گفتوگو با خانم مجردی كه با قبول سرپرستی یك كودك توانسته به آرزویش برسد
من مادر بهارم
وقتی برای اولینبار روزنامهها نوشتند فرزندخواندگی آسان شد، مژگان فكرش را هم نمیكرد كه به آرزوی دیرینهاش برسد، كه مادر بشود! مادر شدن مثل یك آرزوی دور، یك آرزوی همیشگی که ته دلش بود، مژگان هرجا میرفت و هركاری میكرد رویای یك بچه با او بود؛ بچهای كه مادر صدایش بزند. علاقهای كه پای او را به شیرخوارگاهها و مراكز بهزیستی باز كرده بود، بین بچههای بیسرپرست. مژگان 11 سال حامی این بچهها بود و هست، حامی نوزادان و كودكانی كه مهر مادر نصیبشان نشده. اما در تمام این سالها بازهم هیچوقت فكرش را نمیكرد كه سرپرستی یكی از آنها به او برسد. چرا؟ چون مژگان یك زن مجرد بود و امكان سرپرستیاش طبق قوانین فرزندخواندگی وجود نداشت؛ اما حالا دو سال از مادر شدن او میگذرد. مژگان محمدی حالا یكی از افرادی است كه با تسهیل قانون فرزندخواندگی، صاحب كودك شده است؛ ماجرایی كه شنیدنش خالی از لطف نیست.
یك جدایی تلخ
جدایی در زندگی مشترك برای خیلیها خاطرهای تلخ است؛ زن و مرد باید بنشینند و روی تمام خاطرات مشترك قبلی خط بكشند؛ حرفها و عكسها و نگاهها را از یادشان ببرند. مژگان هم تلخی این جدایی را تجربه كرده و برای خلاصی از حال ناخوش بعد از طلاق و فراموش كردن خاطرههای مشترك آن روزها، پا به دنیای بچهها گذاشته. اتفاقی كه دربارهاش میگوید: «برای اولینبار وقتی با دوستم از جلوی در یكی از شیرخوارگاهها عبور میكردیم با آنجا آشنا شدم. ناخودآگاه به سمت شیرخوارگاه كشیده شدم. اوایل فقط روزهای پنجشنبه كه برای بچهها تولد میگرفتند به شیرخوارگاه سرمیزدم. اما كمكم با جلب اعتماد مسؤولان آنجا توانستم زمان و انرژی بیشتری برای این بچهها بگذارم. مژگان بهعنوان یك حامی، كارش را از قسمت قرنطینه شروع میكند، جایی كه نوزادان هنگام ورود به آسایشگاه باید مدتی را در آنجا بگذرانند: «بعد از گذراندن دوران آزمایشی و انجام یكسری مراحل اداری موافقت شد كه سه روز در هفته در شیرخوارگاه حضور داشته باشم، بعد این سه روز شد چهار روز و بیشتر، كمكم به آنها وابستگی پیدا كردم به شكلی كه بعضی روزها از صبح تا 9 شب كنار بچهها بودم.» روزهایی كه حال او را از همیشه بهتر میكردند آنقدر كه بگوید: «من 37 سال از خدا عمر گرفتهام، اما در تمام زندگیام هیچوقت به اندازه این 11 سال و مخصوصا دو سال اخیر كه مادر شدم حالم خوب نبوده است.»
برای دلم كار میكردم
«وقتی برای دلتان كار میكنید، خسته نمیشوید.» این را خانم محمدی در جواب سوال ما میگوید، وقتی از او میپرسیم كه چه انگیزهای شما را مجاب میكرد برای بچههایی كه شاید حتی متوجه این لطف شما نشوند، این همه زمان و وقت بگذارید؟ برای او حس مادری حسی است كه نمیتوان قیمتی برایش گذاشت یا انتظار جبرانش را داشت، شاید به همین دلیل است كه میگوید: «وقتی در شیرخوارگاه حضور داشتم، دنیا برایم شیرینتر از قبل میشد، البته نه فقط من، كه خیلیها در شیرخوارگاه برای دلشان كار میكردند و با بچههای معصومی كه دست سرنوشت آنها را به اینجا كشانده بود، وقت میگذراندند. كمكم كار به جایی رسید كه هیچ چیزی به اندازه بودن در محیط شیرخوارگاه مرا آرام و خوشحال نمیكرد. من همه غم و غصههایم را با بودن در آنجا فراموش میكردم.»
اولین آشنایی با بهار
قبل از اینكه قانونی برای واگذاری كودكان به دختران مجرد وضع شود، مژگان محمدی امید تازه زندگیاش را در همین شیرخوارگاه پیدا میكند؛ یك نوزاد خیلی كوچك، مژگان همانجا دلش را به این نوزاد گره میزند؛ «در شیرخوارگاه نوزادان و كودكان زیادی با شرایط مختلفی زندگی میكنند، من همه آنها را دوست داشتم و به آنها محبت میكردم و تا جایی كه میتوانستم حامی مالیشان هم بودم. اما زمانی كه بهار را برای اولینبار دیدم، سه روزه بود، یك سمت سرش را برای تزریق سرم تراشیده بودند، جای سوختگی روی پایش بود و حال خوبی نداشت. بعد از استحمام و شیر دادن، وقتی او را برای اولینبار در آغوشم گرفتم، طوری در آغوش من آرام گرفت كه حس كردم من هیچوقت نمیتوانم از این بچه جدا بشوم و همین هم شد. الان 11 سال است كه بهار تمام زندگیام شده.»
