واقعا  چرا تهران نه؟

واقعا چرا تهران نه؟

حامد عسکری شاعر و نویسنده

    حوالی 20سالگی‌ام کتابی می‌خواندم با موضوع عکاسی. سلسله مقالاتی بود راجع به مطالعه عکس و نحوه درست عکس دیدن. کتاب ترجمه یک نویسنده آلمانی بود و پشتش ناشر برای معرفی کتاب، یک پاراگراف از متن کتاب را گذاشته بود. پشت کتاب نوشته بود عکاسی هنر اول جهان خواهد شد. سال2020 جمعیت کره زمین می‌شود هشت میلیارد نفر و از این هشت میلیارد نفر  شش میلیارد نفرشان عکاس خواهند بود و دوربین همیشه همراهشان است. توی کتم نمی‌رفت. یعنی چی؟ یعنی همه یک دوربین با بند توی گردنشان آویزان است و از درودیوار عکس می‌گیرند و بعد می‌برند ظاهر می‌کنند؟که چی بشود؟
سیب روزگار هزار غلت خورد تا رسید همین دیروز و امروز... یک کمی برگردیم عقب‌تر... حادثه تروریستی مجلس... پلاسکو... پاشایی... و هزار هزار اتفاق دیگر... جماعت دوربین به دست ما همه جا هستند؛ توی کنسرت‌ها، استادیوم‌ها، جاده‌ها و کافه‌ها... جماعتی که منتظر... منتظر که هیچی بی‌قرار اینند که دری به تخته‌ای بخورد، دوربینشان را دربیاورند و چیلیک چیلیک فیلم و عکس بگیرند و ویرشان بخوابد.  فرقی نمی‌کند توی برنامه‌های تلویزیونی باشد یا مصاحبه‌های اینترنتی و تصویری. کلا خیلی از ما ایرانی‌ها کیف می‌کنیم اشک دربیاوریم. وسط مراسم شب احیا کم ندیده‌ایم که گزارشگر رفته و گفته چه احساسی دارید توی این شب عزیز... خب چه احساسی دارد؟ داری می‌بینی برادر گزارشگر من این چه سوالی است آخر؟  همایون شجریان، پدر از دست داده. نجیبانه و موقر و سر به زیر و با درایت با مردم حرف می‌زند. گاهی بغض می‌پیچد توی کلماتش و صدایش چروک می‌شود. حق دارد. دوربین به دست‌ها منتظرند. دورش را حلقه کرده‌ و دکمه رکورد ضبط را زده و مشغولند. هرکسی حق دارد برای سفر ابدی رفتن هنرمند محبوبش به تشییعش برود. دم بیمارستانش برود، ناراحت باشد و اگر هم توی خیابان یا هرجای عمومی دیدش دوربین در بیاورد و عکس بگیرد ولی به چه قیمتی. وقتی کار به جایی می‌رسد که همایون می‌گوید «تصمیم گرفته شد که پدر به مشهد منتقل بشن و پیکرشون اونجا دفن بشه» و چند نفر اعتراض می‌کنند و عربده زنان می‌گویند چرا تهران نه؟ دیگر باید توی اصالت بعضی هوادارها و دوستداران شک کرد؛ البته این اتفاق تازگی ندارد و قصد این نیست که همه دوستداران را در یک پوشه ریخت و قضاوت کرد.