داستان گنجشك دم‌غنیمت‌شمار  و مورچه آینده‌نگر

داستان گنجشك دم‌غنیمت‌شمار و مورچه آینده‌نگر

 گنجشك و مورچه‌ای با هم دوست شدند. آنها صبح‌ها به دیدار یكدیگر می‌رفتند و درباره مفاهیم بنیادین هستی‌شناسانه، مسائل روز سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، بین‌الملل و تحولات منطقه با یكدیگر به بحث و تبادل‌نظر می‌پرداختند. سپس مورچه به جمع‌آوری آذوقه مشغول می‌شد و گنجشك نیز به جست‌و‌خیز روی شاخه‌های درختان می‌پرداخت. روزی گنجشك به مورچه گفت: دوست من، تو چرا اینقدر خودت را به زحمت می‌اندازی و روزی ده الی 12 ساعت كار می‌كنی بدون این‌كه استراحتی داشته باشی؟ مورچه گفت: دوست من، اولا من از كار لذت می‌برم. دوم این‌كه فردای سخت در پیش است. كاش تو هم آینده‌نگری می‌كردی و كمی آذوقه برای فردای خود ذخیره می‌كردی. گنجشك گفت: دوست من، حیف این وقت خوش و هوای عالی نیست كه آن را با كار كردن و غم فردا خوردن از دست بدهیم؟ مگر نشنیده‌ای كه گفته‌اند كار مال تراكتور است و چو فردا شود فكر فردا كنیم. مورچه گفت: از من گفتن بود. دیگر خود دانی.
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و تابستان و پاییز رفت و زمستان فرا رسید و همه‌جا را برف فرا گرفت به‌طوری هیچ‌چیز برای خوردن پیدا نشد. گنجشك بر اثر گرسنگی كم‌كم توان و نیروی خود را از دست می‌داد و ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. در این لحظه به یاد دوستش مورچه افتاد. با زحمت خود را به در ورودی لانه او رساند و در زد. مورچه وقتی از لای در حال گنجشك را دید، گفت: دوست من، یادت هست چقدر در باب آینده‌نگری با تو حرف زدم؟ اما تو همواره از طرز فكر دم‌غنیمت‌شمری دفاع كردی. گنجشك گفت: دوست من، یك چیزی بده بخورم جان بگیرم تا در ادامه در این باب گفت‌وگو كنیم. مورچه گفت: ما با هم دوستیم و من نیز بسیار بیش از مصرف خودم آذوقه ذخیره كرده‌ام و به تو خواهم داد.
به این ترتیب مورچه، گنجشك را به خانه خود برد و سیر كرد. آنها پس از ساعت‌ها بحث و تبادل‌نظر تفاهمی بلندمدت امضا كردند كه طی آن مورچه بر اساس تفكر آینده‌نگری كار كند و گنجشك بر اساس دیدگاه لحظه را دریاب بخورد و دم را غنیمت بشمارد. آنها براساس این تفاهم سال‌های سال با لذت و خوشی و بهروزی و شادكامی كنار هم زندگی كردند.