گفتوگو با حمیدرضا آذرنگ، بازیگر و كارگردان
آرامش را به یكدیگر هدیه دهیم
نویسنده است، یعنی كلمه، حرمت و تاثیر آن را میشناسد. بازیگر است، زندگی و نوع زیست آدمهای مختلف را تجربه میكند. كارگردان است، میداند چگونه باید عناصر مختلف را كنار هم بچیند، حس و حال بازیگران را میزان كند تا نتیجه درست از کار دربیاید. همه اینها دلایلی است كه از حمیدرضا آذرنگ یك هنرمند متفاوت و قابل احترام ساخته.هنرمندی كه الكی جوگیر نمیشود و بیخود و بیجهت حرف نمیزند.
حمیدرضا آذرنگ در تهران متولد شده اما از یكسالگی تا 18سالگی در اندیمشك بوده و زمانی كه جنگ شده در شهرش مانده و بر این باور است سبك زندگی و مرام جنوبیها شكلش داده، شكلی كه آن را دوست دارد. آذرنگ برای حضور در تئاتر و سینما جوایز زیادی گرفته است.بیشترین آثاری كه از او مورد توجه قرار گرفته، كارهایی بوده كه زمینه سالهای جنگ داشته است. سالهایی كه آذرنگ مصائب آنها را با همه وجود درك كرده و كاملا میداند جنگ یعنی چه.او این روزها نمایش خنكای ختم خاطره را روی صحنه دارد؛ نمایشی كه سال 88 برای اولین بار آن را كارگردانی و جوایز زیادی برای آن دریافت كرد و بعدتر كارگردانان دیگر هم آن را روی صحنه بردند و این روزها بار دیگر خودش آن را روی صحنه برده و نقش یوسف را هم خودش بازی میكند.
وقتی به آذرنگ میگویم سالهاست حرمت آدمهای جنگ را حفظ كردهاید و درباره آنها نمایش مینویسید و اجرا میكنید تا آنها را به یاد ما بیاورید، میگوید: من بیمارم، بیمار اتفاقاتی كه در جنگ دیدم و همه آنها در ذهنم تلنبار شده و مرا رها نمیكند. جنگ اصلا چیز خوبی نیست.
فقط بهیاد میآورم آنچه را دیدم و درك كردم. 30 سال است جنگ تمام شده، اما ما هنوز تبعات آن را میبینیم، هنوز شهرهای جنگزده ما بازسازی نشده و من وظیفه خودم میدانم همه اینها را بگویم تا از یاد نروند.
اما میتوان برخی از این خاطرات بد را در ذهن آذرنگ كمرنگ كرد و به او گفت ما خوشحالیم هنرمندی مانند او را بین خودمان داریم كه هر كس او را میشناسد، بهخوبی از او یاد میكند. از آذرنگ میپرسم خوب بودن چگونه خصلتی است كه همه آدمها آن را دوست دارند و از ارتعاش آن متاثر میشوند. میگوید: خوب بودن، تنها گزینهای است كه آدمها دوست دارند آن را به خودشان و دیگران هِبه كنند. رفتاری لذتبخش است و آدمی دوست دارد آنقدر آن را تكرار كند كه به اتفاقی دائمی تبدیل شود. خوب بودن با خود آرامش هدیه میآورد. معتقدم خوب بودن وظیفه آدمهاست از زمانی كه روی این كره خاكی میآیند تا زمانی كه از این دنیا میروند.اما گاهی اتفاقاتی باعث میشود آدمها از سرشت اصلی خود دور شده و مثلا دست به جنایت بزند.همه تلاشم این است آسیب كمتری به دیگران بزنند و اگر حال آنها را خوب نمیكنم در بد كردن حالشان سهمی نداشته باشم.
از خوب بودن به عنوان هِبه یاد كردید، هدیهای كه بدون چشمداشت به دیگران داده میشود. از واژه هبه استفاده كردید، زیبا و بهجا. ایكاش همه ما زمان صحبت كردن، متوجه وزن كلماتی كه از آنها استفاده میكنیم، باشیم.برگردیم به همان دورهای كه كلمه قداست داشت و دقت میكردیم آن را ارزان نفروشیم. آذرنگ میگوید: كلمات ارزش خود را از دست دادهاند به این دلیل كه استفادههای نابهجا از آنها میشود.سیاست، حرمت واژگان و كلمات را از بین برده است.گرفتاریهای جامعه زیاد شده و به همان میزانآدمها هم خودخواه شدهاند، نادیدهگرفته شدنها جای توجه را گرفته و ما دیگر مثل سابق به شادی و آرامش دیگران فكر نمیكنیم.این در حالی است كه اگر هركدام از ما به آرامش دیگری فكر كنیم، دنیا جای بهتری برای زندگی خواهد شد. به بازیگر فیلم تنگه ابوقریب میگویم، اگر در مكالمات روزمره از كلمات خوب استفاده كنیم به نظرم این كلمات به مرور جان میگیرند و بین مردم گسترش مییابند و خشونت كلامی ما كمتر میشود.
