پایت را زمین بگذار
پشت به پنجره، به اصطلاح عکاسها ضد نور نشستهام و دارد چشمش را ریز کرده تا به واو به واو حرفهایم دقت کند و همزمان نور هم چشمش را نزند.
اعصاب میخواهد هی حرفهای تکراری گوش کنی و من هم روی مبل راحتی گل گلی مطب دارم برایش حرفهای تکراریام را غرمیزنم؛ از دنیای خالی از آدمهای درست و حسابی زندگی ام گله میکنم و سعی میکنم بهتر برایش توضیح بدهم.بیماری لاعلاجی است از آدمها بت ساختن خانم روانشناس! هی توی ذهنت یک آدم را گنده میکنی، نکات مثبت رفتاری و روحیاش را گل درشتتر میبینی، هی پیش خودت تحسینش میکنی، هی از او یک آدم بزرگ توی مغزت میسازی، هی هر روز بُتش برایت بزرگتر میشود و هی هی هی خانم روانشناس!برای آدمهایی که فکر میکنند دنیایشان از آدم حسابیها خالی شده چه باید تجویز کرد؟زخم دل را از بتهای شکسته چطور میشود درمان کرد؟اصلا باورهای خرد و خاکشیر شده مان از نزدیکی بهشان را چطور رفع و رجوع کنیم؟نکند این فکتهای زرد اینستاگرامی راست میگوید که آدمها از دور خوبند؟اصلا من آدم غیرمنطقی نیستمها، میگویم باشد آدمها آدمند و اخلاق بد در آدمیزاد هم تا دلت بخواهد زیاد است اما دیگر زیر پا گذاشتن شان انسانی و هزار چیز دیگر از بت بزرگ ذهنت چطور میشود تو را به همان آدمی که بودی، همان آدمی که بود برگرداند؟انگار به تکهای از وجودت دزد زده باشد. بیهوا، بیمقدمه چینی، بیپیش زمینه و در اوج ستایشش گیج و منگ با یک چیزی که جایش خالی است مواجه شدهای. انگار وابستگی مزمن داشته باشی به این ستایش و حالا یک باره چهارپایه تمجید را از زیر پای جهان درونت کشیده باشند، همه چیز هوار شده است توی مغزت و نشستهای به سوگ بت مرده و دنیای غریبه ات.بد دردی ست خانم روانشناس!من میگویم و او چشمهایش ریز تر میشود و با تکه کلامش شروع میکند تا مهمترین جملهاش را بگوید:با چیزایی که میگی من فکر میکنم که داری با واقعیت آدما روبهرو میشی و در اصل، پاهات داره روی زمین میاد…
زهرا قربانی - دبیر نوجوانه
زهرا قربانی - دبیر نوجوانه