردم و شیشههای شکسته حرم شاه خراسان دهه هفتاد؛ برای فرشتگان سفیدپوش و نرگس خانعلی؛ برای آرمان علیوردی و تن لخت پارهپارهاش؛ برای برانداز مفلوکی که باید ماله داعش را هم بکشد؛ برای سلبریتیهای توخالی؛ برای هشتگهای چشمرنگیها فقط برای سفارش مهسا امینی، نه برای شاهچراغ ایران؛ برای روسپی شدن غربیها؛ برای حرم ماندن ایران؛ برای فرق بین اغتشاش و اعتراض؛ برای جزیره مجنون که بی همت شد؛ برای باکریها، آوینیها، سلیمانیها، راستگوها، نبیپورها، حسینپورها؛ برای چادر کشیده شده خواهرم، خواهرت، خواهرهایمان؛ برای دختری که آرزو داشت پسر بود تا قنداق اسلحههای خرمشهر توی دستش باشد؛ برای مریم کاظمزاده؛ برای زن، زندگی، شهادت؛ برای وطن و تَن؛ برای اینکه ایران خانه شیران بماند.
گنجینه نوجوانیام
مریم شاهپسندی از تهران
حال که روزهای آخر نوجوانیام را میگذرانم، وقتی بحث از این قشر و دغدغههایش میشود به خودم فکر میکنم؛ به اینکه اگر اندوخته روزهای نوجوانیام را نداشته باشم و آن برهه از زندگیام را از دست بدهم، نیمی از هویتم از من گرفته میشود. به گمانم انسان به مثابه درختی میماند که ریشههایش در نوجوانی رشد میکند و بعد از آن هرچه میوه دهد، محصول آن روزهایی است که آنها را درست آبیاری کرده. روزهایی که در اواسط بلوغ، برای پیدا کردن مسیر درست از غلط، جستن راهی که مختص به او باشد و به دست آوردن حقی که برای اوست، تلاش میکند. در این میان، شاید بارها خطا کند و به آدمهای درست یا اشتباه امید ببندد، داستانهای راست یا دروغ را باور کند به حرفهای خوب یا بد بها دهد و چندین بار زمین بخورد تا راه رفتن را بیاموزد و فریب بخورد تا درست اعتماد کردن را بلد شود. من اندوختههای فراوانی را از نوجوانیام به همراه دارم؛ عقایدم، حرفهایم، علایقم، همه را در این دوران پیدا کردهام. آدمهای مهم زندگیام را در این دوران شناختهام و هدفم از زندگی کردن را در این برهه از زندگی پیدا کردهام. از دست دادم و به دست آوردم، شکستم و دوباره از نو ساخته شدم و حال که باید خود را آماده خداحافظی با نوجوانی کنم، به روزهایی که پشتسر گذاشتهام و چالشهایی که از آن عبور کردهام، افتخار میکنم.
زهرا قربانی - دبیر نوجوانه
تیتر خبرها