گزارشی از یک اقامت کوتاه اما دلچسب در یک سیاهچادر عشایری
یک رویای دست یافتنی
سیاه چادرها بر پاست؛ میخهای چوبی پیشقراول هر سیاه چادر هستند تا نیمه در خاک فرو رفتهاند و سایه سار خنکی را برافراشتهاند. بندهایی با گرههایی منظم، میخهای چوبی را به سیاه چادر وصل کردهاند. پا به سیاه چادر که بگذاری، گرمای خورشید از یادت میرود و در یک لحظه چشمت گرفتار رنگها میشود و نقشهای گلیم، چشمانت را مسحور میکند. یک گلیم گوشه چادر است مثل آنکه میخواهد با آن نقشهای زیبایش گرفتارمان کند. در سیاه چادری که از رختخواب گرفته تا ظرف و لباس و زندگی یک خانوار در گوشه آن هست،خبری از بی نظمی و آشفتگی نیست و همه چیز مرتب در گوشهای چیده و گلیمی بر آن انداخته شده است. دو مفرش در بالای سیاه چادر است. نشستن و تکیه زدن بر آنها، خستگی را در میکند. سیاه چادر را بر مسیر آفتاب بنا میکنند، طوری که داخلش بسیار خنک است. خورشید حالا دیگر به بالاترین ارتفاع خود در آسمان رسیده، صدای میش و برهها و زنگولههایشان میآید، برای آب خوردن آمدهاند نزدیک چادر... اینجا سیاه چادر عشایر ایل قشقایی است؛ سیاهچادری که نه تنها به روی گردشگران باز است، بلکه دلهایی بزرگ در آن میتپد تا قلب زندگی عشایری از ضربان نایستد و این فرهنگ و سبک زندگی اصیل به دست فراموشی سپرده نشود و زنده بماند.
سالهاست نام عشایر قشقایی را میشنویم؛ کوچروهایی که در کتابهای درسی تصویری از آنها دیدهایم یا فیلمی از کوچ آنها با آهنگ ترکی از صفحه تلویزیون تماشا کردهایم؛ زنانی با لباسی از رنگ، سرپوشی بر سر و تن پوشی پولک دار و زیبا که با کودکهایی در بغل در کنار ایل راه میروند.
در این میان از مردان ایل، فقط تصویری از لباس محلی آرخالیق و کلاه دوگوش یا کلاه نمدی سیاه آنها به چشمانمان آشناست و درنهایت همه آنچه می دانیم چند نام است؛ ایل قشقایی، دام، یکجانشینی و رضاخان. انگار تاریخ در گوشمان فرو کرده که قصه ایل با رضاخان تمام شده همه یکجا نشین شده و در کوچه، پس کوچههای شهرهای اطراف محو و خاطره شدهاند.
این اما فقط بخشی از واقعیتی است که اتفاق افتاده، چراکه کوچ روها هنوز هستند و قلب ایل به سیاه چادرهایش میتپد، البته نه مثل گذشتهها، کمی ضعیفتر، کمی بی جانتر، زندگی به سبک و سیاق عشایر سخت است و در این روزگار هر کسی توان سازگار شدن با آن را ندارد.
فرصت لمس یک رویا
اقامت کوتاه ما در یکی از همین چادرهای عشایری است؛ عشایر ایل قشقایی در چهارمحالوبختیاری؛ استانی که هنوز برای گردشگر ایرانی، استان غریبی است. غریب در عین حال نادیده و بکر...
بکرتر از طبیعت استان چهارمحالوبختیاری اما زندگی ایل قشقایی است؛ به رویا میماند؛ رویای زندگی و همراه شدن با ایل در ییلاق و قشلاق، خوابیدن در سیاهچادر، دوشیدن شیر، درست کردن کشک و ماست و... رویاهایی زیبا و بکر و دور، اما دستیافتنی.
چوپان در حصار آغل ایستاده و هی میکند. آغل پر شده از چشمهایی که به در خیره ماندهاند. زن و مرد مقابل ورودی آغل نشستهاند و دیگچهای مقابل هرکدام قرار دارد. هر بار دو چشم سیاه؛ دو گوسفند بیرون میآیند. دستان مرد فرز و چابک است و دستان زن با عطوفت مادرانهای شیر میدوشد. این، تصویر بخشی از زندگی بکر و اصیل عشایر ایران است؛ اصالتی که امروز آن را بیشتر میتوان در دو کمپ عشایری این سرزمین مشاهده و تجربه کرد که هر دو در منطقه زاگرس با عنوان راهنمای عشایری فعالیت میکنند. بهمن مردانلو در منطقه شیراز و مجید علیخانی در چهارمحالوبختیاری که هردو از عشایر قشقایی هستند، توانستهاند پای گردشگران خارجی و ایرانی را به کمپ عشایری باز و فرصت زیست در طبیعت را در قالب تورهای تجربهگرا فراهم کنند. مشاهده و مشارکت در بخشهای مختلف زندگی عشایر همچون پخت نان، آمادهسازی کشک و ماست، آشنا شدن با گیاهان، تماشای شبهای پرستاره و شناخت این سبک از زندگی در کوههای سبز کوه بروجن در چهارمحالوبختیاری و دشتها و دامنههای زاگرس در شیراز بخشی از تجربههای یک گردشگر است که به ابتکار مردانلو و علیخانی برای گردشگران داخلی و خارجی فراهم شده است.
