سوختن در هیزم اعتماد

به بهانه سالمرگ سرهنگ قذافی، رهبر پیشین لیبی

سوختن در هیزم اعتماد

تاریخ می‌نویسد: امروز 28 مهر، سالمرگ قذافی به سال2011 است. قذافی را از بیغوله‌ای بیرون کشیدند. زخمی و تحقیرش کردند و کشتند. تا می‌خواست چیزی بگوید، جواب شنید: «خفه‌شو سگ.» این البته فقط روز مرگ بدن قذافی است. مرگ جان او از مدت‌ها پیش شروع شده بود. قذافی به سرطان خوش‌باوری دچار شده بود و وقتی به خودش آمد که اسلحه در دست مردم خشمگین بر سرش کوبیده می‌شد.

مرگ قذافی از سال‌ها قبل شروع شده بود. از وقتی که فکر می‌کرد با «بزک» کشورهای غربی می‌تواند بیشتر دوام بیاورد. فکر می‌کرد دست دادن با رئیس‌جمهور آمریکا یعنی تضمین ماندن در حکومت. این درست روزی بود که قذافی تمام شد.گلوله‌ای که قذافی را از پا درآورد، توسط خودش توی خشاب سلاح قرار گرفته بود؛ آن گلوله، گلوله خوش‌باوری بود. آن هم درست روزی بود که تصمیم گرفت خودش نباشد و لباس دیگری به تن کند تا معایبش به نظر نیاید. آن روز اندک محاسنش هم بر باد رفت و به یک رئیس مفلوک تبدیل شد که میراثی جز ویرانی لیبی
برجای نگذاشت.
قذافی 10سال پیش از انقلاب ایران به قدرت رسید. در جو انقلاب‌های عربی زندگی می‌کرد و با ناصر، رئیس‌جمهور مصر قدم می‌زد. البته از جنون فاصله نداشت. رفتارهای عجیب می‌کرد. در فکر سیادت جهان اسلام بود و بر اساس بسیاری از  اسناد و مدارک، امام موسی صدر را ربود. اما در جنگ با عراق به ما کمک کرد. نتوانست از امام وقت ملاقات بگیرد، ولی حامی انقلاب ایران باقی ماند. با اسرائیل مخالفت کرد. پشتیبان گروه‌های فلسطینی بود. همیشه مقاومت می‌کرد یا دست‌کم نشان می‌داد دارد به خط مقاومت کمک می‌کند.
وقتی هنوز قذافی چندان قدرتی نداشت، ریگان رئیس‌جمهور آمریکا در دهه 80میلادی بدش نمی‌آمد حکومت را از چنگ او بیرون بیاورد. ولی موفق نشد. چون قذافی خودش بود و با سیمای یک انقلابی خودکامه، ایستاد و خودش را نباخت. قذافی همه‌اش عیب نبود. اتفاقا به گواهی عددها، لیبی را شکوفا کرد. توانست کشورش را به سطحی از رفاه و آسایش و رشد اقتصادی برساند، نفت بفروشد و تورم را کاهش بدهد. او هزینه ضروریات زندگی را کاهش داد. بهداشت و مسکن و آموزش و آب و برق و گاز با قیمتی ناچیز در دسترس مردم بود و در نظر مردم، کشور آبادتر از قبل به نظر می‌رسید. او همزمان توانست منشور سازمان ملل را به طرف دبیرکل پرت کند، لباس‌های سنتی کشورش را بپوشد و در دایره‌ای از محافظان زن حاضر باشد و حتی به روایتی مغشوش، در کاخش حرمسرا بسازد. او توانست یک پسر فوتبالیست و یک سیاستمدار عاقل‌تر از خودش تربیت کند که هنوز نقش‌آفرین است.