كارگردان خنكای ختم خاطره میگوید: متاسفانه در جامعه ما ادبیات از وزن افتاده و دیگر اعتبار قدیم را ندارد. سرانه مطالعه در كشور ما بهشدت پایین و صنعت نشر ورشكسته شده است. وقتی ادبیات در جامعهای از وزن بیفتد، جامعه دچار مرض میشود.فرهنگ و هنرمان دچار سرطان شده، از این واژه استفاده میكنم تا شدت آسیب را بگویم و این كه باید برای درمانش كاری كرد.از خودمان دور شدهایم و از رسالت آدمیتی كه برای آن متولد شدهایم، دور شدهایم. تصمیم ندارم ایدئولوگ شوم و حرفهای شعارگونه بزنم اما بشدت باور دارم انسان تنها موجود با شعوری است كه آفریده شده، اما متاسفانه از این نعمت خدادادی كمترین استفاده را میكنیم.
میگویند معمولا فاز آدمها روی پالس منفی است و این خود اوست كه باید حالش را خوب كند...
آذرنگ اما چندان با این حرفم موافق نیست و میگوید: زیرساختها چندان مناسب و مطمئن نیست.ما در جامعه قانون داریم و برای آرامش و حال خوب جامعه باید قانون به درستی و برای همه یكسان اجرا شود.همه ما نگران اتفاقات جامعه هستیم و این نگرانی را به یكدیگر منتقل میكنیم. برای تقدیم حال خوب و تثبیت آن در جامعه باید همه چیز از بالا درست شود تا به مردم برسد.
خنكای ختم خاطره كه این روزها روی صحنه است و آذرنگ و فاطمه معتمدآریا دو تا از نقشهای اصلی آن را بازی میكنند، درباره سربازی به نام یوسف است كه در كماست، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دلش سالم ماندهاند. فرشتهای واسطه آمدن او از عالم برزخ به زمین (دنیای زندگان) میشود. یوسف در زمین خانوادههایی را میبیند كه هر یك منتظر یوسف مفقودالاثر خودشان هستند. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش میكنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبهرو میشوند و این روند بهگونهای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه مییابد...
آذرنگ میگوید به عنوان آدمی كه جنگ را از نزدیك دیدهام، تلاش میكنم با قلم و با هنرهایی كه بلدم درباره آن بگویم. وقتی زشتیها را ببینیم، تلاش میكنیم آنها را از بین ببریم و زیبایی را جایگزین آن كنیم.
حمیدرضا آذرنگ در تهران متولد شده اما از یكسالگی تا 18سالگی در اندیمشك بوده و زمانی كه جنگ شده در شهرش مانده و بر این باور است سبك زندگی و مرام جنوبیها شكلش داده، شكلی كه آن را دوست دارد. آذرنگ برای حضور در تئاتر و سینما جوایز زیادی گرفته است.بیشترین آثاری كه از او مورد توجه قرار گرفته، كارهایی بوده كه زمینه سالهای جنگ داشته است. سالهایی كه آذرنگ مصائب آنها را با همه وجود درك كرده و كاملا میداند جنگ یعنی چه.او این روزها نمایش خنكای ختم خاطره را روی صحنه دارد؛ نمایشی كه سال 88 برای اولین بار آن را كارگردانی و جوایز زیادی برای آن دریافت كرد و بعدتر كارگردانان دیگر هم آن را روی صحنه بردند و این روزها بار دیگر خودش آن را روی صحنه برده و نقش یوسف را هم خودش بازی میكند.
وقتی به آذرنگ میگویم سالهاست حرمت آدمهای جنگ را حفظ كردهاید و درباره آنها نمایش مینویسید و اجرا میكنید تا آنها را به یاد ما بیاورید، میگوید: من بیمارم، بیمار اتفاقاتی كه در جنگ دیدم و همه آنها در ذهنم تلنبار شده و مرا رها نمیكند. جنگ اصلا چیز خوبی نیست.
فقط بهیاد میآورم آنچه را دیدم و درك كردم. 30 سال است جنگ تمام شده، اما ما هنوز تبعات آن را میبینیم، هنوز شهرهای جنگزده ما بازسازی نشده و من وظیفه خودم میدانم همه اینها را بگویم تا از یاد نروند.
