نگاهی به نمایش «نذر عباس»به نویسندگی و کارگردانی محمد یزدی
انسانسازی با روایت یک واقعیت
نمایش «نذر عباس» یک روایت از ماجرای فردی جاهلمسلک است و عشق لاتبازی دارد و بر اثر یک اتفاق معمولی، داوطلب دفاع از حرم زینب(س) شده و به سوریه اعزام میشود.
شخصیت اصلی نمایش نذر عباس قصه خویش را روایت میکند، ما در یک فضاسازی مینیمال به گذشته میرویم و شاهد روند زندگی او تا رسیدن به مقطع زمانی مدافع حرم و شهیدشدنش هستیم. عباس پس از نذرهایی که مادرش کرده به دنیا میآید؛ او نذر حضرتعباس(ع) است و بچههیاتیای که زیر بیرق و علم ابوالفضلالعباس رشد کرده و جوانمردی و غیرت را از او آموخته و علمکش او در ایام محرم بوده است. عباس، جوان سالمی است اما بهدلیل اینکه عشق لاتبازی دارد، مدام سرش برای دعوا درد میکند و به تعبیری آدمی غیرتی است. همچنین بهنوعی مغرور است، اسمش همهجا پیچیده و تا اتفاقی میافتد و سروصدایی بلند میشود، اول اسم او به میان میآید.
محمد یزدی، نویسنده و کارگردان از طنز در دو فلاشبکی که شاهد آن هستیم، یعنی صحنه تتو زدن و صحنهای که عباس برای اسمنویسی و عضویت در جمع مدافعان حرم میرود، استفاده کرده است. فردی که تتو میزند در گفتوگوهایی طنزآمیز به عباس میگوید اگر خیلی مردی چرا مدام دعوا میکنی؟ برو با داعشیها بجنگ؛ و این حرف چون صاعقهای تیز بر جان و روح او مینشیند و بر عمق وجودش اثر میکند. همین امر زمینهساز تحول او میشود؛ تحولی شگرف که باعث میشود انسانی نو آفریده شود.
عباس، عاشق حاجقاسم است؛ شیفته مرام، مردانگی، جوانمردی، ایمان و اعتقاد او شده است. او تصمیم میگیرد برای مدافعان حرم اسمنویسی کند اما مشکلی وجود دارد؛ عباس میداند با سابقه نهچندان مطلوبی که دارد و ایضا تتوهایی که بر دست و گردنش زده بهسختی میتواند تایید عضویت در جمع مدافعانحرم را بگیرد. او بهدلیل همین سابقه تصمیم میگیرد که خود را بهعنوان فردی افغانستانی جا زده و در گردان فاطمیون ثبتنام کند اما مسئول ثبتنام از او زرنگتر است و میفهمد عباس، ایرانی است و دارد برای او فیلم بازی میکند. حاجقاسم که برای دیدار به جمع فاطمیون آمده، واسطه ثبتنام و اعزام او میشود. عباس درنهایت شهید میشود و هرگز پیر و مراد خویش حاجقاسم را نمیبیند، مانند اویس قرنی که هیچگاه عشق و مراد خود حضرت رسول(ص) را ندید اما در عبودیت و بندگی حقتعالی، جا پای پیامبر رحمت میگذاشت و به او تأسی میکرد و در اخلاص و پیروی از حق، امیر مؤمنان الگویش بود. در انتها میبینیم که عباس در فراق عشق خود نوحه میکند و میگوید من دیگر نذر قاسم هستم. در صحنه انتهایی او پشتش را به تماشاچیان میکند تا ما تتوی او را روی کمرش ببینیم که نوشته: «نذر قاسم». نمایش درواقع آمیختهای از تراژدی و طنز و معنویت است. باید گفت هرچند که بخش طنز نمایش حلاوت خاصی به اجرا داده اما بیش از اندازهای است که ضرورت دراماتیک ایجاب میکند. درواقع بخشهای طنز طولانی است و مخاطب را از اصل ماجرا دور میکند اما در یک جمعبندی اجمالی، بازیها همگی نسبتا روان و قابلقبول است. محمد یزدی در مقام نویسنده و کارگردان سعی کرده حرف روز را در این نمایش بزند و وجهه انتقادی کار را نیز حفظ کند. درنهایت باید گفت استفاده از فضایی مینیمال و تأثیرگذار در طراحی صحنه و ریتم نسبتا مطلوب از خصوصیات تکنیکی نمایش نذر عباس است.
سیدعلی تدین صدوقی - منتقد تئاترمحمد یزدی، نویسنده و کارگردان از طنز در دو فلاشبکی که شاهد آن هستیم، یعنی صحنه تتو زدن و صحنهای که عباس برای اسمنویسی و عضویت در جمع مدافعان حرم میرود، استفاده کرده است. فردی که تتو میزند در گفتوگوهایی طنزآمیز به عباس میگوید اگر خیلی مردی چرا مدام دعوا میکنی؟ برو با داعشیها بجنگ؛ و این حرف چون صاعقهای تیز بر جان و روح او مینشیند و بر عمق وجودش اثر میکند. همین امر زمینهساز تحول او میشود؛ تحولی شگرف که باعث میشود انسانی نو آفریده شود.
عباس، عاشق حاجقاسم است؛ شیفته مرام، مردانگی، جوانمردی، ایمان و اعتقاد او شده است. او تصمیم میگیرد برای مدافعان حرم اسمنویسی کند اما مشکلی وجود دارد؛ عباس میداند با سابقه نهچندان مطلوبی که دارد و ایضا تتوهایی که بر دست و گردنش زده بهسختی میتواند تایید عضویت در جمع مدافعانحرم را بگیرد. او بهدلیل همین سابقه تصمیم میگیرد که خود را بهعنوان فردی افغانستانی جا زده و در گردان فاطمیون ثبتنام کند اما مسئول ثبتنام از او زرنگتر است و میفهمد عباس، ایرانی است و دارد برای او فیلم بازی میکند. حاجقاسم که برای دیدار به جمع فاطمیون آمده، واسطه ثبتنام و اعزام او میشود. عباس درنهایت شهید میشود و هرگز پیر و مراد خویش حاجقاسم را نمیبیند، مانند اویس قرنی که هیچگاه عشق و مراد خود حضرت رسول(ص) را ندید اما در عبودیت و بندگی حقتعالی، جا پای پیامبر رحمت میگذاشت و به او تأسی میکرد و در اخلاص و پیروی از حق، امیر مؤمنان الگویش بود. در انتها میبینیم که عباس در فراق عشق خود نوحه میکند و میگوید من دیگر نذر قاسم هستم. در صحنه انتهایی او پشتش را به تماشاچیان میکند تا ما تتوی او را روی کمرش ببینیم که نوشته: «نذر قاسم». نمایش درواقع آمیختهای از تراژدی و طنز و معنویت است. باید گفت هرچند که بخش طنز نمایش حلاوت خاصی به اجرا داده اما بیش از اندازهای است که ضرورت دراماتیک ایجاب میکند. درواقع بخشهای طنز طولانی است و مخاطب را از اصل ماجرا دور میکند اما در یک جمعبندی اجمالی، بازیها همگی نسبتا روان و قابلقبول است. محمد یزدی در مقام نویسنده و کارگردان سعی کرده حرف روز را در این نمایش بزند و وجهه انتقادی کار را نیز حفظ کند. درنهایت باید گفت استفاده از فضایی مینیمال و تأثیرگذار در طراحی صحنه و ریتم نسبتا مطلوب از خصوصیات تکنیکی نمایش نذر عباس است.