ما هم سید شدیم!

ما هم سید شدیم!


دو سه هفته پیش بود و مثل روزهای قبل، بعد از تمام شدن كار صحبت‌هایمان به حاشیه كشیده شد. من و خانم مجلسی سر سرویس بودیم همراه دبیرمان آقای ملوندی. نمی‌دانم چه شد كه بحث‌مان به سادات رسید. در ادامه بحث، من بی‌هوا داستان سادات بودن مادربزرگم را تعریف كردم كه آدم خاصی در روستای خودشان بودند و مردم به حكم سادات بودن‌شان برایشان نذر می‌كردند و بعد از این‌كه حاجت‌روا می‌شدند، نذرشان را ادا می‌كردند. همان لحظه دبیر سرویس به من گفت خب! خانم عودباشی شما هم جزو سادات و از نسل امیرالمومنین(ع) و پیامبر(ص) هستید! در حالی كه گیج و منگ بودم خطاب به دبیرمان گفتم نه! من سید نیستم! چون مادربزرگم فقط سید بودند و هیچ‌كدام از ما سادات نیستیم، اما خبر خوش را آقای ملوندی داد و به من گفت دو نفر از علمای مشهور شیعه به نام‌های سید مرتضی و محدث بحرانی معتقد بودند سیادت از مادر هم می‌رسد و در ادامه تفسیر عیاشى را ذكر كردند.
راستش بعد از شنیدن این تفاسیر، حس فوق‌العاده‌ای داشتم، حسی كه نمی‌شود با واژه‌ها آن را توصیف كرد، چون از بچگی وقتی در مدرسه دوستانم را می‌دیدند كه سید هستند، ناراحت می‌شدم و به مادرم می‌گفتم پس چرا ما سید نیستیم و مادرم هم همیشه می‌گفت اشكال ندارد در عوض مادربزرگتان سید بوده و بارها بارها از خوبی‌های مادربزرگم می‌گفت كه من توفیق دیدن او را هرگز نداشتم. حالا از‌دو‌هفته پیش من هم سادات شدم و جالب است برخی همكاران تحریریه از آن روز تا به حال كه من به آنها اطلاع‌رسانی كرده‌ام كه سادات هستم، من را فاطمه سادات صدا می‌كنند. حتی اگر از نظر فقهی هم سید نباشم اما شنیدن این واژه، آن هم در 40 سالگی، هم شیرین است و هم دلچسب. البته بگذریم كه برخی همكاران هم از من خواستند روز عید غدیر به آنها عیدی بدهم. حال مانده ام بهترین عیدی‌ای كه سادات باید بدهند چه می‌تواند باشد؟!