نیروی عجیب و غریب
من اگه جای بابا بودم بعضی وقتها که از سر کار برمیگشتم، بدون دلیل گریه میکردم.
آخه فکرش رو بکن توی یه روز عادی با هزار و یک نفر سر و کله بزنی، ده بیست تا خبر وحشتناک بشنوی و دست آخر وقتی برمیگردی خونه به دستورات چند تا بچه گوش بدی که پیتزا بهتره یا مرغ سوخاری و بازم اونها رو خوشحال کنی. انگار خدا برای بابا بودن یک نیروی عجیب به آدمها میده؛ یک نیرویی آنقدر زیاد که بتونی یه وقتهایی راحت فراموش کنی که چقدر روز بدی داشتی. که صبح به صبح از خواب نازت بزنی تا اگه یه وقت دخترت دلش خواست لباس با طرح دایناسور داشته باشه دست رد به خواستهاش نزنی. حتی وقتی پول دستت باشه تمام عشقت اینه که پول رو برای بقیه خرج کنی و از لبخندشون ذوق کنی.
نمیدونم شاید حتی وقتی بابا میشی بهتر بلدی که خودت رو فراموش کنی و تمام فکرت بشه بقیه. از کلاس و درس و مدرسه گرفته تا حتی بعضی وقتها گوش دادن به غرغرها و نیازهای فوقغیرضروریشون. شده حتی گاهی خودت شرمنده میشی که مبادا بچههات جلوی رفیقاشون شرمنده بشن. یا ماشینی که با هزار بدبختی خریدی را میدی دستشون که یک شب بهشون خوش بگذره و بعدش از دیدن ماشینی که نصف در سمت چپ رو کامل از دست داده، ناامید نمیشی و حتی دوباره هم ماشین رو دست همون بچهها میدی. انگار آدمها وقتی بابا میشن، خدا خودش دستش رو میذاره پشتشون که بتونن برای بقیه تکیهگاه باشن.
مریم رئوفی از مشهدنمیدونم شاید حتی وقتی بابا میشی بهتر بلدی که خودت رو فراموش کنی و تمام فکرت بشه بقیه. از کلاس و درس و مدرسه گرفته تا حتی بعضی وقتها گوش دادن به غرغرها و نیازهای فوقغیرضروریشون. شده حتی گاهی خودت شرمنده میشی که مبادا بچههات جلوی رفیقاشون شرمنده بشن. یا ماشینی که با هزار بدبختی خریدی را میدی دستشون که یک شب بهشون خوش بگذره و بعدش از دیدن ماشینی که نصف در سمت چپ رو کامل از دست داده، ناامید نمیشی و حتی دوباره هم ماشین رو دست همون بچهها میدی. انگار آدمها وقتی بابا میشن، خدا خودش دستش رو میذاره پشتشون که بتونن برای بقیه تکیهگاه باشن.