پرچم افراشته بر جنازهها
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
آسمان، خاکستری است. زمین، یک دشت وسیع است پر از خانههای مخروبه و خرابههای سیمان و بتون و آجری که روزی دیوارهای خانههایی بودند. خرابهها جابهجا روی دشت بالا آمدهاند. پسربچه روی بلندترین خرابه ایستاده است و به افق نگاه میکند. افق... به تعریف فرهنگنامهها، جایی است که مرز چیزی باشد. مرز زمین و آسمان. مرز دریا و خشکی. مرز خوبی و بدی. «ما نشانههایمان را در افقها و در درون خود انسانها به آنها نشان میدهیم...» پسربچه به افق چشم دوخته است. نشانهای جز ویرانی نیست. جابهجا از ویرانههای شهر، دود سیاه به آسمان میرود و باغهای زیتون سیاه شدهاند. شاید زیتون سیاه از دل باغهای سوخته برمیآید. خورشید، لبه باریک بین دود و خاکستر هوا و سیاهی زمین را رد خون پاشیده. معلوم نیست طلوع میکند یا غروب. دشت ساکت است. انگار فردای قیامت... صدای یک رادیوی قدیمی از لابهلای مخروبهها بهگوش میرسد که مردی در آن شعر میخواند.
« نفت مال توست! عصارهاش را در مقدم دوستانت بگیر... قدس را فروختی... خدا را فروختی... خاکستر مردههایت را فروختی... انگار که نظامیان اسرائیل شقیقهات را نشانه نرفتهاند... خانههایمان را خراب نکردهاند... کتابهایمان را نسوزاندهاند... انگار نه انگار که پرچمشان بر جنازههای مردگان تو بالا رفته است...»
آسمان آبی است. زمین پاکیزه است. شهر آماده میزبانی از هواپیمای اسرائیلی شده. شیخ از شیشه برج مراقبت نگاه میکند و نگران است روی سفیدی دشداشهاش لک نیفتد. گیرنده رادیویی برج مراقبت، پیام خلبان اسرائیلی را برای فرود دریافت میکند. گیرنده رادیویی برج مراقبت، امواج سرگردان یک رادیوی قدیمی را نمیگیرد:
«کی میفهمی؟... ای شتر لگام گسیخته صحرا...کی میفهمی؟...که تو مرا با مقام و امارتهایت بیحس نخواهی کرد... که تو دنیا را با نفت و امتیازهایت صاحب نخواهی شد...کی میفهمی؟...قدس در خون خود شنا میکند...و تو در مستیهایت... انگار که این مصیبت، از مصائب تو نیست...کی انسان، در سینهات بیدار میشود؟»
هواپیمای اسرائیلی که از فرودگاه تلآویو بلند شده بر باند فرودگاه منامه بحرین به زمین مینشیند. شیخ از برج مراقبت پایین میرود و حواسش به لکههای خون و خاکستر روی دشداشهاش نیست. برج مراقبت، امواج رادیوی قدیمی بین خرابهها را دریافت نمیکند. اما مردم بحرین به پشتیهای خلیجی تکیه دادهاند، قهوه مینوشند و موسیقی گوش میکنند: «قدس در خون خود شنا میکند... و تو در مستیهایت...».
پینوشت: اشعار داخل پرانتز، ترجمه بخشهایی از قصیده «الحب و البترول» نزار قبانی است.
تیتر خبرها
-
نیمکت 44 ساله!
-
راهنمای مراجعه کمتر به مراکز درمانی
-
معمای کاهش بیکاری در دوران کرونا
-
از عملکرد فرهنگی دولت دفاع میکنم
-
روزنامه ها را در چاپ اول بخوانید
-
کسی ایمنی را جدی نمیگیرد
-
مهندسی اشتباه در دوحه
-
سوختن در هیزم اعتماد
-
مغزهای کوچک خسته
-
صلح افغانستان از مسیر طالبان و آمریکا محقق نمیشود
-
پرچم افراشته بر جنازهها
-
مراکز درمانی در ICU