وقتی یک «توت» نجاتمان میدهد
همه ما میمیریم! این یک حقیقت قطعی است؛ حقیقتی که خیلی زود از کودکی به آن پی میبریم و همیشه و همهجا این آگاهی را با خود حمل میکنیم. با اینکه نسبت به آن محتاطیم اما وقوعش هم از اختیارمان خارج است. این آگاهی میتواند زندگی را به کام یکی تلخ کند یا موجب کشف زیبایی در آن شود اما گاهی همین حق طبیعی وقتی به ناحق تحمیل میشود، برای آدمی رنجآورترین نوع مرگ است.
سینما تا به امروز مفهوم مرگ را از زوایای مختلف واکاوی کرده است. از آنجا که خود اتفاق مفهوم وجودی دارد، نمیتوان از وجهی جز وجه فلسفی به آن نگریست. سینما این قابلیت را دارد که در ژانرهای مختلف به این مفهوم عمیق فلسفی بپردازد. عدهای مواجهه انسان با مرگ و مفهوم مرگ را زیر ذرهبین گذاشتهاند و عدهای زوال جسم را در فرآیند زندگی به تصویر کشیدهاند. عدهای به جدال آن رفتهاند و عدهای آرامش را در آن یافتند. اغراق نیست بگوییم بیشباهتترین فیلمها، در رابطه با مفهوم مرگ بودهاند چراکه هر کارگردانی دیدگاه خود را نسبت به این مفهوم مهم بشری در سینما دنبال کرده است. همه برخلاف صورت تلخ و اندوهناک مرگ برخی از فیلمها حتی با آن شوخی کردهاند، یا هستند در فهرست فیلمهای مهم در رابطه با مرگ که نگاهی، فلسفی به این موضوع داشتهاند. مهمتر اینکه آثارشان را با کاشت یک سؤال به اتمام بردهاند و اینگونه فیلم پس از پایان در ذهن هر مخاطبی ادامه دارد.
مالیخولیا
انسان به خاطر آگاهی از مرگ خودش، نفرین شده است اما موهبت چگونه زندگی کردن و تطبیق خود با این حقیقت تلخ یا حتی بهصلحرسیدن با آن را هم دارد. در «مالیخولیا» نویسنده و کارگردان لارس فونتریه و کریستن دانست بازیگر، زنی را به تصویر میکشند که این مهارت از او رخت بسته و هیچ چیز باقی نگذاشته است جز افسردگی متغیر و بعد کشنده. این فیلم هنری درام آخرالزمانی حول زندگی دو خواهر میچرخد که یکی پیش از برخورد سیارهای بیستاره به زمین ازدواج میکند. مخاطبی که با حقیقت تلخ و دلخراش مرگ مواجه شده، با این فیلم و برداشت بیپردهاش از مرگ، ارتباط عاطفی برقرار میکند.
مهر هفتم
تقریبا تمام کارنامه اینگمار برگمان میتواند در این فهرست جا بگیرد و با اینکه بهطور ویژه، فیلمهایی مثل «اشکها و نجواها»، «توتفرنگیهای وحشی» و «نور زمستانی» نگاهی بسیار موشکافانه به مقوله مرگ و میرایی انسان دارند. «مهر هفتم» اما هوشمندانه، با نگاهی شاعرانه به مرگ، رنج وجودی انسان را که تنها بهخاطر موهبت انسانیت به او اعطا شده میکاود. بیدلیل نیست که این فیلم فانتزی تاریخی شناختهشدهترین فیلم برگمان است. فیلم در دوران اندوه و نومیدی ناشی از طاعون سیاه یا مرگ سیاه (همهگیری طاعون، نخستین همهگیری بزرگ در اروپا و دومین آن در جهان، ویرانگرترین بیماری همهگیر تاریخ بود که در دوره اوج خود میان سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ میلادی اروپا را درنوردید) قصه یک شوالیه قرون وسطایی را روایت میکند که با فرشته مرگ که آمده تا جان او را بگیرد، شطرنج بازی میکند.
داستان سر راست
«داستان سر راست» باز هم فیلمی دیگر در ستایش زندگی و جدال با مرگ. درام لطیف جادهای دیوید لینچ براساس داستان واقعی سفر سال ۱۹۹۴ شخصی به نام الوین استریت، سوار بر ماشین چمنزنی از ایالت آیوا تا ویسکانسین ساخته شده است. الوین، کهنهسرباز پا به سن گذاشته جنگ جهانی دوم است که با دختر معلول ذهنی مهربانش زندگی میکند. وقتی پیرمرد میشنود برادرش که با او قطع رابطه کرده، دچار سکته شده تصمیم میگیرد به دیدارش برود، به این امید که پیش از مرگ او، با هم آشتی کنند. صمیمیت در این فیلم لینچ، احتمالا حتی بیش از کارهای دیگرش، بهسختی به دست میآید. فیلم به ما بگوید که صمیمیت ناب در این است بگذاری کسی در صلح از دنیا برود. لازم نیست کار خاصی انجام شود. حتی نیاز به حرفزدن هم نیست. فقط کافی است در کنارش باشی.
