حكایت آش نخورده و دهان سوخته
روزی دكتر محمدامین اكبری كه از دوستان نزدیك مهندس ایمان زعفرانچی بود، به همراه استاد مصطفی حسنزاده به خانه مهندس طه ربانی رفت. استاد حسنزاده پیش از ناهار برای حضور در یك جلسه كاری از آنها جدا شد، اما دكتر اكبری بهواسطه اصرار مهندس ربانی در خانه مهندس ماند تا ناهار را باهم صرف كنند.
مهندس ربانی پیشنهاد داد ناهار را از بیرون تهیه كنند و گفت اخیرا در محل آنها كترینگی افتتاح شده است كه غذاهای مالی دارد، اما دكتر اكبری گفت ابدا راضی به زحمت مهندس ربانی نیست و هرچه در خانه هست با هم میخوریم. مهندس ربانی قبول كرد و از داخل یخچال یك قابلمه كوچك آش بیرون آورد و روی اجاق گاز گذاشت تا گرم شود. تكهای نان بربری نیز از فریزر بیرون آورد و روی رادیاتور شوفاژ گذاشت تا بهآرامی یخش باز و آماده خوردن شود. سپس آشها را كه گرم شده بودند در دو كاسه ریخت و سر میز آورد و رفت تا نانها را نیز از روی شوفاژ بردارد و سر میز بیاورد.
در این هنگام ناگهان دكتر اكبری در ناحیه قفسه سینه احساس دردی شدید كرد. وقتی مهندس ربانی به همراه نان به سر میز بازگشت، دكتر اكبری را دید كه صورتش سیاه شده و از درد به خود میپیچد. مهندس به تصور اینكه دكتر آش را داغداغ خورده، به او گفت: «دكتر، خب صبر میكردی سرد بشه، بیجنبه.»
دكتر اكبری خواست بگوید: «آش نخورده و دهن سوخته، مهندس.» كه هماندم قلبش از كار ایستاد و جان به جانآفرین تسلیم كرد. این ضربالمثل با اینكه از دهان دكتر خارج نشد، اما به طور عجیبی از همان زمان به افواه راه یافت و در مدت اندكی به یكی از محبوبترین و پركاربردترین ضربالمثلهای فارسی تبدیل شد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
مهندس ربانی پیشنهاد داد ناهار را از بیرون تهیه كنند و گفت اخیرا در محل آنها كترینگی افتتاح شده است كه غذاهای مالی دارد، اما دكتر اكبری گفت ابدا راضی به زحمت مهندس ربانی نیست و هرچه در خانه هست با هم میخوریم. مهندس ربانی قبول كرد و از داخل یخچال یك قابلمه كوچك آش بیرون آورد و روی اجاق گاز گذاشت تا گرم شود. تكهای نان بربری نیز از فریزر بیرون آورد و روی رادیاتور شوفاژ گذاشت تا بهآرامی یخش باز و آماده خوردن شود. سپس آشها را كه گرم شده بودند در دو كاسه ریخت و سر میز آورد و رفت تا نانها را نیز از روی شوفاژ بردارد و سر میز بیاورد.
در این هنگام ناگهان دكتر اكبری در ناحیه قفسه سینه احساس دردی شدید كرد. وقتی مهندس ربانی به همراه نان به سر میز بازگشت، دكتر اكبری را دید كه صورتش سیاه شده و از درد به خود میپیچد. مهندس به تصور اینكه دكتر آش را داغداغ خورده، به او گفت: «دكتر، خب صبر میكردی سرد بشه، بیجنبه.»
دكتر اكبری خواست بگوید: «آش نخورده و دهن سوخته، مهندس.» كه هماندم قلبش از كار ایستاد و جان به جانآفرین تسلیم كرد. این ضربالمثل با اینكه از دهان دكتر خارج نشد، اما به طور عجیبی از همان زمان به افواه راه یافت و در مدت اندكی به یكی از محبوبترین و پركاربردترین ضربالمثلهای فارسی تبدیل شد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.