مهم‌ترین دارایی‌اش، کتابخانه‌اش بود

سیری در حیات علمی و عملی زنده‌یاد علامه علی دوانی در گفت‌وشنود با فرزند ایشان

مهم‌ترین دارایی‌اش، کتابخانه‌اش بود



 شخصیت علمی و سیاسی و شیوه تاریخ‌نگاری مرحوم استاد علامه علی دوانی، سرشار از صراحت، صداقت و آزادگی است. به نظر حضرت‌عالی این ویژگی‌ها، ناشی از كدام شیوه‌های تربیتی و خانوادگی و اجتماعی هستند؟
همان‌طور كه اشاره كردید در میان ویژگی‌های برجسته شخصیتی پدرم، آزادگی و استقلال رأی و صداقت و صراحت و شجاعتی كه ناشی از این ویژگی‌هاست، نمود و بروز درخشانی دارد. در مورد تاریخ‌نگاری دقیق و وثیق ایشان، باید به این ویژگی‌ها، حافظه بسیار قوی، نبوغ و مطالعات گسترده را نیز اضافه كرد.
سرزمین آبا و اجدادی ما «دوان»، از ویژگی خاصی برخوردار بود و آن هم این‌كه هیچ وقت فئودالی نبود و در آنجا خان وجود نداشت، بلكه كدخدا داشت كه معمولا مدیرترین و قابل اعتمادترین فرد روستا بود و مردم خودشان او را انتخاب می‌كردند. مردم آنجا خرده‌مالك بودند و از خودشان آب و ملك داشتند، لذا به كسی وابسته نبودند. به همین دلیل افراد آزاده و مستقلی بودند. خانواده آبا و اجدادی ما نیز به شغل كشاورزی مشغول بودند. به هر حال این ویژگی «دوان» باعث شده بود كه اهالی آنجا، روحیه مبارزه و عدالت‌خواهی داشته باشند. پدرم هم از این امر مستثنا نبودند و وقتی آن روحیه آزادگی و استقلال‌طلبی در مسیر اعتقادات دینی به كار گرفته شد، افرادی چون پدر من و عمویم ـ كه از یاران نزدیك شهید نواب صفوی بودند -  در آن فضای مناسب پرورانده شدند. با چنین زمینه و فضای مناسبی عجیب نیست كه از یك روستای كوچك، ده‌ها مبارز سیاسی بیرون آمد. ذكر این نكته را هم لازم می‌دانم كه پدربزرگ من جزو سپاه ناصر دیوان كازرونی بود كه در برابر سپاه انگلیس مقاومت و به تنگستانی‌ها كمك كردند. مرحوم ناصر دیوان كازرونی هر وقت به دوان می‌آمد، در خانه پدربزرگم اقامت می‌كرد.
چه شد كه استاد دوانی تحصیل در حوزه علوم دینی را انتخاب كردند؟
اتفاقا یكی از نكات برجسته زندگی ایشان، همین مساله است كه ایشان ابتدا در مدرسه فنی شركت نفت درس می‌خواند. فارغ‌التحصیلان این مدرسه كه در صورت ادامه تحصیل به عنوان مهندس در شركت نفت استخدام می‌شدند، چه در آن زمان و چه حالا، از امكانات رفاهی بالا و حقوق و مزایای خوبی برخوردار بودند و زندگی‌شان با دیگر كارمندان دولت تفاوت‌های چشمگیری داشت، اما پدرم در 14 سالگی و به رغم زمینه‌های خانوادگی و خویشاوندی متفاوت با اراده ایشان، تصمیم می‌گیرند از مسلك شیخی‌گری خانواده مادری دوری كنند و در مسلك روحانیت شیعه درآیند. اتخاذ چنین تصمیمی در آن فضا و با وجود مخالفت همه، آن هم در سنین نوجوانی، آزادگی و صلابت اراده ایشان را به‌خوبی نشان می‌دهد.
در كجا تحصیل علوم حوزوی را آغاز كردند؟
در نجف اشرف كه آن هم حكایت خاص خود را دارد. ایشان همراه با عده‌ای از زوار به صورت قاچاقی با لنج كوچكی از طریق اروندرود، خود را به عراق و نجف می‌رسانند. ایشان در عراق، در سن نوجوانی، تك و تنها زندگی می‌كنند و درس می‌خوانند. می‌گفتند: آن زمان هر كاروانی كه می‌آمد، برای همه طلاب پول و پیغام می‌آورد، غیر از من كه هیچ‌وقت نه نامه‌ای داشتم، نه پیغامی!
چه مدت در نجف بودند؟
پنج سال و به‌رغم غربت و تنهایی و فقر شدید، به قدری در درس درخشش داشتند كه همه استادان فوق‌العاده به ایشان علاقه پیدا می‌كنند. در سال آخر اقامت، مادر و خواهرشان به نجف می‌آیند و از پدرم كه در اثر سوءتغذیه و فشار درسی زیاد بیمار شده بودند، پرستاری می‌كنند!
چه شد كه به ایران برگشتند؟
