شوق پرواز بده روح زمینگیر مرا
1405.5.5من در قد و قامت یک دانشجو ایستادهام، احتمالا هنوز هم سر کلاسها خوابم میبرد. به تکتک آدمها خیره میشوم و به داستانهایشان فکر میکنم. آرزوی قابلیت آنالیز را دارم، کسی توی گوشم میخواند «من تاریخی غمگینم» و مثل گذشته زمان کم میآورم.من باید آن سالها هنوز در حال نوشتن باشم از خاطرات عادی زندگی تا رویاها و اهداف آرمانیای تا با تحقق هرکدام در جهان خودم به جهان بزرگتری فکر کنم.
نمیدانم تا آن زمان چند نفر از دوستانم را از دست دادهام، چند نفر خاطره شدهاند یا من فراموش شدم، طوری که انگار هر گز نبودهام.زمان و تاریخ عجیبترین عددهای زندگی هر انسانی هستند و بعضیوقتها که همه چیز برای رسیدن محقق شده، سر و کلهشان پیدا میشود و مسیر زندگی را به کل تغییر میدهد.اما حتما در آینده هم رسانه دوستداشتنیترین و پرچالشترین مسأله برای من است، مسیر سخت و عجیبی که شبیه هزار تو آدم را گیج میکند، بیشتر از هر وقتی دغدغهمند بودن و تفکر خلاق را دشوارتر میکند و معمولا سمت و سوی انگشت اشارهها و گلهها به همان برمیگردد.
همین تصویرها و سناریوهایی که ما با شوق و اشتیاق میسازیم، تبدیل به کلمه دوستداشتنی رویا میشوند و شبیه یک الماس کنج قلبمان مینشینند. وسط هیاهویها و آشوب زمان نجاتمان میدهند و یک نور بزرگ وسط تاریکیها برای زمین نخوردن و طی کردن مسیر زندگی هستند. رویاهایی که ما برای ساختنش خلق شدهایم و در آشفتهترین احوالات به آن چنگ میزنیم، همان رویاهایی که تمام زندگی را سرش قمار میکنیم و دعایمان همیشه همین بوده:خدایا مرا خرج کاری کن که به خاطرش آفریدی.
عطیه آزادیطلب از تهران
همین تصویرها و سناریوهایی که ما با شوق و اشتیاق میسازیم، تبدیل به کلمه دوستداشتنی رویا میشوند و شبیه یک الماس کنج قلبمان مینشینند. وسط هیاهویها و آشوب زمان نجاتمان میدهند و یک نور بزرگ وسط تاریکیها برای زمین نخوردن و طی کردن مسیر زندگی هستند. رویاهایی که ما برای ساختنش خلق شدهایم و در آشفتهترین احوالات به آن چنگ میزنیم، همان رویاهایی که تمام زندگی را سرش قمار میکنیم و دعایمان همیشه همین بوده:خدایا مرا خرج کاری کن که به خاطرش آفریدی.
عطیه آزادیطلب از تهران