او که بود  و چرا این‌طور کرد؟

او که بود و چرا این‌طور کرد؟

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

  در اوایل سده بیستم، سه مرد برای خرید کفش به یک مغازه کفش‌فروشی در زوریخ رفتند. شاگرد مغاره کفش‌فروشی که جوانی لاغراندام با موهای پریشان بود، کفش‌های مغازه را به آنها معرفی کرد و سایز پای آنها را پرسید و کفش موردعلاقه هریک از آنها را به آنها داد. مرد اول کفشی را که انتخاب کرده‌بود پوشید و در پاسخ شاگرد مغازه که از وی پرسید چطور است، گفت: خوب است، فقط پشتش کمی پایم را می‌زند. شاگرد مغازه گفت: ایراد ندارد، کفش‌های ما بعد از چند روز جا باز می‌کنند. مرد دوم نیز کفشی را که انتخاب کرده‌بود پوشید و در پاسخ شاگرد مغازه که از وی پرسید چطور است، گفت: خوب است، منتها مقداری برایم گشاد است و پایم داخلش بازی می‌کند. شاگرد مغازه گفت: ایراد ندارد، کفش‌های ما بعد از چند روز خودشان را جمع می‌کنند. مرد سوم نیز کفشی را که انتخاب کرده‌بود پوشید و در پاسخ شاگرد مغازه که از وی پرسید چطور است، گفت: الان کاملا اندازه است، تا ببینیم در ادامه چطور می‌شود. شاگرد مغازه گفت: کفش‌های ما اندازه خودشان را حفظ می‌کنند و نه تنگ می‌شوند و نه گشاد. در این لحظه هرسه مرد با هم یقه شاگرد مغازه را گرفتند و گفتند: ای بچه مزلف، به یکی می‌گویی گشاد می‌شود، به یکی می‌گویی تنگ می‌شود، به یکی می‌گویی همین اندازه می‌ماند، به نظر می‌رسد ما را مسخره کرده‌ای. شاگرد مغازه گفت: خیر، این‌طور نیست، بلکه من به نظریه‌ای معتقدم که این پدیده را ممکن می‌کند و نام آن را نسبیت گذاشته‌ام و بر اساس آن همه اینها ممکن است. سه مرد که معلم و ناظم و دفتردار مدرسه پلی‌تکنیک فدرال در زوریخ بودند، شاگرد مغازه را به مدرسه پلی‌تکنیک بردند و وی را ثبت‌نام کردند و وی که از نبوغ خاصی برخوردار بود به تحصیل در رشته فیزیک پرداخت و پس از مدتی نظریه خود را نخست به طور خاص (نسبیت خاص) و سپس به صورت عام (نسبیت عام) منتشر کرد و منشأ تحولات بزرگی در فیزیک، فلسفه و صنعت کفش شد.