یك روز تــو  زرد!

درباره فیلم‌های روز دوم جشنواره؛ بنفشه آفریقایی، تیغ و ترمه و درخونگاه

یك روز تــو زرد!

حالا كه دو سالی است با برگزاری مراسم قرعه كشی، تكلیف جدول نمایش فیلم‌های سینمای رسانه مشخص می‌شود، ظاهرا نباید جایی برای گلایه باشد؛ چه برای سازندگان فیلم‌ها و چه برای اهالی رسانه و تماشاگران و آنها به ناچار باید از این چینش شانسی فیلم‌ها تمكین كنند و به تماشای آنها بنشینند. بنابراین تنها كاری كه از ما برمی‌آید دعا و دعاست بلكه دست كم در هر روز جشنواره، تماشای یك فیلم خوب نصیبمان شود تا بتوانیم سنگینی تحمل‌ناپذیر بار هستی سینمای ایران را تاب بیاوریم؛ اما نمی‌دانم چه گناهی مرتكب شدم كه یا بخت یا اقبال گفتن سرصبحی‌ام در روز دوم جشنواره جواب نداد و هر سه فیلم به نمایش درآمده در پردیس سینمایی ملت، توزرد از آب درآمدند. آخر گلاب به رویتان، بی‌ادبی است، در هر سه فیلم روز دوم، مقادیری صحنه‌های اوره‌ای یافت شد. در بنفشه آفریقایی، یكی از شخصیت‌های اصلی در تختخواب، عنان از كف می‌دهد، در فیلم تیغ و ترمه، دختركی فلاش بك را خیس می‌كند و پدرش هم برای دلداری به او اقرار می‌كند كه وقتی بابا كوچك بود، ایضا! و در درخونگاه هم مادربزرگ فرتوتِ قهرمان قصه، كاری جز زل زدن و غذاخوردن و قضای حاجت ندارد. ملاحظه می‌فرمایید كه حقشان است یك زرشك طلایی جمعی اهدا كنیم و به‌این وسیله، مراتب سپاسگزاری‌مان را نسبت به این اتلاف وقت و انرژی، ابراز نماییم، اما نه، آنقدرها هم ناعادل و غیرمنصف نیستیم و عجالتا به حرمت سینما، كظم غیظ می‌كنیم.

جفت صفر

فیلم اول: بنفشه آفریقایی

به‌فرموده ویكی پدیا، بنفشه آفریقایی، از گیاهان گلدار، بیشتر بومی تانزانیا و برخی بخش‌های كنیاست؛ این گیاه در طول سال گل می‌دهد و رنگ گلبرگ‌های آن آبی، سفید، قرمز، بنفش و صورتی است. حالا كه صحبت كنیا شد، بد نیست بدانید چند سال قبل خبری خواندم مبنی بر این‌كه دو مرد كنیایی توافق كردند با یك همسر مشترك زندگی كنند! بلاتشبیه، حالا فیلم بنفشه آفریقایی محصول ایران و ساخته مونا زندی حقیقی هم چشمه‌هایی از این وضعیت كنیایی را پیش روی ما قرار می‌دهد، هرچند اینجا بحث اخلاقی و انسانی مطرح است و هیچ كار غیرقانونی هم انجام نمی‌شود.
آن‌طور كه در اول فیلم نوشته می‌شود، بنفشه آفریقایی براساس یك ماجرای واقعی نوشته و ساخته شده است. در فیلم زنی به نام شكوه (فاطمه معتمدآریا) را می‌بینیم كه وقتی متوجه می‌شود فرزندانش، همسر سابق و بیمار او، فریدون (رضا بابك) را به خانه سالمندان برده‌اند، تصمیم می‌گیرد او را به خانه بیاورد؛ خانه‌ای كه همسر فعلی او، رضا (سعید آقاخانی) هم در آن حضور دارد.
سوژه نامتعارف فیلم ظاهرا می‌توانست برگ برنده اثر باشد و ضمن تمركز بر همین وجوه انسانی و عاطفی و اخلاقی مورد تاكید كارگردان، با محصولی دراماتیك و جذاب روبه‌رو باشیم و آن شرم و حیای رویارویی مرد سابق و مرد فعلی شكوه، به تقابلی تاثیرگذار بینجامد. اما فیلم به‌جز لحظات اولیه كه با سكوت فریدون و معذب بودن توام با غیرت پنهان رضا، تعلیق و جذابیتی ایجاد می‌كند، در ادامه بیهوده و بی‌اثر كش می‌آید و هرچه به پایان می‌رود، كسالت‌بارتر می‌شود. ظاهرا این مهر ناگهانی زن و توجه بیش از حد و جانم‌گفتن‌ها به همسر سابق در حضور همسر فعلی، جبران مافات خیانتی است كه در گذشته به زندگی مشتركش كرده و با همین همسر فعلی‌اش (كه رفیق فریدون هم بود)، ترك خانه كرده بود. تنفر فرزندان شكو از او هم ریشه در همین مساله دارد. نه، مثل این‌كه امورات سینمای ایران بدون خیانت نمی‌گذرد. یا باید آن را به عینیت در فیلم‌ها ببینیم یا درصورت غیاب، باید حرف و دست كم‌شائبه‌اش را بشنویم و دریابیم.
حضور رضا بابك عزیز با هر كیفیتی، در سینمای ایران باارزش است و كاش این بازیگر خوب و قدیمی را بیشتر در فیلم‌ها ببینیم، مهم هم نیست اگر مثل نقش فریدون، جایش را خیس كند! گلاب به رویتان، ما آن را ننگی به خیانت و بی‌وفایی شكو در زندگی قبلی یا در فرامتن، هشداری به فیلمنامه و اثری ضعیف می‌پنداریم.
همبازی شدن بابك و معتمدآریا، ما را به یاد همكاری خاطره‌انگیزشان در آرایشگاه زیبا می‌اندازد؛ اما حالا كه پیری و فرتوتی فریدون (یا به نوعی همان اسد) و جدایی‌اش از شكوهه را می‌بینیم، انگار آن پیوند عاقبت خوشی نداشت. در این زمینه دیگر ادامه نمی‌دهم و همه چیز را به مرضیه برومند (كارگردان آرایشگاه زیبا) می‌سپارم كه خودش از خجالت بازیگرانش درآید!
از حضور هیچكاكی علیرضا شجاع نوری، تهیه‌كننده فیلم در این اثر كه بگذریم، باید به جفت شیش آوردن شكوه در یكی از صحنه‌های فیلم اشاره كنم. او این دست خوب را برای همسر سابقش می‌آورد، اما وقتی دیگر خبری از حضور فریدون نیست، هر دو تاس روی یك می‌نشیند. بخت و سرنوشت و عشق و علاقه شكوه به خودش ربط و بستگی دارد، اما ما چه گناهی كردیم كه با تماشای این فیلم، جفت صفر آوردیم!

