پدرم با چکمه حرفش را میزد
به هرحال پدرم در درون آدم مهربانی بود، اما در بیرون سخت، خشن و بداخلاق بود. اینكه میگویم در درون مهربان بود، به خاطر مهرطلبی و اهل عشق و عاشقی بودنش هست. شعر هم میگفت و الان اشعارش پیش من هست. شاید هم علاقه خانوادگی ما به شعر، قدری هم موروثی باشد. با این همه، خشونت رفتاری داشت و بیشتر با چكمه حرفش را میزد و دستور میداد. از طرف دیگر خصلت دیگری هم داشت كه خیلی اهل مراوده با زنان بود و این ویژگی او، فضای خانه را متشنج میكرد. به هرحال فضای خانه ما متأثر از رفتار پدر و دقتهای وسواسگونه مادر، در مجموع فضای بستهای بود. مادر ما اجازه نمیداد خیلی بیرون برویم. وقتی این رفتارها را كنار هم بگذارید، موجب نوعی طغیان و گستاخی میشود كه فروغ این را در رفتارش نشان داد. گستاخی و عصیان فروغ برای پدرم بسیار عجیب بود و همیشه با تعجب میپرسید: این دختر چرا اینطور شده است؟ در حالی كه به رفتارهای خودش و وضع خانواده نگاه نمیكرد!