پزشكان توصیه می‌كنند كه به خاطر بدی آب و هوای عراق، باید به مناطق خوش آب و هواتری بروند و ایشان به ناچار به آبادان و نزد خانواده‌شان برمی‌گردند، ولی بعد از مدت كوتاهی راهی شهرهای مختلف ایران شدند و در جاهای مختلف به سخنرانی پرداختند و منبر رفتند.
ظاهرا ازدواج ایشان هم به شیوه سنتی و به‌خصوص براساس تصمیم خانواده نبوده است. این‌طور نیست؟
همین‌طور است. ایشان خلاف سنت‌های خانوادگی و به‌خصوص رسم و رسوم آبا و اجدادی - كه بزرگ‌ترهای خانواده و فامیل دخترها و پسرها را برای یكدیگر درنظر می‌گرفتند - زمانی كه به نهاوند می‌روند، متوجه می‌شوند كه آیت‌ا... احمد آل‌آقا نهاوندی از نوادگان علامه وحید بهبهانی فوت كرده و از ایشان دختری باقی مانده است. پدرم تصمیم می‌گیرند كه با این دختر خانم ازدواج كنند و انصافا یكی از سعادتمندانه‌ترین و پربارترین ازدواج‌هایی بود كه صورت گرفت. مادرم تا آخرین دم حیات لحظه‌ای از پدرم غافل نبودند و فقدان ایشان بسیار برای پدرمان سنگین بود.
تاریخ‌نگاری مرحوم دوانی تشخص ویژه‌ای دارد. ویژگی‌های شیوه كار ایشان از نظر شما كدامند؟
مرحوم پدر همان‌گونه كه در زندگی شیوه مستقلی داشتند، در نگارش تاریخ و پژوهش هم به‌رغم احترام به تمام بزرگان این حوزه، از احدی پیروی نمی‌كردند و بسیار مستقل بودند. ایشان اصرار و تأكید داشتند كه كار تكراری انجام ندهند و موضوعاتی كه انتخاب می‌كردند، همه بكر و تازه بودند. ذكر این نكته را ضروری می‌دانم كه ایشان در واقع نخستین مبدع تاریخ فلسفه اسلامی هستند و تا آنجا كه مطالعات خود بنده قد می‌دهد و نیز با پرس‌وجوهایی كه از اهل فن كرده‌ام، پیش از ایشان، نه تنها كتاب كه مقاله‌ای هم به زبان فارسی یا عربی در این زمینه نداریم كه كسی به آنها استناد كرده باشد.
كتاب نقد عمر ایشان، بسیار دلنشین و به تعبیری دلی است. نظر شما در این باره چیست؟
همین‌طور است. پدرم این كتاب را با دلشان نوشته‌اند و به همین دلیل هم بسیار بر دل می‌نشیند. من از طیف‌ها و گروه‌های بسیار متفاوتی شنیده‌ام كه این كتاب را دوست داشته‌اند. مدتی در آلمان بودم و كسانی در آنجا به من می‌گفتند: باورمان نمی‌شود كه یك روحانی كه به مورخ انقلاب بودن مشهور است، در كتاب خاطراتش بنویسد كه در بین قوای خارجی كه به ایران آمدند، روس‌ها از همه بهتر با مردم رفتار كردند! ایشان در كتاب خاطراتشان به اشغال ایران توسط قوای روس در شهریور 1320 اشاره می‌كنند و می‌گویند: آمریكایی‌ها در این زمینه از همه متجاوزتر بودند و انگلیسی‌ها در رتبه بعدی قرار داشتند، اما روس‌ها این امور را بسیار رعایت می‌كردند. برای كسی كه خودش سال‌ها عضو حزب كمونیست شوروی و مترجم بسیاری از كتاب‌های ماركسیستی به فارسی بود، قابل باور نبود كه یك روحانی بدون ترس از تبلیغات غرب مسیحی، درباره قوای استالین چنین حكمی بدهد.
 پدر در روزهای پایانی حیات، چه توصیه‌هایی به شما داشتند؟
ایشان یك ماه قبل از فوت منزل خود را فروختند و پس از پرداخت قرض‌هایشان، بقیه را بین فرزندانشان تقسیم كردند و مقداری را هم به بعضی از اقوام نیازمند دادند! همه ما با این كار مخالف بودیم و سر درنمی‌آوردیم كه چرا این كار را می‌كنند، با این حال ایشان می‌گفتند: «فكر مرا نكنید! بالاخره جایی برای زندگی پیدا می‌كنم». مهم‌ترین دارایی ایشان كتابخانه‌شان بود كه یك هفته قبل از عید غدیر و در روز عید قربان در مقابل جمع، مرا مكلف كردند كه آن را وقف كتابخانه‌ای كنم كه مزین به نام امیرالمؤمنین(ع) است. ایشان همیشه كارهایشان را با مشورت با ما انجام می‌دادند، به همین دلیل عجله و شتاب ایشان برایمان عجیب بود. در مورد كتاب‌های خودشان هم فرمودند: «كتاب‌هایی كه زحمت دوندگی ندارند و خود ناشر چاپ می‌كند، حق‌التألیفش را بین خودتان به طور مساوی تقسیم كنید. آنهایی هم كه زحمت دوندگی دارد، هر كسی كه دنبالش رفت، حق‌التألیفش متعلق به خود اوست».