كی از این چرخ و فلك پیاده می‌شی كیومرث؟!

فیلم دوم: تیغ و ترمه

خدا و آقای كیومرث پوراحمد مرا ببخشند؛ وقتی موقع تماشای «50 قدم آخر» و «كفشهایم كو؟» از سر ناچاری به برخی لحظات این فیلم‌ها خندیدم و درعین حال از تنزل كار یك كارگردان خوب متاسف شدم، فكرش را نمی‌كردم كه بعدا و موقع تماشای تیغ و ترمه، به همان آثار ایمان بیاورم و فریاد بزنم بابك حمیدیان و رضا كیانیان آن فیلم‌ها لطفا بیایید و مرا از دست ترمه و خانواده اش نجات بدهید!
ظاهرا فیلم از یك رمان به نام كی از این چرخ و فلك پیاده می‌شوم؟ نوشته گلرنگ رنجبر اقتباس شده، اما تیغ و ترمه به‌دلیل كیفیت و ساختار بدش این رمان را زیرسوال می‌برد و اشتیاقی برای خواندنش ایجاد نمی‌كند و به هرچه اقتباس ادبی (كه خود پوراحمد با ساخت قصه‌های مجید نشان داد كه در آن توانایی دارد)، خنج می‌كشد.
قصه‌ای آشفته، سردرگم و غیرجذاب با انتخاب نامناسب بازیگران و بازی‌های بد آنها، تیر خلاص دیگری است بر كارنامه سال‌های اخیر پوراحمد. اولش فكر می‌كنیم قرار است قصه خیانت امیر، همسر ترمه را ببینیم و روی آن متمركز شویم، اما از جایی به بعد ترمه، بلاتشبیه هملت وار دوره می‌افتد تا دلیل و چگونگی مرگ پدرش را بفهمد و در آخر هم می‌رسیم به خیانت مادر و .... بله، باز هم سفره خیانت در سینمای ایران پهن و قرار است جماعتی را به نان و نوایی برساند.
بازی‌های نامناسب دیبا زاهدی در نقش ترمه و لاله اسكندری در نقش مادر ترمه، سبیل تابلوی هومن برق‌نورد كه نقش عمو و درواقع دوست پدر مرحوم ترمه را بازی می‌كند و فلاش‌بك‌هایی بداجرا شده و خیلی چیزهای دیگر از تیغ و ترمه فاجعه‌ای سینمایی می‌سازد. تنها چیزی كه تا حدی 
(تاكید می‌كنم تا حدی) امتیاز فیلم محسوب می‌شود، كاراكتر و بازی پژمان بازغی در نقش مردی 
زن‌باره و فرصت طلب است.
پوراحمد در نشست رسانه‌ای فیلم گفت قبلا قدش 195سانت بوده و حالا قدش شده 192 سانت كه خب دلیلی طبیعی و غیرارادی دارد چون افزایش سن دارد. به هرحال هرقدر هم كه در ادامه قدش كم شود، باز آن قامت بلند پابرجا خواهد ماند، اما پابرجایی در هنر می‌تواند ارادی باشد و حفظ جایگاه به خود هنرمنـــد بستگی دارد. 
آقای پوراحمد عزیز خواهش می‌كنم فعلا در فیلمسازی كمی استراحت كنید و اینقدر پرشتاب و تخت گاز، كمر به نابودی خاطرات خوش ما از خودتان نبندید.
ادامه در صفحه 12