پخش سریال «زخم کاری»، بحث تفاوتهای ادبیات و سینما و بایدها و نبایدهای اقتباس را دوباره مطرح کرده است
زخم اقتباسی یا التیام سینمایی؟
ادبیات و سینما به جز سنخیت و پیوندهای ناگسستنی که با هم دارند و به ویژه فیلمنامه و نویسندگی داستان فیلم، فصل مشترک آنهاست، اما گاهی اتفاقا بر سر همین تعاملها و بده بستانها، کشمکشها و چالشهایی هم پیش میآید و این دو را روبهروی هم قرار میدهد و حتی به جبههگیری طرفداران متعصب آنها - که اعتقادی به همنشینی و دوستی هر دو ساحت ندارند- منجر می شود. کتاببازها و شیفتگان ادبیات، ممکن است فیلمهای بدنه و تجاری سینما را از باب سرگرمی و تفریح ببینند اما تا چشمشان به فیلمی اقتباس شده از ادبیات میافتد، عمدتا از نتیجه کار راضی نیستند و با جمله کلیشهای «کتابش رو خوندی؟»، طرف مقابل بحث را آچمز میکنند. گاهی میزان تبختر و غرور ادبیاتی چنان است که حتی خیلی پیشتر از تماشای اثر و زمان انتشار خبر تولید اثر اقتباسی، در مقابل کار ، موضع منفی دارند. از سوی دیگر شاید سینما هم به جز برخی نمونههای شاخص و ماندگار، چندان درباره این موضوع موفق عمل نکرده و همین ناکامیها هم نقش مهمی در موضعگیریهای برخی شیفتگان ادبیات دارد و حتی موجبات سرخوردگی ادبیاتیهای علاقهمند به سینما و سینماییهای محشور با ادبیات را هم فراهم کرده است.
یک اقتباس برد- برد
اقتباس زخم کاری، یک اتفاق برد- برد برای ادبیات و سینمای ایران است؛ این شاید مثبتترین وجه این اتفاق باشد. هرچقدر سریال و کتاب در نگاهی منصفانه و بدون حب و بغض، دچار ضعف و ایرادهایی باشد و نقدهایی به آنها وارد باشد اما نمیتوان از این موفقیت و دریچه تازه چشم پوشید. محمدحسین مهدویان به عنوان فیلمسازی جوان و موفق که سبک و سیاق خودش را در کارگردانی دارد و با ساخت آثاری چون آخرین روزهای زمستان، ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز، فضای تازهای در سینما و تلویزیون ایجاد کرد، با هوشمندی، به مبحث مهم اقتباس روی خوش نشان داد و به جای اینکه فیلمنامه تازه و مستقلی بنویسد، سراغ کتابی رفت که به خوبی این مساله را موردتوجه قرار داده بود. اقتباس زخم کاری، از این نظر هم برای مهدویان یک برد به حساب میآید که اهمیت اقتباس را درک کرد و
به عنوان یک سینماگر به ظرفیت عظیم ادبیات توجه نشان داد و مزدش را هم در استقبال مخاطب گرفت و هم برای حسینیزاد، نویسنده کتاب که گرچه اثر حالا توقیف شدهاش، پیشتر و در زمان انتشار موفق بود و به چاپهای بعدی رسید اما اقبال دوباره به اثرش در فضای ادبیات و آشنایی تعداد زیادی از مخاطبان سریال با نام و نوشتههای او، حاصل موفقیت سریال زخم کاری است. نمونه زخم کاری نشان میدهد درصورت هوشمندی و درک درست کارگردانها و بهرهمندی بهموقع آنها از ادبیات، میتوان شاهد دستاوردهای خوبی بود و توجهات همزمانی را به سمت سینما و ادبیات جلب کرد.