قذافی خودش را پیشوای یک انقلاب مردمی می‌دانست که به فکر مردم و با سرمایه‌داری مخالف است. برای ایده‌هایش کتاب تألیف می‌کرد. پرچم کشور را تغییر می‌داد. اسم دهان‌پرکنی برای لیبی انتخاب می‌کرد. در جهان هم سر سازگاری با غربی‌ها نداشت. از سیاست‌های استعماری انتقاد می‌کرد. آمیزه‌ای از شجاعت و حماقت بود. قذافی همین بود و ادای آدم دیگری را درنمی‌آورد. یک سرهنگ با تربیت قبیله‌ای که از طبخ بدوی طعام لذت می‌برد و با شیر شتر مست می‌شد.
 صلح کرد تا بماند
اما قذافی تغییر رویه داد. فکر کرد بهتر است یک مستبد خوشگل باشد تا خودش. به نظرش رسید حرف غربی‌ها را گوش بدهد تا زیباتر به نظر برسد. صلح کند تا بماند. خودش نباشد تا در عوض چیز بهتری باشد تا محبوب واقع شود و کم‌کم فشارها از سرش برداشته شود.
قذافی دست به کار شد. به آمریکا نزدیک شد. با بوش تلفنی صحبت کرد. وزیر خارجه وقت کاندولیزا رایس به لیبی سفر کرد. کمی بعد قذافی با اوباما دیدار کرد. اوباما فراتر از زمان معمول، دستان قذافی را تکان داد. قذافی خواست سریع‌تر اعتماد آنان را جلب کند. او گفت رسیدن به سلاح کشتار جمعی را به تعویق می‌اندازد.
قذافی با گرهارد شرودر، صدراعظم آلمان دیدار کرد و سیل واردات از آلمان به لیبی سرازیر شد و آلمان به قذافی اطمینان داد که دوست او باقی می‌ماند.
قذافی سال 2007 یک موافقت‌نامه همکاری نظامی و هسته‌ای با فرانسه امضا کرد. نیکلا سارکوزی از قذافی و خدم و حشم او استقبال کرد. پاریس می‌دید فرانسه و لیبی در آغوش هم هستند. صحبت از میلیاردها یورو قرارداد بود. قذافی در لباس یک مصلح خیرخواه برای آفریقایی‌های اروپا تشویق می‌شد و شب‌ها در چادرش در حیاط کاخ الیزه می‌خوابید تا اداهایش پابرجا باشد. .
سال 2009 برلوسکونی با قذافی پیمان دوستی بست. قذافی هم ساده‌لوحانه او را در آغوش کشید و بلند خندید. حتی آنها روابط خانوادگی هم پیدا کردند. نتیجه چه شد؟
لیبی ناآرام شد. مظالم قذافی آن اندازه بود که اعتراضی در لیبی راه بیفتد؛ اعتراضی که لزوما به انقلاب منجر نمی‌شد. درست در همین موعد، دوستان جدید قذافی با سیمای ناتو به میدان آمدند و مواضع قذافی خوش‌خیال را در هم کوبیدند. مواضع لیبی و قذافی را زدند که مخالفان، بندر بنغازی را تصرف کردند. وزیر خارجه وقت آلمان به این شهر سفر کرد و به مخالفان قذافی کمک‌های پزشکی تقدیم کرد. قذافی نمی‌توانست معترض باشد. خودش چنین خواسته بود. اما فقط آلمان نبود.
وقتی مخالفان قذافی به پا خاستند، سارکوزی در همان روزهای اول از آنها حمایت کرد و گفت آنها نماینده مشروع لیبی هستند. پسر قذافی گفت سارکوزی نمک‌نشناس، چون قذافی پدر هزینه تبلیغات رئیس‌جمهور وقت فرانسه را داده بود. چه سود؟
اما مورد ایتالیا از همه جذاب‌تر است. موقع خطر، جنگنده‌های ایتالیایی از یک پایگاه نظامی در سیسیل برای بمباران مواضع حامیان قذافی وارد آسمان لیبی شدند. این هم از دوست خانوادگی.
قذافی از اینجا مانده و از آنجا رانده شد. مخالفان، قذافی را یافتند و او را چنان از میان برداشتند که تاکنون هیچ حاکمی چنین آواره و فراری نشده بود. حتی صدام هم چنین سقوط نکرد.