گواراتر از شربت تمرهندی...
محمد میگوید برای حضرت زینب بنویس. میگویم چشم. ساعت 12 است، ساعت 5 است هنوز هیچی توی ذهنم نرسیده که یقهام را بگیرد و به بند کلماتش بکشم. میگویم محمد نمیتوانم میگوید : پسر تو سه بار دمشق رفتی. راست می گوید سه بار دمشق رفتم و هربار چند بار زیارتش ولی خب واقعا مانده ام چی بنویسم . وُرد را باز می کنم . صفحه سفید است . نشانگر سیاهی که روی صفحه است هی خاموش و روشن میشود . ترسناک ترین لحظه نوشتن همین است . هیچم هیچ ... مونیتور را خاموش می کنم . کف یک دست را میگذارم پشت دستی دیگر و پیشانیام را میگذارم روی هر دودستم و چشمهایم را میبندم . صدای متواتر بوق ماشینها میآید ، پیاده شدهام . هیچ دیواری نیست که زخمی گلوله و ترکش نباشد . کوچه های زینبیه دارند من را قدم می زنند . دیوارها آغشته به جداریات است . جداریات یک شبکه اجتماعی مجازی نه که حقیقی است . یک شبکه اجتماعی که نه می شود لایکش کرد نه میشود اسکرین شاتش را بگیری و برای این و آن بفرستی. جداریات حرفهایی است که جوانان عرب با اسپری روی دیوار می نویسند و تو اگر نصفه نیمه عربی بلد باشی میخوانی و با لبخندی لایکشان می کنی. مغازهها جاندارتر می شوند . مثل همه بازارهای اطراف حرمهای عزیزان شیعه. جنس هایی مشترک دارند. مهر، تسبیح، جانماز، سجاده، شال، روسری، صندل و... خواهینخواهی تماشایشان مشغولت می کند. عاقله مردی پدیدار می شود . یک ظرف بزرگ برنجی به پشتش آویزان کرده با قلمکاریهایی زمخت و بیسلیقه. پای ظرف بزرگ شیلنگی باریک وصل است و به کمر مرد کیسه پلاستیکی بزرگی بسته شده که تویش لیوان یکبار مصرف است .
نوشیدنی تیره ای به رنگ نوشابه توی ظرف است . لیوانی ده هزارتومان . ور توریست مغزم می گوید بخر . تجربه می شود. میخرم. شربت تمبر هندی است . طعم غریبی دارد. میخزد به جانم خنکایش در گرمای تیرماه دمشق . تیغه بینیام درد می گیرد . عکس شهدا را تقریبا همه جا می شود دید . تقریبا توی بازار محو شدهام. صرافها بسیارند و پول ایرانی را به سوری تبدیل می کنند . بیهوا یکدفعه گنبد پدیدار میشود. زانوهایم سست میشود. اشک می آید حلقه بزند ترمزش را می کشم . هرجایی که مرد گنده گریه نمی کند . یک گنبد پرتقالی سرخ و براق. با پرچمی که 1400 سال است همه نسیمهای جهان می آیند که در تارو پودش تابی بخورند و متبرک شوند .
وارد حرم شدهام یک صحن دارد با مرمرهایی یک سر سفید . انگار توی دریای شیر داری قدم میزنی. صحن اول را رد می کنی به صحن کوچکتری میرسی. این صحن هم مرمر سفید است . در حیاط چهار درخت نارنج دلبری میکنند و پای نارنج چند نفر آرمیدهاند. کفش در می آورم . کفشدار می گوید ایرانی میگویم ایرانی، می گوید حبیبی ... پاهایم دوستون بتونی هزار کیلویی است . پرده آویزان جلوی ورودی حرم را کنار میزنم. ضریح هویدا میشود. میافتم به خاک. اشک امان نمیدهد. ضریح در تلالو اشک خمیری میشود . وا میرود کش می آید . خودم نیستم . روی زمین نیستم . هوا مزه شربت تمرهندی میدهد. سرم را از روی دست هایم بر میدارم. اشکم. هنوز نشانگر ورد دارد خاموش و روشن می شود . من هنوز نتوانستهام چیزی برایتان بنویسم. شرمندهام خانم جان. تولدتان مبارک .
نوشیدنی تیره ای به رنگ نوشابه توی ظرف است . لیوانی ده هزارتومان . ور توریست مغزم می گوید بخر . تجربه می شود. میخرم. شربت تمبر هندی است . طعم غریبی دارد. میخزد به جانم خنکایش در گرمای تیرماه دمشق . تیغه بینیام درد می گیرد . عکس شهدا را تقریبا همه جا می شود دید . تقریبا توی بازار محو شدهام. صرافها بسیارند و پول ایرانی را به سوری تبدیل می کنند . بیهوا یکدفعه گنبد پدیدار میشود. زانوهایم سست میشود. اشک می آید حلقه بزند ترمزش را می کشم . هرجایی که مرد گنده گریه نمی کند . یک گنبد پرتقالی سرخ و براق. با پرچمی که 1400 سال است همه نسیمهای جهان می آیند که در تارو پودش تابی بخورند و متبرک شوند .
وارد حرم شدهام یک صحن دارد با مرمرهایی یک سر سفید . انگار توی دریای شیر داری قدم میزنی. صحن اول را رد می کنی به صحن کوچکتری میرسی. این صحن هم مرمر سفید است . در حیاط چهار درخت نارنج دلبری میکنند و پای نارنج چند نفر آرمیدهاند. کفش در می آورم . کفشدار می گوید ایرانی میگویم ایرانی، می گوید حبیبی ... پاهایم دوستون بتونی هزار کیلویی است . پرده آویزان جلوی ورودی حرم را کنار میزنم. ضریح هویدا میشود. میافتم به خاک. اشک امان نمیدهد. ضریح در تلالو اشک خمیری میشود . وا میرود کش می آید . خودم نیستم . روی زمین نیستم . هوا مزه شربت تمرهندی میدهد. سرم را از روی دست هایم بر میدارم. اشکم. هنوز نشانگر ورد دارد خاموش و روشن می شود . من هنوز نتوانستهام چیزی برایتان بنویسم. شرمندهام خانم جان. تولدتان مبارک .
تیتر خبرها
-
امداد برای نجات هلالاحمر
-
دلم نمیخواهد برای پول بازی کنم
-
بازداشت شهرداران رکورد زد
-
رقابت داخلیها با قاچاقیها
-
برای همه آرزوی صلح دارم
-
خوشههای خشم
-
این اسم زینت بخش
-
خانوادهای اهل «بیت»
-
مقاومت سینمایی
-
«پرستاران» را درک کنیم
-
گواراتر از شربت تمرهندی...
-
خوشههای خشم
-
نشانی لانه را درست آمدید!
-
مهمترین داراییاش، کتابخانهاش بود