یک بهار همراه ایل
ما در یکی از روزهای فروردین زیبای امسال، مهمان سیاهچادر گردشگری مجید علیخانی در منطقه حفاظتشده سبزکوه در شهرستان بروجن چهارمحالوبختیاری شدیم. فروردین امسال گرچه برای گردشگری ایران حالوهوای نوروزی نداشت، اما برای علیخانی که قریب چهار سال تلاش کرده بود تا بتواند مجوز کمپ گردشگری عشایری سبزکوه را بگیرد، به معنای آغاز یک راه پرامید بود. این عشایرزاده از طایفه لرکی ایل قشقایی ساکن در منطقه عشایرنشین سبزکوه در بخش گندمان شهرستان بروجن است. او یکی از معدود جوانانی است که با وجود دارا بودن مدرک تحصیلی مهندسی و امکان اشتغال، در سن 28سالگی بازهم با کوچ همراه است. علیخانی میخواهد راوی قصه عشایر باشد. برای همین در کنار زیست عشایری، سیاهچادر گردشگری برپا کرده تا سبک زندگی خانواده و اجداد خود را به مردم و علاقهمندان ایران و جهان نشان دهد و از این مسیر باعث حفظ و بقای آن شود. برای رسیدن به کمپ عشایری سبزکوه باید تا شهرستان بروجن در استان چهارمحالوبختیاری رفت و در مسیر جاده لردگان به محدوده روستای سرپیر رسید. در این میان گردشگران فرصت دارند از کنار تالاب گندمان که یکی از زیستگاههای پرندگان است و فرصت خوبی برای پرندهنگری و بازدید از منطقه، عبور کنند. البته بهتر است برنامهریزی برای سفر به این خطه زیبا را به بهار موکول کنید، زیرا سبزکوه بختیاری ییلاق عشایر قشقایی است که از اردیبهشت تا ابتدای مهرماه چادرهای خود را در آن برپا میکنند و روی باز خودشان و سیاهچادرهایشان به روی گردشگران باز است.
به صرف دریاچه و چشمه
در تنها کمپ گردشگری_ عشایری چهارمحال و بختیاری، علاوه بر اقامت در سیاهچادر و خوردن و نوشیدن سالمترین و تازهترین و گواراترین خوراکیها و نوشیدنیها و تماشای مراحل آمادهسازی این اطعمه و اشربه، میتوانید با راهنمای کمپ به طبیعت زیبای اطراف هم سری بزنید؛ به منطقه بکر حفاظت شده و دشتها و دامنههای زردکوه.
سلسلهجبال زردکوه بختیاری نه تنها محل زندگی عشایر است، بلکه در این منطقه بکر و زیبا میتوان از فرصت کوهنوری هم بهره برد. برای رسیدن به کوه کلار با ارتفاع 3428متر از سطح دریا، باید به سمت تالاب گندمان رفت و از مسیر روستای نصیرآباد راهی شد. در مسیر، فرصت تماشای درختان بلوط، بنه یا همان پسته وحشی و بادامکوهیها فراهم است. پیمایش که به انتها میرسد جایی نرسیده به قله، دریاچهای میزبان قدم کوهپیمایان میشود؛ دریاچهای در دل کوه که در زمستان یخ بسته و در تابستان آب سرد و زلالش، حال آدمی را جا میآورد. برف البته در تیرماه هم روی قله انباشته و منظرش تماشایی است.
درباره عشایر قشقایی
در ایران دو ایل بزرگ و کهن وجود دارد که همچنان به سبک و سیاق نیاکان زندگی عشایری خود را حفظ کردهاند؛ ایل قشقایی و ایل بختیاری. عنوان بزرگترین ایل ایران هم به ایل قشقایی میرسد. بـیشتر ایل قـشـقایی در استان فارس ساکن هستـند و بسیاری از آنها هنوز در فصول مخـتـلف سال از یـیلاق به قـشلاق کوچ میکنند. قشقاییها ترکتبار هستـند و زبانشان ترکی قشقایی آمیخته به فارسی است و البته فارسی را هم خوب میدانند. آنها معمولا سه چهار ماه از سال را در مسیر کوچ هستند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق میگذرانند. شغلشان هم دامپروری و گلهداری است و در زمان استقرار در ییلاق و قشلاب کشت و زرع هم میکنند. زندگی عشایر، چه در زمان ییلاق و قشلاق و چه در مسیر کوچ یکی از اصیل و طبیعی و جذابترین سبکهای زندگی است که میتواند گردشگران زیادی را به سمت خود جذب کند، بهویژه گردشگران خارجی که با این سبک از زندگی تقریبا بیگانهاند.
یک سرپناه باصفا
چادرهای ایلی را که «بوهون» نامیده میشود، از موی بز و به رنگ سیاه میبافند. این چادرها معمولا به شکل مستطیل است. شکل چادر البته در تابستان و زمستان فرق میکند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار میگیرند و سقف را به شکل مخروط درمیآورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف به زمین بریزد. ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار میدهند تا سقف صاف و هموار باشد. بهجز چادرهای سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرایی رنگ دو پوشش آفتابگردان یا مخروطی برای پذیرایی از مهمانها و برای استفاده در جشنها و عروسیها نیز وجود دارد.
قشقاییهای عشق چای
قشقاییها مردمانی شاد و سرخوش هستند و در تمام سال تنها در ایام محرم سوگواری میکنند. در جشنها و عروسیها رقص چوبی(گروهی) زنان و مردان قشقایی بسیار زیباست. و اما چای یک عنصر بسیار مهم در زندگی قشقاییهاست و به نوشیدن آن علاقه بسیار دارند، آنقدر که فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت میدهند. کشیدن قلیان هم میان آنها رایج است. مردم ایل فرمانگزار و مطیع دستور خانهای خود هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمیدانند. این ارزش و احترام به قدری است که آرامگاه سران ایل بهویژه برخی خانها در دامنههای باصفا با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساختهشده و رهگذران را به خود جلب میکند. گورستانهای قشقایی هم در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحهای بخوانند.