راه تو خون می‌طلبد مرد كسیت؟

راه تو خون می‌طلبد مرد كسیت؟

 خیابان سرخ است، یك سرخی یواش كه میل كرده به صورتی. انگار خیابان را خون گرفته باشد و بعد یكی آمده باشد و خون را شسته باشد و یك قرمز رقیق به‌جا مانده باشد. اینها مردمانند، اینجا بغداد است و جمعیت موج می‌زند. عكس‌ها را مرور می‌كنم، همه آمده‌اند. پیر و جوان و زن و مرد. همه روی دوششان یك پرچم عراق حمایل كرده‌اند و گوشه‌هایش را حمایل كرده‌اند و سرخی خیابان از بالا به همین دلیل است. حرف همه‌شان هم یكی است. نادار و ناچار كه نیستیم. می‌خواهیم آقای خودمان باشیم، نوكر خودمان. این خیابان سرخ، این بلوغ برخاسته از شور و شعور حاصل همان شب جمعه است. جایی حوالی یك و بیست دقیقه شب. همان شبی كه دو پهلوان ایران زمین و بین‌النهرین به آتشی اهریمنی سوختند و خاطره شدند و گمان اهریمن بر این بود كه پروانه بودند و سوختند و تمام، ذوقم می‌گوید. عراق را كه از ایام باستان می‌گویند بین‌النهرین تازه به معنای خودش نشسته و تازه این اسم بامسما شده... نهری از ایران و نهری از عراق... نهری در شاهرگ‌های ابومهدی مهندس و نهری در شاهرگ‌های حاج قاسم از ایران... این دو رودخانه تلاقی كرده‌اند. به‌هم آمیخته‌اند و حالاحالاها بركت و غیرتش جاری و ساری خواهد بود. اهریمن چه می‌فهمد ققنوس چیست؟ چه می‌فهمد كه ققنوس به آتش بال پاك می‌كند و ققنوس تازه‌ای متولد می‌شود. ابومهدی مهندس و قاسم سلیمانی ما دو رفیق نبودند. دو مفهوم بودند كه روحشان یكی بود و آخرش هم جسمشان یكی شد. حالا این دو روح و جسم آمیخته به هم كمر بسته‌اند به یكی كردن دل مردمان دو سرزمین... خون شهید غیور است و می‌جوشد و سرد نخواهد شد. اهریمن نمی‌داند خون اگر در رگ بماند جایش امن‌تر است و بر زمین كه ریخت دیگر نمی‌شود جمعش كرد. این خون مغناطیس دارد. عطر دارد. شور و شعور می‌آورد و محرك است. یك قطره‌اش برای بیداری قبیله‌ای بس است. یادم باشد. سال آینده اگر زنده بودم و جان و توانی بود. برای زیارت اربعین رفتن پروازم را به مقصد بغداد انتخاب كنم. یادم باشد بروم به محل تلاقی دو رودخانه در مشهد دو پهلوانی كه برای وطن و شرف و اعتقاد پركشیدند و هنوز راه بسیار مانده تا ببینیم كه بودند و چه كردند.