آدم بجا
من اگه جای بابام بودم آخر ماه که حقوقها رو میریختن، یه پیتزا میگرفتم و میزدم به دشت تا از مسئولیت سنگینی که برعهده منه با آویشن و نوشابه مشکی لذت ببرم!
بهجای اینکه صبحها ساعت ۶ بلند شم و به کارم برسم، آلارم ساعت رو عقب میانداختم و میخوابیدم تا وقتی که از خواب سیر بشم و بعدشم آنقدر تند حاضر نشم و با ریلکسی، کرم دست و صورتم رو بزنم و برم سرکار و بعد از اینکه از سرکار اومدم خونه، کل اتفاقات و شرححال همه اونایی که به ثانیه از جلوم رد شدند رو براشون تعریف کنم و بنشینم پای غیبتهای ریز ریز و خالهزنکی، اونوقت از میان حرفها نمره یک و نیم بچم رو بفهمم و بزنم زیر خنده و نمره بدتر خودم رو براش تعریف کنم. با این همه حال زندگی رو آنقدر سخت نگیرم و یاد اتفاقات خوب گذشتهای که رد شده نیفتم و نگم ایبابا قدیم چقدر خوب بود!
اما با همه این چیزایی که برای باباها شاید اتفاقهای نشدنیه، جای باباها اگه باشی، میبینی که قسط فلان چیز مونده و هزار تا نگرانی پیشپا افتاده دستشونون رو دادن به هم. ولی اگه به من باشه من این جابهجایی رو قلبا قبول میکنم و حاضرم خستگیهاش رو با تموم جونم بخرم و برای غمهاش مثل پیتزا شریک شم و ساعتها رو عقب بندازم برای اینکه بیشتر باهاش باشم و دستهاش رو با کرم مرطوب کنم و گوش برای حرفهاش باشم. راستش من نمیتونم مثل خودت آنقدر خوب باشم اما میتونم جوری باشم که بهش افتخار کنی که باهاش این زمان حال و آینده رو دوست داشته باشی که همونی باشم که بگی، بجا رسیدی، درست همون موقع که نیاز بهت داشتم
کیمیا زلفیگل از تهران!
اما با همه این چیزایی که برای باباها شاید اتفاقهای نشدنیه، جای باباها اگه باشی، میبینی که قسط فلان چیز مونده و هزار تا نگرانی پیشپا افتاده دستشونون رو دادن به هم. ولی اگه به من باشه من این جابهجایی رو قلبا قبول میکنم و حاضرم خستگیهاش رو با تموم جونم بخرم و برای غمهاش مثل پیتزا شریک شم و ساعتها رو عقب بندازم برای اینکه بیشتر باهاش باشم و دستهاش رو با کرم مرطوب کنم و گوش برای حرفهاش باشم. راستش من نمیتونم مثل خودت آنقدر خوب باشم اما میتونم جوری باشم که بهش افتخار کنی که باهاش این زمان حال و آینده رو دوست داشته باشی که همونی باشم که بگی، بجا رسیدی، درست همون موقع که نیاز بهت داشتم
کیمیا زلفیگل از تهران!