آشنایی با مردی كه نقل قول رهبر انقلاب، دوباره نام او را بر سر زبانها انداخت
بخوان كربلایی كاظم!
«من ملا نرفتهام، سواد ندارم!» محمدكاظم این را به دو جوانی گفته بود كه در باغ امامزاده روستای ساروق در 50كیلومتری شمال اراك از او خواسته بودند تا كتیبههای داخل بنای امامزاده را بخواند. یكیشان به محمدكاظم میگوید، باید بخوانی و بعد هم دستش را میگذارد روی سینه محمدكاظم! این تمام چیزی است كه محمدكاظم از آن ماجرا تعریف كرده. بعدش هم بیهوش میشود و صبح روز بعد بههوش میآید. چند روز نگذشته بود كه آوازه كشاورز ساده و بیسواد ساروقی در منطقه پیچید. محمدكاظم حافظ كل قرآن شده بود! قضیه به هشتم مهرماه بازمیگردد؛ زمانی كه تعدادی از دستاندركاران كنگره ملی 6200 شهید استان مركزی به دیدار آیتا... خامنهای رفته بودند. رهبر انقلاب در فرازهایی از این دیدار گریزی زده بودند به ملاكاظم ساروقی، كشاورز ساده و باصفایی كه حالا بعد از تقریبا نیمقرن از زمان درگذشتش، هنوز نامش بر سر زبانهاست. رهبر انقلاب در آن دیدار اشاره كرده بودند كه خودشان هم دو مرتبه ملاكاظم را دیده بودند: «من ایشان را زیارت كرده بودم؛ دو بار ایشان را در مشهد دیدم؛ یک بار در مدرسه مرحوم نوابصفوی، یك بار دیگر هم - درست یادم نیست كه همان سفر بود یا سفر دیگری بود، خیلی گذشته از آن وقتها - در مسجد گوهرشاد ایشان نشسته بودند روی زمین پای آن منارهای كه بغل ایوان مقصوره است.»
پسر مرحوم كربلایی كاظم در مورد اصل واقعه از زبان پدرش نقل جالبی دارد: «این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. با نسیم صبحگاهی به خود آمده، از جا برخاستم و به زحمت درِ امامزاده را در تاریكی پیدا كردم. نماز صبح را در امامزاده خواندم. به این امید كه آن بزرگواران را دوباره ببینم، چند بار به محل واقعه آمدم؛ ولی از آنان خبری نبود. از كتیبهها و آیاتی كه بر روی قسمت فوقانی دیوار نوشته شده بود نیز اثری باقی نمانده بود. از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا كه گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حركت كردم. در راه، با خود زمزمه میكردم! گویا چیزهایی میدانستم؛ مطالبی را میخواندم؛ سینهام مملو از كلماتی بود كه معانی آن را نمیدانستم؛ ولی هرگاه آنها را میخواندم، قلبم آرامش پیدا میكرد، احساس سرحالی و سبكی میكردم.»
ملاكاظم به جایی رسیده بود كه با وجود بیسواد بودن اما میتوانست تشخیص بدهد متنی كه جلویش میگذارند قرآن است یا نه. حتی شده بود كه برای امتحانش، متنهای عربی مانند ادعیه را در برابرش بگذارند. كشاورز ساده روستایی گزارش ما اما تشخیص میداد كه این متن قرآن نیست. موضوعی كه در صحبتهای اخیر آیتا... خامنهای هم به آن اشاره شده: «دوستمان میگفت گاهی در بعضی از این كتابهای علمی مثلا فقهی یا اصولی، یك آیه قرآنی هست. باز میكنند میگویند در این [متن] قرآن هست؟ او كه سواد ندارد، دست میگذارد روی آن آیهای كه اینجا هست و میگوید بقیه این قرآن نیست، [فقط] این تكه قرآن است؛ میگویند از كجا میفهمی؟ میگوید این روشنی دارد، وقتی كه آیه در این صفحه هست، من روشن میبینم این را، میدرخشد، من میفهمم كه این آیه قرآن است.»
چطور به اینجا رسیدی؟
شاید برای شما هم سوال ایجاد شده باشد كه كربلایی كاظم ساروقی چطور به چنین جایگاهی رسیده. حاج اسماعیل كریمی فرزند كربلایی كاظم در گفتوگو با مركز فرهنگ و معارف قرآنی روایت جالبی دارد: «مرحوم ابوی، روستازاده و كشاورز بود. یك روز كه پای منبر واعظ روستا نشسته و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ میشنود كه هر كس زكات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملكی و خانهای از درآمد مالش بخرد، غصبی است و در قیامت، خدا او را مؤاخذه میكند. كربلایی كاظم بهگونهای جدی به مساله پاكسازی اموال از طریق زكات اهتمام میكند. متوجه میشود كسی كه او برایش كشاورزی میكند، زكات مالش را نمیدهد و زمینهایش غصبی است. كشاورزی را رها میكند و برای امرار معاش از ساروق خارج شده و بین اراك و قم به كارگری میپردازد. پس از یك سال كه برای سركشی به بستگانش به روستا میآید متوجه میشود او توبه كرده و حالا زكات مالش را میدهد. بستگان هم از او تقاضا میكنند تا سر ملك و كشاورزی برگردد. او پس از اطمینان كامل از توبه صاحب ملك، به شغل رعیتی بازمیگردد و صاحب ملك قطعه زمین كوچكی را نیز به كربلایی كاظم میدهد تا افزون بر كار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز كار كند.»