اگر بودم...

اگر بودم...

حامد عسکری


 

روز دوم پیاده‌روی است. طبق زمان‌بندی‌ام باید تا عمود هفتصد بروم که شب اربعین کربلا باشم. توی راه گله‌گله رفیق‌ها را می‌بینم. توی احوالات بهشت می‌خوانی کافی است اراده کنی و دستت دراز شود و هر چیزی که میل داشته باشی حاضر است. تمام روز را راه آمده‌ام. پرچم‌های کشورهای مختلف را می‌بینم. و توی نوت گوشی‌ام یادداشت‌شان می‌کنم. آذربایجان، ترکیه، فرانسه، سوئد، استرالیا و... به مسعود می‌گویم: حاجی ما هنری نمی‌کنیم کربلا می‌آییم اربعین. می‌گوید چطور؟ می‌گویم امروز اراده کنیم فردایش نجفیم. گفت خب، گفتم کسی که از استرالیا آمده چقدر خرج کرده‌؟ چقدر توی راه بوده‌؟ چقدر تیکه و حرف شنیده... مسعود تاییدم می‌کند و رو به کربلا می‌گوید: ما را هم مثل همین خارجکی‌ها فاکتور کن... .
این خاطرات را  مرور می‌کنم. بغض گلویم را فشار می‌دهد. به قول محمد، زیارت امام رضا و بقیه ائمه زیارت چشمه است و زیارت کربلا انگار زیارت دریا. می‌روی می‌نوشی به خیالی که سیراب شده‌ای. برمی‌گردی لب مرز هنوز پایت توی خاک خودت نیامده به خودت فحش می‌دهی. کاش کمتر خوابیده بودم. کاش توی بین‌الحرمین چشم از گنبدش بر‌نمی‌داشتم. کاش ضریحش را محکم‌تر بغل کرده بودم. لعنت می‌فرستم به کرونا. دلم هوای حرم دارد و این عقده دارد مرا می‌کشد که نکند اربعین پارسال آخرین زیارت کربلایم بوده و من خبر نداشتم؟ مگر روح‌ا... رجایی پارسال می‌دانست‌؟ مگر احمد خسروی و مهدی شادمانی و بقیه رفقایی که امسل میان‌مان نیستند، می‌دانستند که پارسال آخرین نگاهی بود که به گنبد و ضریح انداختند و امسال توی بغل امام حسین‌اند. یک زیارت عاشورا توی گوگل پلی می‌کنم: ولا جعله ا... آخرالعهد منی لزیارتکم... .