سی سال سعی با صفا

گفت‌وگو با مدیر کاروانی که 3 دهه همراه حجاج بوده و در این‌سال‌ها ، اتفاقات عجیب و غریبی را به چشم دیده است

سی سال سعی با صفا

 30 سال رئیس کاروان حج بوده و خدمتگزاری زائران خانه خدا را به‌عهده داشته است. حاج‌رضا کریمی واقف که متولد 1333  است، حدود سه دهه، در حج تمتع و عمره بخشی از مسؤولیت حجاج ایرانی را به‌عهده داشته و همراه و همسفر آنها در زیارت خانه خدا بوده است. حاج‌رضا، مؤلف دو کتاب هم در زمینه حج است. دانشنامه حج و عید قربان در قربانگاه که راهنمایی است برای اعمال حج و دربردارنده خاطرات او از سال‌ها همسفری با حجاج خانه خدا. با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم و از خاطراتش در دوران مسؤولیت شنیده‌ایم.

 چطور شد که رئیس کاروان شدید و چگونه به این مسؤولیت رسیدید؟
سال ۶۲ در جبهه بودم؛ در روزنامه‌ها خواندم سازمان حج برای افزایش کیفیت خدمات به زائران، قصد جذب بازرس یا ناظر را دارد. من دانشجوی حقوق بودم. ما در آزمونی شرکت کردیم و خدا را شکر قبول شدم. در آزمون، تسلط به زبان عربی و معارف را از ما می‌خواستند و اطلاعات عمومی و اطلاعات سفر هم جزو مواد آزمون بود. بعد از قبولی آزمون، سال ۶۳ به‌عنوان بازرس اولین سفر حج‌ام را رفتم. سال ۶۴ باز اطلاعیه دادند که برای استخدام مدیر کاروان این‌بار قصد برگزاری آزمون را دارند که شرطش تجربه داشتن در سفر حج بود که خدا را شکر من این تجربه را داشتم و شرکت کردم و باز قبول شدم و از آن به‌بعد به‌عنوان مدیر کاروان به حج می‌رفتم. قبل از آن توانایی جسمی و روحی ما را ارزیابی می‌کردند. کلاس‌های آموزشی هم برگزار می‌کردند که هرساله ادامه دارد و از طریق سازمان حج تجدید می‌شود، مثل معارف قرآنی مرتبط با حج و زبان عربی و بهداشت و درمان در حد کمک‌های اولیه و مسائل امنیتی و اخلاقی و اجتماعی که هر ساله برگزار می‌شود.
پس از سال ۶۵ و بعد از دو سال بازرسی، مدیر کاروان شدید. تا چه سالی مدیر کاروان ماندید؟
بله تا سال ۹۳ هم بودم، بعد قانونی آمد که هر مدیری به ۶۰ سال رسید بازنشسته شود و چون این کار توانایی بالایی نیاز دارد، مدیران بالای ۶۰ سال را بازنشسته کردند و همان سال بازنشسته شدم. از این بازنشستگی هم خیلی ناراحت شدم اما خدا را شاکرم که این توفیق را داشتم که این همه سال در خدمت زائران بودم. حج رفتن یک توفیق است و اعزام به‌عنوان خدمتگزار توفیقی بالاتر. حتی الان اگر باز هم قسمتم شود و به حج بروم، در بخش خدمات به کمک‌رسانی به زائران خواهم پرداخت تا ان‌شاا... ثواب بیشتری ببرم.
حج در دهه 60 چقدر با حج دهه 90 فرق داشت؟
قدیم دردسرها بیشتر بود. هر مدیر کاروان در واقع صاحب کاروان بود و تعدادی مسؤول مثل آشپز و کمک‌آشپز داشتند و باید همه وسایل مورد نیاز حجاج مثل وسایل خواب، آشپزی و یخچال را تهیه می‌کردند، تمام لوازم پذیرایی را یا می‌بردیم یا در آنجا داشتیم و در انبار نگه می‌داشتیم تا سال بعد. پزشک، روحانی و آشپز از اعضای کاروان بودند که مدیریت می‌کردیم. الان دیگر سازمان حج یک آشپزخانه عظیم دارد و برای ۱۵۰ هزار نفر اعزامی غذا آماده می‌کند و آن را بین مدیران پخش می‌کند تا به زائران برسد. مدیر کاروان، مسؤولیت ثبت‌نام تهیه مقدمات سفر و لوازم آن، لباس احرام و هماهنگی بین زائران و هدایت و هماهنگی زائران در قبل از سفر و بعد از آن به‌عهده مدیر است. برگزاری کلاس آموزش که حدود ۱۲ جلسه است به‌عهده مدیر کاروان است. در جلسات آموزش، روش برخورد با یکدیگر و مسائل اخلاقی را گوشزد می‌کنیم. هر کاروان یک روحانی دارد که مناسک را آموزش می‌دهد.
سخت‌ترین قسمت بخش کارتان به عنوان مدیر کاروان کدام مورد است؟
کارهای ایران و آمادگی آن، حدود شش ماه زمان می‌برد. پنج ماه در ایران و یک ماه آنجا که من فکر می‌کنم ایران سخت‌تر است. در آخر هم هماهنگی برای تهیه قربانی و فیش قربانی و بعد هم مسائل امنیتی شخصی و گروهی. گم شدن در سفر حج خیلی اتفاق می‌افتد که به‌عهده ماست. چگونگی برخورد با دیگر ملیت‌ها را یاد می‌دادیم، به‌خصوص اگر مورد برخورد بد پلیس عربستان قرار گرفتند که بعضا حتی با خودشان بد رفتار می‌کنند. ما آموزش لازم را می‌دادیم که اگر خواستند وسایل شما را بگردند چه کنید و سعی می‌کردیم برخوردها را به حداقل برسانیم. مثلا زائری ناگهان با فروشنده درگیر شد و کار به پلیس کشید. ما همه اینها را آموزش می‌دادیم که به ما اطلاع بدهند و سریع قضیه را حل و فصل کنیم.
