از سال‌های دور ...

از سال‌های دور ...

حامد عسکری شاعر و نویسنده

    پدر دوتا بچه‌ام و سی‌خرده‌ای سن دارم ولی هنوزا دلم می‌خواهد مهمانخانه خانه مادر‌بزرگ خلوت باشد و بروم كلیدش را كه به جانماز پته لاكی پشم شتری مامان بزرگ سنجاق بود را یواشكی بدزدم و درش را باز كنم . شما یك كمد دیواری معمولی‌ می‌شنوید ولی تماشای درونش برای من یا بهتر بگویم ما نوه ها حكم بازدید از گنجینه موزه هنرهای معاصر را داشت. طبقه پایینش یك جارو برقی بود كه مامان بزرگ وقتی مهمان وی آی پی داشت عزت میگذاشت سرش و خانه را با آن جارو میكرد... یا  مثلا كنترل تلویزیون رنگی گراندیك شان را توی یك مشمای فریزری گذاشته بود و توی همین کمد حراستش می‌كرد. ایشان معتقد بود وقتی می‌شود بلند شد و رفت كانال را عوض كرد چرا مثل علیل ها بنشینی و كانال عوض كنی . كنترل را گذاشتند برای روزهای پیرسالی.کار کردن با کنترل تلویزیون  از كشف ستاره ها برای ما جذاب تر بود. یك حجم پلاستیكی كه رویش چند كلید داشت و می‌شد باآنها كانال‌ها رو عوض كرد. یادم می آید علی آقا پسرخاله مادر بزرگ كه تعمیر كار رادیو بود هم یك بار افاضه كرده بودند كه: از توی كنترل اشعه بیرون میاد و كور میكنه و سرطانزاست. دوربین عكاسی و چراغ اضطراری و گوشی و دستگاه فشارخون و آلبوم های خانوادگی با عكس‌های سفید‌بر كاغذ های دالبر دار  هم از گنجینه های مهم این كمد بودند. به دفینه ای باستانی می مانْد كه در شرق دور توسط باستان‌شناسان بلوند و چشم آبی كشف شده بود و بومیان منطقه هربار می خواستند به داشته هایشان افتخار كنند با نوار زرد رنگ «احتیاط منطقه حفاظت شده» و «عكاسی ممنوع» مواجه بودند. یكی از بدبختی های دنیای ما همین است كه همه چیز لخت و عور است و رازآلودگی و وهم انگیز بودنش را از دست داده است. هیچ چیز به وجدمان نمی آورد و لذت كشف های شخصی را از ما گرفته است. باكره گی از مفاهیم و اشیا و اتفاقات رخت بر بسته است. لذت حفظ شماره تلفن و اسم پایتخت كشورها  به صدقه سری حافظه گوشی ها و گوگل از كله همه مان رخت بر بسته . انسان معاصر گم نمی‌شود چون مپ دارد . قرارها اینگونه نیست كه با تلفن ثابت  اول چهارراهی یا میدانی یا كوچه ای وعده كنیم و بعد برسیم سر قرار ... قرارها شده كجایی ؟ كی می‌رسی ؟ قرار ها شده تو ترافیكم ... ده مین دیگه اونجام ... بیا پایین دم درم ... شاید من اشتباه می‌كنم شاید مدرنیته آمده تا راحت باشیم .... شاید با مدرنیته می‌توان حال خوب كاسب شد و ما بلد نیستیم... الغرض چند شب پیش مهمان بی بی بودم  یك ربع به كمد زل زده بودم و با اینكه كلید روی درش بود و دلبری می‌كرد و می توانستم بروم سراغش اما نرفتم ...