چه بهاری است که آفت زده فروردیناش...
رعد و برق اول : مردی زانو زده است سر دو اسب با گردنهایی کشیده و سرهایی شکیل و تراش خورده مثل مجسمه های میکل آنژ را روی پا گرفته و اشک است که از چشمهای مرد میریزد و در ریش چند روزه زبر و خاک آلودش گم می شود . ترکمن است و چه چیزی اندوهناک تر از مرگ اسب برای مرد ترکمن که همه هویت و دارایی و تمامیت اوست ... اسم این سال را در گلستان می گذارم سال اسبمرگی ...
رعد برق دوم : صدای سمکوبه های سیل را شنیده اند . دست به کار شده اند . سیلبند درست کرده اند به قصد مهار قدمهای نحساش ... سیل همان هشت پای عظیم الجثه ای شده که سوار ابرهای سیاه و شوم بوده و در سرزمین ما خودش را از ابرها پایین انداخته و پاهای چرک و لزج و قوی اش به هرجا که میخورد ویرانی به بار می آورد و بی خانگی ... عربند . نان مفت نخورده اند که کار مفت بکنند . دست به دست هم داده اند سیلبند درست کرده اند و حالا دارند برای هشتپای وحشی رجز می خوانند ... هوسه یا همان یزله خوانی ... سردارانی فاتح با دمپاییهایی لاانگشتی و تیشرت هایی گلی که بیلها در دستانشان از شمشیرهای رومی و هندی خوشتر می رقصد و برق می زند .
رعد و برق سوم : ویدئو را می بینم . بغض می کنم از بغضش ... بالای پشت بام خانهشان ایستاده ... زندگی اش روی آب است . دارد برای همسرش فیلم می گیرد و حرف میزند با همان لهجه ای که قبلتر ها از دهان حسین پناهی شنیده ام: آخ الهی بمیرم اون کتری قرمزه که دوسش داشتی ... آخ آخ اون زودپزه که قدیمی بود یادار مادرت بود ... ببخش دستم کوتاهه نمی تونم برم بیارمشون شرمنده تم ... بقیه کلیپ را نمی فهمم توی سرم یک نفر لری آواز می خواند و کمانچه می زند ...
رنگین کمان: مرد تا کمر داخل یک اتاق که قبلا پذیرایی خانه اش بوده در آب است . دو دسته فرمان یک موتور سیکلت هم ته عکس مشاهده می شود ، با برچسب هایی که حکایت از جشن تولدی در گذشته نزدیک دارند و عکس دونفره زن و شوهری که قاب شده است و دیوار به آن تکیه کرده .
مرد تا کمر در آب یک سینی گرد، روی یک چیزی که توی آب گم است گذاشته و دارد از فلاسک توی فنجانها چایی می ریزد . لبخند محوی هم دارد . حالم خوش می شود . نخودی می خندم .
حرف آخر : خودم زلزله زده ام، آوارگی و بی خانمانی و در چادر و کانکس خوابیدن را تجربه کردم، آنهم شش سال، پس از روی شکم سیری نمی گویم : یک روز نشسته بودم گوشه چادر و با بغض به مادرم گفتم ، تمام شد ، دنیا برای من تمام شد، مادرم خندید و گفت پسرجان در کربلا سر پسر فاطمه را بریدند فردایش باز خورشید طلوع کرد . زمین چرخید و زنها زاییدند و درختها ثمر دادند . دنیا به این چیزها تمام نمیشود ... من دلم برای اسبهای مرده مرد ترکمن می سوزد .من حجم غصه خفته در صدای غمبار مرد لر را برای کتری قرمز رقصان روی آب زنش می شناسم . شاخکهای قوی ای دارم و می فهمم کی دارد کمک میکند و کی دارد از این آب گل آلود ! سلفی می گیرد . خدا جای حق نشسته ...
طاقت بیار رفیق...
تیتر خبرها
-
دلم از زندگی آپارتمانی میگیرد
-
سال جدید، رویکرد جدید
-
سال فرصتها و گشایشها
-
سال فرصتها و گشایشها
-
آنچه گذشت ...
-
«تختی» در گیشه خاك شد
-
شرایط خاص در روزگار بی قراری!
-
سدسازی مقابل سیل اخبار نادرست
-
واشنگتن: روسیه از ونزوئلا خارج شود
-
نشست وزرای خارجه «گروه 7»
-
چه بهاری است که آفت زده فروردیناش...
-
استقرار موكبهای اربعین در مناطق سیل زده