یكتایی با بیژن الهی توی كیف!

یكتایی با بیژن الهی توی كیف!


یاد نهم آذر سال 89 افتادم. آن روز خبر مرگش در حالی به دستم رسید كه «اشراق‌‌ها»ی آرتور رمبو با ترجمه او توی كیفم بود و قرار بود یادداشتم درباره‌اش را تمام كنم. خرافاتی نبودم اما خب تلخی این موازنه و انطباق، تا مدت‌ها چسبیده بود بیخ گلویم؛ این‌كه درست در همان روز رجوعم به بیژن الهی، نقطه ارجاع، مرگ را نیز با خود برداشته و آورده بود به آوردگاه شاعر و او را با خود برده بود. خرافه سق سیاه از این رو رهایم نمی‌كرد كه الهی، شاعری نبود كه مورد ارجاع مدام شعردوست‌ها باشد و بتوانم خیال خودم را راحت كنم كه این اتفاق، یعنی آن «اشراق‌ها»ی توی كیفم، مبنایی عادی در روند مطالعاتی داشته است و مرگ شاعر، محصول پرواز مغناطیس‌هایی از كیف من تا خیابان شیراز نبوده است، جایی كه پیكرِ لحظاتی پیش از مرگ او به بیمارستان نمی‌رسید...
اینها را گفتم تا بگویم دیروز هم آن وهم سراغم آمد. این بار با این‌كه مورد، عجیب‌تر از ماجرای موازنه بیژن الهی توی كیفم با مرگ بود، نگذاشتم آن خرافه دامانم را بگیرد. سر ظهر، علی مظاهری در حال انتخاب تصاویری بود مرتبط با گفت‌وگویی كه با قباد شیوا ترتیب داده بود. پیشنهاد دادم در صفحه‌ گفت‌وگو، كه همین امروز در صفحه 20 روزنامه می‌توانید بخوانیدش، تصویر طرحی را كه شیوا برای جلد كتاب شعر منوچهر یكتایی رقم زده هم بگنجاند.
گفت‌وگو را صفحه‌آرایی كردیم و در شرح آن تصویر نوشتیم: طراحی قباد شیوا برای جلد كتاب «كارنامه سیمرغ» منوچهر یكتایی. از كجا می‌دانستیم ساعتی بعد دوباره باید برویم پای صفحه‌آرایی تا قید «زنده‌یاد» را بگذاریم پشت اسم یكتایی؟ خبر آمد كه آقای نقاش ـ و البته برای من شاعری شگفت ـ در 97سالگی و در آمریكا درگذشته است. آدم در سال چندبار ممكن است به منوچهر یكتایی، آن هم به شعر او فكر كند؟ بی‌تردید خیلی كمتر از احتمال آن كه كتابی از بیژن الهی توی كیفت باشد. نه! این بار قرار نبود تن بدهم به سق سیاهم. به قول مجتبا هوشیار محبوب، كه گزارشی دقیق درباره شعرهای او نوشت و منتشر كرد، منوچهر یكتایی نماینده اكسپرسیونیست‌ها در تیم شعر مدرن ایران بود. او كه روزی نام یكی از شعرهایش را گذاشت: «دربیان رخنه حسی و جسمی مسافر با راه و زمزمه‌ای در جدا ماندن از اجزای نباتی و حیوانی».