شهید نواب صفوی
مثلث پدر، عمو و نواب

هنگامی كه ایشان در 19 سالگی تصمیم گرفتند با قدرت هر چه تمام‌تر با بهایی‌ها و پیروان فرقه‌های لائیك به مبارزه برخیزند، رسما وارد عرصه‌های مبارزاتی شدند. پدرم به شهید نواب صفوی علاقه بسیار زیاد داشتند و بی‌تردید رفاقت با او در تقویت روحیه مبارزه‌جویی در ایشان بسیار مؤثر بوده است.
عمویم نیز كه پیش از این گفتم از یاران نزدیك شهید نواب صفوی بود.




سیدحسین نصر
نصر گفته بود فكر می‌كردم پیرمردی

اولین كتاب پدرم تحت عنوان «جلال‌الدین دوانی»، نخستین گام در زمینه نگارش كتاب تراجم شیعه به زبان همه‌فهم و غیرتخصصی و البته سهل و ممتنع است. این كتاب در عین حال كه برای مردم عادل قابل فهم و مفید است، نزد صاحب‌نظران نیز ارج و قرب خاصی دارد. در دوران تحصیل، شرح عرشیه ملاصدرا نوشته هانری كُربن و ترجمه دكتر سیدحسین نصر را می‌خواندم و دیدم كه در حاشیه آن نوشته شده: به كتاب جلال‌الدین دوانی اثر محقق محترم آقای علی دوانی رجوع شود. پدرم می‌گفتند: «زمانی كه تو به زندان افتادی و من ناچار شدم به دانشكده‌ات بروم، دكتر نصر وقتی مرا دید باور نكرد كه من نویسنده آن كتاب هستم. تصور كرده بود كه یك پیرمرد آن كتاب را نوشته و نه یك طلبه در سن بیست و دو
سه سالگی».


علامه بهبهانی و  بروجردی
ماجرای بوسه بروجردی

ایشان در 25سالگی به دلیل نگارش كتاب علامه وحید بهبهانی، مورد تقدیر آیت‌ا...‌العظمی بروجردی قرار می‌گیرند كه انعكاس گسترده‌ای داشت.
علامه وحید بهبهانی، در واقع اخباری‌گری را برانداخت و شیوه اجتهاد را تأسیس كرد، از این‌روی پدر علاقه ویژه‌ای به ایشان داشتند. نكته جالب توجه این است كه وقتی پدرم این كتاب را خدمت آیت‌ا... العظمی بروجردی می‌برند، ایشان به قدری از خواندن كتاب مشعوف می‌شوند كه پدر را به حضور می‌طلبند و در حضور جمعی چهره ایشان را می‌بوسند و با خوشحالی می‌فرمایند: «بسیار استفاده كردم.»