تا به‌حال کسی از کاروان‌تان گم شده؟
 خیلی زیاد. یک زائر ما در یکی از سفرها وقتی اعمال ما تمام شد، گم شد. مردی بود حدودا ۶۰ ساله که همراه همسرش به حج آمده بود. همسرش خیلی بیتابی می‌کرد. ما همه‌جا را گشتیم. به دفاتر پلیس رفتم. بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها را گشتم و محل مخصوص گم‌شدگان را بازرسی کردم و پیدا نشد متاسفانه. از خانمش پرسیدیم که خودت چه فکر می‌کنی؟ حدس می‌زنی چه اتفاقی افتاده؟ به ما گفت که همسرم سرطان داشت و دکترها او را جواب کرده بودند و احتمال فوت را هر روز می‌داد و منتظر بود و من فکر می‌کنم جایی خدای نکرده فوت شده باشد. ما همه دفاتر گم‌شدگان را گشتیم و به امداد گم‌شدگان رفتیم.
دست آخر خودم رفتم به سردخانه فوتی‌های حج. در منا یک سردخانه بزرگی بود که مرا راه نمی‌دادند. به زحمت وارد شدم و وقتی اسم او را دادم، گفتند که چنین کسی را اینجا نداریم. اصرار کردم که اجازه بدهند من بروم داخل و جنازه‌ها را ببینم چون شاید کارت شناسایی‌اش را گم کرده باشد یا نتوانسته باشد اسمش را بگوید. گفتند برو ولی مسؤولیت‌اش با خودت اگر ترسیدی و نتوانستی. رفتم داخل و آنها هم برای حفظ شرایط سردخانه، در را روی من بستند. من ماندم و چند هزار جنازه روی زمین مانده تا بگردم. بعضی هم حالت یخ‌زده و ترسناکی داشتند. روی سینه آنها شماره کشور و کاروان آنها بود و اگر اسم‌شان را می‌دانستند هم رویش نوشته بودند. بعد از گشتن زیاد و در حالی که ناامید برمی‌گشتم ناگهان چشمم به نام خودم خورد که روی جنازه‌ای نوشته شده بود. روی سینه‌اش با ماژیک نوشته شده بود رضا کریمی‌واقف. رفتم جلو و دیدم کارت کاروان همراهش بوده که در کارت، اسم من به‌عنوان مدیر بوده و آنها فکر می‌کردند اسم این بنده خداست. برای همین در لیست فوتی‌ها نبود اما نام من در لیست فوتی‌ها بود. فهمیدم این همان گم شده ماست و با درخواست خانمش در مکه، در قبرستان ابوطالب دفنش کردیم. وصیت کرده بود که آنجا دفن شود.
 عجیب این‌که اعمالش هم تمام شده بود و تمام مناسک را به‌جا آورد و بعد فوت کرد. از این اتفاقات تلخ و شیرین زیاد می‌افتد. در منا و عرفات، کلا گم شدن زیاد است و نگرانی اصلی ماست. حتی گم‌شدگان دیگر کاروان‌ها به ما مراجعه می‌کنند. الان موبایل هست و پیدا شدن راحت‌تر است اما در قدیم یک‌سری داوطلب ستاد امداد گم‌شدگان بودند که زائران گم شده به آنها مراجعه می‌کردند.
کدام بخش کارتان را شیرین‌تر از بقیه لحظاتش می‌دیدید؟
 آن لحظه‌ای که کل اعمال حاجی‌ها تمام شده و روز عید قربان قربانی‌شان را اهدا کرده‌اند، آن‌چنان شاد و بشاش‌اند که توصیف‌اش سخت است. برای ما هم شیرین‌ترین لحظه است که اطلاع می‌دهیم می‌توانید از لباس احرام دربیایید. آن لحظه که سفر موفقیت‌آمیز بوده برایمان لذت‌بخش‌ترین است. بعد هم پیدا کردن این همه دوست خدایی و حفظ ارتباط‌شان با ما در طول این سال‌ها. بعضی‌ها در سفر حج دوستی خانوادگی پیدا می‌کنند و مثلا از دختر همسفرشان برای پسرشان خواستگاری می‌کنند و بعد هم ما را دعوت می‌کنند در مراسم باشیم. هنگام تراشیدن سر در آخر مراسم کلی با هم شوخی می‌کنند که باید به هم کمک کنند و این مساله فضا را خنده‌دار می‌کند.
با وجود بازنشستگی، دوست دارید باز هم رئیس کاروان باشید؟
به خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم خیلی دوست دارم و علاقه‌مندم. اما وقتی با سیل جوان‌های مشتاق و پرشوری که وارد این‌کار شده‌اند مواجه می‌شوم، می‌بینم اینها اولویت دارند. به‌هرحال ما هم روزی جوان بودیم و یاد گرفتیم و اکنون نوبت نسل آینده است. دوست دارم و لذت می‌برم وقتی می‌بینم جوان‌ها آمده‌اند و با امکانات به روزتر به زائران خدمت می‌کنند. اینها را که می‌بینم دلم آرام می‌گیرد.