طعم گیلاس
باز هم فیلمی از کارگردانی که سینمایش از زوایای گوناگون به مرگ مینگرد. مهمترین و بزرگترین دستاورد او در پرداختن به مفهوم مرگ فیلم تحسینشده «طعمگیلاس» است. فیلم داستان مردی را روایت میکند که میخواهد خودکشی کند اما به یک نفر نیاز دارد که بیاید و رویش خاک بریزد. او در این مسیر با اشخاص مختلفی حرف میزند که هریک نگاهی به زندگی و مرگ دارند. فیلم تأملی شاعرانه و ظریف در روح و خاطره زندگیهای ماست. آیا پایان فیلم که دیوار چهارم را میشکند، بر مرگ دلالت دارد یا تولد دوباره یا چیزی بهکل متفاوت؟ کیارستمی هنرمندی باهوشتر از اینهاست که به ما پاسخ آسان را بدهد؛ ترجیح میدهد سالها پس از آنکه خودش این زمین را ترک کرد، ما هنوز درگیر آن باشیم.
مالیخولیا
انسان به خاطر آگاهی از مرگ خودش، نفرین شده است اما موهبت چگونه زندگی کردن و تطبیق خود با این حقیقت تلخ یا حتی بهصلحرسیدن با آن را هم دارد. در «مالیخولیا» نویسنده و کارگردان لارس فونتریه و کریستن دانست بازیگر، زنی را به تصویر میکشند که این مهارت از او رخت بسته و هیچ چیز باقی نگذاشته است جز افسردگی متغیر و بعد کشنده. این فیلم هنری درام آخرالزمانی حول زندگی دو خواهر میچرخد که یکی پیش از برخورد سیارهای بیستاره به زمین ازدواج میکند. مخاطبی که با حقیقت تلخ و دلخراش مرگ مواجه شده، با این فیلم و برداشت بیپردهاش از مرگ، ارتباط عاطفی برقرار میکند.
مهر هفتم
تقریبا تمام کارنامه اینگمار برگمان میتواند در این فهرست جا بگیرد و با اینکه بهطور ویژه، فیلمهایی مثل «اشکها و نجواها»، «توتفرنگیهای وحشی» و «نور زمستانی» نگاهی بسیار موشکافانه به مقوله مرگ و میرایی انسان دارند. «مهر هفتم» اما هوشمندانه، با نگاهی شاعرانه به مرگ، رنج وجودی انسان را که تنها بهخاطر موهبت انسانیت به او اعطا شده میکاود. بیدلیل نیست که این فیلم فانتزی تاریخی شناختهشدهترین فیلم برگمان است. فیلم در دوران اندوه و نومیدی ناشی از طاعون سیاه یا مرگ سیاه (همهگیری طاعون، نخستین همهگیری بزرگ در اروپا و دومین آن در جهان، ویرانگرترین بیماری همهگیر تاریخ بود که در دوره اوج خود میان سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ میلادی اروپا را درنوردید) قصه یک شوالیه قرون وسطایی را روایت میکند که با فرشته مرگ که آمده تا جان او را بگیرد، شطرنج بازی میکند.
داستان سر راست
«داستان سر راست» باز هم فیلمی دیگر در ستایش زندگی و جدال با مرگ. درام لطیف جادهای دیوید لینچ براساس داستان واقعی سفر سال ۱۹۹۴ شخصی به نام الوین استریت، سوار بر ماشین چمنزنی از ایالت آیوا تا ویسکانسین ساخته شده است. الوین، کهنهسرباز پا به سن گذاشته جنگ جهانی دوم است که با دختر معلول ذهنی مهربانش زندگی میکند. وقتی پیرمرد میشنود برادرش که با او قطع رابطه کرده، دچار سکته شده تصمیم میگیرد به دیدارش برود، به این امید که پیش از مرگ او، با هم آشتی کنند. صمیمیت در این فیلم لینچ، احتمالا حتی بیش از کارهای دیگرش، بهسختی به دست میآید. فیلم به ما بگوید که صمیمیت ناب در این است بگذاری کسی در صلح از دنیا برود. لازم نیست کار خاصی انجام شود. حتی نیاز به حرفزدن هم نیست. فقط کافی است در کنارش باشی.
طعم گیلاس
باز هم فیلمی از کارگردانی که سینمایش از زوایای گوناگون به مرگ مینگرد. مهمترین و بزرگترین دستاورد او در پرداختن به مفهوم مرگ فیلم تحسینشده «طعمگیلاس» است. فیلم داستان مردی را روایت میکند که میخواهد خودکشی کند اما به یک نفر نیاز دارد که بیاید و رویش خاک بریزد. او در این مسیر با اشخاص مختلفی حرف میزند که هریک نگاهی به زندگی و مرگ دارند. فیلم تأملی شاعرانه و ظریف در روح و خاطره زندگیهای ماست. آیا پایان فیلم که دیوار چهارم را میشکند، بر مرگ دلالت دارد یا تولد دوباره یا چیزی بهکل متفاوت؟ کیارستمی هنرمندی باهوشتر از اینهاست که به ما پاسخ آسان را بدهد؛ ترجیح میدهد سالها پس از آنکه خودش این زمین را ترک کرد، ما هنوز درگیر آن باشیم.
تیتر خبرها