آنطور كه خانم محمدی تعریف میكند بهار بهخاطر بیماری سندرم داون، با بقیه بچههای شیرخوارگاه متفاوت بوده، كودكی كه هرچه بزرگتر میشده، گوشهگیرتر و ساكتتر میشده، در برقراری ارتباط با دیگران مشكل داشته و همین خصوصیات باعث میشده كمتر به چشم بقیه مربیان و حامیان بیاید. او برای این رفتارهای خاص بهار مثال هم میزند و میگوید: «مثلا وقتی بچههای دیگر گرسنه میشدند با گریه كردن و یا حتی با صدای بلند خواسته خود را به پرستاران و مربیان مركز اعلام میكردند، اما بهار این توانایی را نداشت. به همین خاطر من سعی میكردم به او بیشتر از همه توجه كنم و حامی او شوم.»
انتخاب بهار به خاطر خاص بودنش
یك كودك زیبا، تو دل برو و اجتماعی! از همانهایی كه از همان نگاه اول به دل مینشینند. برای خیلی از خانوادههایی كه داوطلب پذیرفتن فرزندخوانده هستند، این یك رویای مشترك است، اینكه كودكی كه نصیبشان میشود از هر نظر كامل باشد.
در كنار این آرزو، ساز و كار قانون هم معمولا بیشتر به سمت واگذاری بچههای سالم پیش میرود، اما مژگان سعی كرد خلاف این رویه پیش برود، او دلش میخواست مادر یك كودك خاص باشد. او میگوید: «بعد از اعلام قانون فرزندخواندگی برای دختران مجرد، تصمیم گرفتم بهار را به خانه ببرم و به فرزندخواندگی قبول كنم. ما به هم وابسته شده بودیم و این رابطه دو طرفه میتوانست به هر دوی ما كمك كند و لحظات بهتری برایمان بسازد.» روال این فرزندخواندگی راحت نبود، در ابتدا بهزیستی بهخاطر ابتلای بهار به سندرم داون، به این اتفاق رضایت نمیداد، اما بالاخره پافشاریهای مژگان جواب داد و این اتفاق افتاد.
فرزندخواندگی از روی ترحم نیست
شاید خیلیها فكر كنند حس ترحم و دلسوزی، فصل مشترك افرادی است كه یك كودك بیسرپرست را به خانه میآورند، اما مژگان نظر دیگری دارد. او میگوید: «وقتی یك زوج سرپرستی كودكی را قبول میكند، بیشتر بهخاطر دل این كار را انجام میدهند و این اتفاق واقعا به دل آنها ربط دارد. چون بچههای پرورشگاه بیشتر از پول و امكانات، نیازمند محبت هستند، محبتی از جنس محبت پدرومادر وگرنه همه جور امكاناتی در پرورشگاه در دسترسشان است.»
محبت، قیمت ندارد
برای فرزندخوانده داشتن، باید وضع مالی خوبی داشته باشید! این شاید ذهنیت خیلی از خانوادهها درباره فرزندخواندگی است. ذهنیتی كه مژگان دربارهاش به ما میگوید: «در اینكه باید یك كودك آینده خوب و
تضمین شده داشته باشد شكی نیست، اما اینطور هم نیست كه وضع مالی یك خانواده باید خیلی خوب باشد! چون واقعا چیزی كه خیلی مهم است، مسائل عاطفی و اخلاقی این خانواده است.»
طبق قانونی كه در بهزیستی تعیین شده، هر شخصی كه بخواهد كودكی را به عنوان فرزندخوانده داشته باشد، باید یكسوم اموالش را به نام او بزند. وقتی از خانم محمدی میپرسیم چطور با این بخش از ماجرا كنار آمدهاید؟ در جواب میگوید: «اتفاقا راحتترین قسمت كار همین است. من این قانون را بسیار بجا و حساب شده میدانم. چون این بچهها شرایط عادیای ندارند و واقعا باید تضمینی برای آیندهشان وجود باشد. جدای این قضیه مالی، یك خانواده محبت و عشقش را هم نثار این كودكان میكند كه از نظر من این محبت اصلا قیمت ندارد و نمیتوان برایش نرخی تعیین كرد. الان بهار همه زندگی من است، هرچه من دارم برای اوست و همه اینها بهخاطر آرامشی است كه از کنار این كار نصیبم شده است.» فرزندخواندگی یكجور كار خیر است، یك كار خیر بزرگ. این نظر مژگان محمدی است: «ببینید خیلیها برای انجام كار خیر و اینكه یك روزنه برای آرامتر كردن دلشان پیدا كنند، مسجد میسازند، بعضیها به بیماران كمك میكنند، بعضیها در روستاهای محروم برای نیازمندان خانه میسازند. اما این رضایت برای من با حضور در شیرخوارگاه بهوجود آمد و حالا من از بین این بچهها، مادر معصومترینشان شدهام و فكر میكنم این لطف خدا به من بوده است.»