شیخ فضل‌ا... و جلال
جلال مقاله پدرم را خواند و «غرب‌زدگی» را نوشت

یكی از شخصیت‌های مظلوم تاریخ معاصر، شهید آیت‌ا... شیخ فضل‌ا... نوری است كه ظاهرا كسی غیر از مرحوم پدرم و جلال‌آل احمد جرأت دفاع از وی را نداشتند.
تاریخ‌نگاری معاصر از چهره این شهید بزرگوار، تصویری مخدوش و خائن ساخته بود. دفاع از
شیخ فضل‌ا... نوری بر‌اساس دلایل متقن و مستندات قوی و با استناد به لوایح شیخ، اولین‌بار توسط پدرم صورت گرفت و پس از آن كه جلال‌آل‌احمد با خواندن مقاله پدرم نظرش نسبت به شیخ تغییر كرده بود، كتاب غرب‌زدگی خود را نوشت و برای ایشان هم فرستاد. همان‌طور كه اشاره كردم، پدرم علاقه بسیار زیادی به دفاع از چهره‌های مظلوم تاریخ داشتند و انصافا در این زمینه پیشتاز بودند. این روحیه در احیای منابع تاریخی‌ای هم كه عمدا مورد ارجاع قرار نمی‌گرفتند، وجود داشت. مثلا تا قبل از مقاله پدرم در جایی ندیده‌ام كسی به لوایح شهید شیخ فضل‌ا... نوری اشاره كرده باشد. پدر در واكنش به بی‌مهری كسانی كه از آثار ایشان استفاده می‌كردند و به خود زحمت اشاره به مأخذ را نمی‌دادند، می‌گفتند: «وقتی كسی مثل حامد الگار در كتاب‌هایش به كتاب من به عنوان نخستین و معتبرترین سند استناد می‌كند، چه نیازی به دیگران دارم؟»



احمد كسروی
به امام گفت «تاریخ مشروطه» را بخوان!

خودشان می‌گفتند: قبل از شروع نهضت، روزی به امام عرض كردم: حتما تاریخ مشروطیت كسروی را بخوانند. امام فرموده بودند: او كه ضددین است و پدر گفته بودند: با این همه به حقایقی بانهایت دقت اشاره كرده كه دیگران نكرده‌اند، البته حقایقی را هم پنهان كرده یا كامل نگفته است! با این همه پدرم حتی از بیان انتقادات خود نسبت به كسانی كه به‌شدت به آنها علاقه داشتند هم، پرهیز
نمی‌كردند. ایشان ارادت و علاقه خاصی به شهید نواب صفوی داشتند، با این همه از بعضی از كارهای او انتقاد می‌كردند.



علی حاتمی
فیلمنامه شاعر سینما برای امام خمینی

در دوره‌ای كه مدیرعامل بنیاد فارابی بودم، مرحوم علی حاتمی در بستر بیماری بود و من به عیادتش رفتم. در آنجا كتاب «امام خمینی در آئینه خاطره‌ها» نوشته پدرم را دیدم. ایشان همین كه مرا دید گفت: «به شما برای داشتن چنین پدری تبریك می‌گویم!» برایم عجیب بود كه چه رابطه‌ای بین ایشان و پدر من وجود دارد. معلوم شد كه به ایشان سفارش شده كه درباره حضرت امام سناریویی بنویسد. ایشان می‌گفت: «كتاب پدر شما مثل یك سناریوی دكوپاژ شده است، ایشان دقیق توضیح می‌دهد كه امام از دور می‌آمد، با دست راستش عبایش را جمع كرده بود و دست چپش حركت می‌كرد، از پیاده‌رو عبور می‌كرد و مثل همیشه نگاهش به زمین بود و... خلاصه با چنان دقتی جزئیات را توصیف می‌كنند كه من سینماگر نیازی به دكوپاژ ندارم!» در كتاب نقد عمر هم ایشان طوری نوشته‌اند كه گویی خودشان مخاطب كتاب هستند. انگار دارند زندگی‌شان را برای خودشان یا خدا بازگو می‌كنند.