در قلعه‌حسن‌خان چه گذشت

در قلعه‌حسن‌خان چه گذشت

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 سردار سیروس درازچاهی، از سرداران سلطانشاه دوم، سومین پادشاه سلسله سلطانشاهیان که به‌مدت 116سال بر دشت سلطان‌آباد و نواحی اطراف سلطنت کردند، سرداری قسی‌القلب و نازک‌طبع بود و به‌رغم آن‌که در جنگ بسیار نترس بود، بعد از جنگ روحیه‌ای لطیف داشت و واقعا عجیب بود. روزی سلطانشاه دوم به سردار سیروس فرمان داد به‌سمت قلعه‌حسن‌خان لشکرکشی کند و حسن‌خان و یارانش را که تمرد کرده و خراج ناحیه یافت‌آباد و پاسگاه نعمت‌آباد را ربوده و در قلعه پنهان شده بودند از پای دربیاورد و اموال ربوده‌شده را به خزانه بازگرداند. سردار سیروس با لشکری بزرگ به‌سمت قلعه‌حسن‌خان حرکت و قلعه را محاصره کرد. حسن‌خان و یارانش به‌مدت دوهفته در برابر لشکر سردار سیروس مقاومت کردند اما سرانجام یکی از اطرافیان حسن‌خان توسط یک پرنده مهاجر اغفال شد و کلید قلعه را به وی داد و سردار سیروس و لشکریانش وارد قلعه شدند و حسن‌خان و یارانش را دستگیر کردند. سردار سیروس فرمان داد حسن‌خان و یارانش را به بالای باروی قلعه ببرند و آنها خودشان یکی یکی به پایین بپرند. خود نیز از آنجا که سرداری قسی‌القلب بود صندلی برداشت و به بالای باروی قلعه رفت تا از آنجا این صحنه دردناک را تماشا کند. وقتی دو تن از سربازان حسن‌خان خودشان را به پایین پرت کردند، سرباز سوم گفت: اجازه بدهید دورخیز کنم. سربازان سردار سیروس اجازه دادند. سرباز حسن‌خان دورخیز کرد اما وقتی به لب بارو رسید، ترسید و نپرید. بار دیگر دورخیز کرد و بار دیگر وقتی به لب بارو رسید نپرید. وقتی خواست برای بار سوم دورخیز کند، سردار سیروس که حوصله‌اش سر رفته بود گفت: بسه دیگه، اگه دورخیز باشه دو بار کردی، چرا نمی‌پری؟ سرباز حسن‌خان گفت: شما خودت بیا بپر ببین می‌تونی؟ 40‌بار هم دورخیز کنی نمی‌تونی. سردار سیروس از آنجا که سرداری نازک‌طبع بود گریه‌اش گرفت و گفت: راست می‌گویی. سپس دستور داد برای این‌که به تردید وی پایان دهند، هلش دهند. سربازانش سرباز مذکور را هل دادند و به تماشای پریدن بقیه نشستند.
پ.ن: مزار سربازان حسن‌خان هم‌اینک نرسیده به قلعه‌حسن‌خان در یک بن‌بست زیارتگاه پرندگان جهان است.