اما میتوان برخی از این خاطرات بد را در ذهن آذرنگ كمرنگ كرد و به او گفت ما خوشحالیم هنرمندی مانند او را بین خودمان داریم كه هر كس او را میشناسد، بهخوبی از او یاد میكند. از آذرنگ میپرسم خوب بودن چگونه خصلتی است كه همه آدمها آن را دوست دارند و از ارتعاش آن متاثر میشوند. میگوید: خوب بودن، تنها گزینهای است كه آدمها دوست دارند آن را به خودشان و دیگران هِبه كنند. رفتاری لذتبخش است و آدمی دوست دارد آنقدر آن را تكرار كند كه به اتفاقی دائمی تبدیل شود. خوب بودن با خود آرامش هدیه میآورد. معتقدم خوب بودن وظیفه آدمهاست از زمانی كه روی این كره خاكی میآیند تا زمانی كه از این دنیا میروند.اما گاهی اتفاقاتی باعث میشود آدمها از سرشت اصلی خود دور شده و مثلا دست به جنایت بزند.همه تلاشم این است آسیب كمتری به دیگران بزنند و اگر حال آنها را خوب نمیكنم در بد كردن حالشان سهمی نداشته باشم.
از خوب بودن به عنوان هِبه یاد كردید، هدیهای كه بدون چشمداشت به دیگران داده میشود. از واژه هبه استفاده كردید، زیبا و بهجا. ایكاش همه ما زمان صحبت كردن، متوجه وزن كلماتی كه از آنها استفاده میكنیم، باشیم.برگردیم به همان دورهای كه كلمه قداست داشت و دقت میكردیم آن را ارزان نفروشیم. آذرنگ میگوید: كلمات ارزش خود را از دست دادهاند به این دلیل كه استفادههای نابهجا از آنها میشود.سیاست، حرمت واژگان و كلمات را از بین برده است.گرفتاریهای جامعه زیاد شده و به همان میزانآدمها هم خودخواه شدهاند، نادیدهگرفته شدنها جای توجه را گرفته و ما دیگر مثل سابق به شادی و آرامش دیگران فكر نمیكنیم.این در حالی است كه اگر هركدام از ما به آرامش دیگری فكر كنیم، دنیا جای بهتری برای زندگی خواهد شد. به بازیگر فیلم تنگه ابوقریب میگویم، اگر در مكالمات روزمره از كلمات خوب استفاده كنیم به نظرم این كلمات به مرور جان میگیرند و بین مردم گسترش مییابند و خشونت كلامی ما كمتر میشود.
كارگردان خنكای ختم خاطره میگوید: متاسفانه در جامعه ما ادبیات از وزن افتاده و دیگر اعتبار قدیم را ندارد. سرانه مطالعه در كشور ما بهشدت پایین و صنعت نشر ورشكسته شده است. وقتی ادبیات در جامعهای از وزن بیفتد، جامعه دچار مرض میشود.فرهنگ و هنرمان دچار سرطان شده، از این واژه استفاده میكنم تا شدت آسیب را بگویم و این كه باید برای درمانش كاری كرد.از خودمان دور شدهایم و از رسالت آدمیتی كه برای آن متولد شدهایم، دور شدهایم. تصمیم ندارم ایدئولوگ شوم و حرفهای شعارگونه بزنم اما بشدت باور دارم انسان تنها موجود با شعوری است كه آفریده شده، اما متاسفانه از این نعمت خدادادی كمترین استفاده را میكنیم.
میگویند معمولا فاز آدمها روی پالس منفی است و این خود اوست كه باید حالش را خوب كند...
آذرنگ اما چندان با این حرفم موافق نیست و میگوید: زیرساختها چندان مناسب و مطمئن نیست.ما در جامعه قانون داریم و برای آرامش و حال خوب جامعه باید قانون به درستی و برای همه یكسان اجرا شود.همه ما نگران اتفاقات جامعه هستیم و این نگرانی را به یكدیگر منتقل میكنیم. برای تقدیم حال خوب و تثبیت آن در جامعه باید همه چیز از بالا درست شود تا به مردم برسد.
خنكای ختم خاطره كه این روزها روی صحنه است و آذرنگ و فاطمه معتمدآریا دو تا از نقشهای اصلی آن را بازی میكنند، درباره سربازی به نام یوسف است كه در كماست، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دلش سالم ماندهاند. فرشتهای واسطه آمدن او از عالم برزخ به زمین (دنیای زندگان) میشود. یوسف در زمین خانوادههایی را میبیند كه هر یك منتظر یوسف مفقودالاثر خودشان هستند. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش میكنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبهرو میشوند و این روند بهگونهای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه مییابد...
آذرنگ میگوید به عنوان آدمی كه جنگ را از نزدیك دیدهام، تلاش میكنم با قلم و با هنرهایی كه بلدم درباره آن بگویم. وقتی زشتیها را ببینیم، تلاش میكنیم آنها را از بین ببریم و زیبایی را جایگزین آن كنیم.