روزمرگی

روزمرگی

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

 آدم‌ها همیشه در طول تاریخ می‌خواستند همه چیز را قابل اندازه‌گیری کنند و برای هر چیزی متر و معیار از خودشان دربیاورند. مثلا نشسته‌ و با خودشان گفته‌اند اول پاییز باید براساس اطلاعات نجومی در فلان روز اتفاق بیفتد. روزی که چند ساعت قبلش دقیقا تابستان بوده و حالا با گذشت چند ساعت دقیقا شده زمستان. اسطرلاب و تلسکوپش فرق نمی‌کند. از همان قدیم تا همین حالا کارشان این بوده که بنشینند و بگویند در فلان روز و ساعت و دقیقه و ثانیه خاص بهار از راه می‌رسد. یعنی همین چند دقیقه قبلش زمستان هنوز از سر شهر بساطش را جمع نکرده بوده و حالا بهار یک‌دفعه آمده بساط فصل قبلی را به هم زده و خودش نشسته
به جایش.
انسان هیچ‌وقت نخواسته این را قبول کند که در این دنیا همه چیز به مرور اتفاق می‌افتد. هیچ چیز یک دفعه و در روز و ساعت مشخصی به چیز دیگر تبدیل نمی‌شود. انسان هیچ‌وقت نخواسته برگ‌های روی زمین که آمدن پاییز را از چند وقت قبل از تقویم جار می‌زنند ببیند و صدایشان را بشنود. هیچ‌وقت نخواسته قبول کند این شکوفه‌ها هستند که از چند وقت قبل از تقویم بهار را با خودشان می‌آورند و سر و شکل شهر را عوض می‌کنند. همان‌طور که هیچ‌وقت نخواسته قبول کند به مرور است که انسان از خوبی خوب به بدی بد می‌رسد. هیچ‌کس یک‌شبه قاتل نمی‌شود. همان‌طور که هیچ تبهکاری یک روزه به آدم نیک و خیر
تبدیل نمی‌شود.
چند روز است که شهر دارد حال و هوای دیگری به خود می‌گیرد. چند روز است که بازار پرچم سیاه‌فروش‌ها گرم است و بچه‌ها مشغول تدارک چای و قند برای روضه خانگی‌اند. شهر دارد از راه رسیدن محرم را جار می‌زند و کاری هم با تقویم ندارد که می‌گوید دقیقا کی اول محرم است. محرم به مرور از راه می‌رسد و عطر سیبش را روی سر شهر پهن می‌کند. همان‌طور که آدم به مرور و رفته‌رفته مسیر زندگی‌اش را عوض می‌کند. به مرور است که راهی را می‌رود که آخر کار خودش را در لشگر یزید می‌بیند یا سر از خیمه حسین در می‌آورد. همه‌چیز به مرور اتفاق می‌افتد.