از مکبث تا مالک
احتمالا سالی در تئاتر ایران و جهان نیست که اثری از ویلیام شکسپیر، نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی روی صحنه نباشد و همیشه میتوان هملت، مکبث و اتللوی تازهای را در سالنهای نمایش پیدا کرد. نوشتههای شکسپیر به ویژه همین تراژدیهایی که ذکر آن رفت، یا بهصورت نمایشهایی وفادار به متن اصلی و چه در قالب برداشتهای آزاد و مدرن و متفاوت، روی صحنه میروند و مخاطبان نسلهای مختلف همچنان از آنها استقبال میکنند یا دست کم نسبت به تماشای این آثار کنجکاو هستند. نکته اصلی این مانایی، به جز زیبایی در نوشتار و پرداخت شکسپیر، مفاهیم اساسی و جهانشمول این آثار است، این جاهطلبی برای دسترسی به قدرت بالاتر توسط مکبث است که در هر زمانهای، قابلیت ارجاع و بازنمایی توسط کارگردان و درک و دریافت توسط مخاطبان را دارد.
حسینیزاد از همین خط و ایده برای بیست زخم کاری استفاده کرد و مهدویان هم با موقعیتسنجی، سراغ اقتباس آن اثر رفت. اگرچه مالک رمان، در شخصیت و موقعیت، ربطی به مکبث نداشته باشد و مالک سریال هم ربط چندانی به همتایش در رمان نداشته باشد، اما به ویژه از نظر جاهطلبی و ولع قدرت، آبشخور آنها مکبث است. وسوسههای سمیرای سریال و سمیرای کتاب، باوجود تفاوتهای ظاهری و عقیدتی میانشان، از وسوسه شیطانی لیدی مکبث تغذیه میکند.
تیغ دو دم یا یک تیر دو نشان
سریال زخم کاری، از منظری به تیغی دو دم هم میماند. اگرچه اثر تم و بن مایه جاهطلبی را از کتاب و البته از مکبث وام گرفته، اما برای مخاطبان علاقهمند به ادبیات نمایشی و نمایشنامه که از قضا از دوستداران شکسپیر هستند و همین مکبث را خواندهاند و اقتباسها و اجراهای درخشانی از آن را هم قبلا دیدهاند، همچون فیلم «سریر خون» ساخته آکیرا کوروساوا و بازی توشیرو میفونه در نقش شخصیت معادل مکبث و نمایش «مکبث» به کارگردانی رضا ثروتی، تماشای زخم کاری کمی خطرناک به نظر میرسد و سریال، زیر سایه سنگین و ابهت آن آثار، تا حدودی کمرنگ و کم اثر میشود. هرچند نقطه قوت سریال، ایرانیزه و امروزی کردن تم مکبث شکسپیر است که البته از کتاب بیست زخم کاری میآید. به نظر میآید بیشتر شیفتگان سریال، جوانان و مخاطبانی باشند که اثر شکسپیر را نخوانده و نمونههای موفق اجرا شده متن را ندیدهاند اما آن مخاطبان اهل سینما و نمایش و ادبیات، باوجود رضایت نسبی و شاید هم در مواردی زیاد، کمی خوددارانهتر با اثر روبهرو شوند و دست کم با شگفتی پای کار ننشینند.
باز اگر بخواهیم در همین زمینه به نکته مهمی اشاره کنیم، ترکیب اقتباس و برداشت و بهرهمندی از دو اثر ادبیاتی و نمایشی است که این هم مسیر قابل پیشنهادی به سینمای ایران محسوب میشود. اینکه نویسندگان سراغ مفاهیم و ایدههای آثار بزرگ ادبیات نمایشی جهان بروند و آن را در قالب قصههایی امروزی و اینجایی و با نگاه و برداشتی متفاوت بپرورانند و سینما هم بتواند با مراجعه به این نوشتهها، محصولاتی جذاب و تماشایی تولید کند و با یک تیر دو نشان هدف گرفته شود. مثل اتفاقی که حالا رخ داده و مخاطبی که سریال زخم کاری را میبیند، به نوعی در حال خواندن بیست زخم کاری و شمهای از مکبث هم هست و اگر دوست داشت و متمایل بود، میتواند به اصل آثار هم
مراجعه کند.
تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
در این مدت از برخی دوستانی که سریال زخم کاری را میبینند، شنیدهایم که رمان، چیز دیگری است و آن را برتر از ساخته مهدویان میدانند. همان بحث موضع همیشگی شیفتگان ادبیات که در مقایسه با سینما، ارج و قرب بیشتری برای کتاب قائل هستند و فیلمها و سریالهای اقتباسی را چندان برنمیتابند. اما وقتی خودمان پیش از نوشتن این گزارش، کتاب را مطالعه کردیم، متوجه شدیم دوستان علاقهمند به کتاب، چندان بیراه نمیگویند. هرچند، همین دوستان، به امتیازات و نقاط موفق سریال هم اشاره میکنند و به برخی جذابیتهای اثر اذعان دارند.
پیشنهاد ما، مراجعه به شماره 3 مجله «فیلم امروز» و خواندن گفتوگوی هومن جعفری با محمود حسینیزاد و نوشته بابک صحرایی است که از اقتباس زخم کاری و برخی جزئیات و تفاوتهای رمان و سریال گفتهاند اما عجالتا اینجا به برخی تفاوتهای این دو اشاره میکنیم. سریال که در کلیت داستان و خط سیر حوادث و ضرباهنگ ماجراها و برخی دیالوگها، به کتاب وفادار است، از وجه مذهبی- سیاسی خانوادههای اصلی فیلم و خاندان ریزآبادی کم میکند و چندان سراغ آن نمیرود و همه تمرکزش را روی جاهطلبی مالک و همسرش و فساد اقتصادی میگذارد. همچنین روابط برخی شخصیتها تغییر کرده و حتی شخصیت منصور، یکی از پسران خان عمو در فیلم، در سریال به یک شخصیت زن تبدیل شده: منصوره که در گذشته رابطهای عاطفی با مالک داشت و حالا بعد از مرگ پدر، دوباره سروکلهاش پیدا شده است.
به نظر میرسد وجود محدودیتهای بیشتر در فضای سینمایی و اعمال برخی ملاحظات، اجازه وفاداری بیشتر به مهدویان را در سریال زخم کاری نداده است، اما به جز این تفاوتهایی هم با اختیار و آگاهانه ایجاد شده که دستاورد ویژهای برای سریال به حساب نمیآید و حتی در نقدهای جدیتر به پاشنه آشیلهای کار تبدیل میشود. اگر تبدیل منصور به منصوره و برآمدن یک ماجرای قدیمی عاشقانه به نفع سریال شده، ما بهازایی چون دخترکی که به عنوان وجدان مالک عمل میکند، چندان با روند منطقی کار هماهنگ نیست. درحالی که در رمان، ارجاع به سه زن ساحره مکبث، به شکل زیباتری صورت میگیرد، در همان اوایل و موقع برگشت مالک و نجفی به تهران بعد از قرارداد با نروژیها.
تحکم و تسلط سمیرا هم گرچه در سریال تا حدودی به مدد بازی رعنا آزادیور، منتقل میشود اما تکرار چندباره ضرب و شتم مالک، این حکمرانی را لوث میکند، درحالی که همان بار نخست و در آخر قسمت اول سریال، تماشای این عمل از سمیرا شوکهکننده است و برای کل اثر کفایت میکند اما مهدویان چند بار دیگر این شکل از تسلط را به نمایش میگذارد. این در حالی است که تحکم در کلام و تهدید با چشم که در چند نوبت توسط سمیرا (آزادیور) اتفاق افتاده، کارآیی بیشتری دارد. حتی همان صحنه ضرب و شتم پایان قسمت اول هم که معادل تصویری خوبی برای کتاب دارد و متفاوت از نوشته حسینیزاد است، در خود کتاب بیست زخم کاری به شکل دیگری وجود دارد که در ساحت ادبیات و کلام بسیار درست و تاثیرگذار است.
حسینیزاد برای تسلط سمیرا از عباراتی چون «تیغ سرد صدای زن» استفاده میکند و مخالفت او با پشیمانی مالک از معامله شخصی با نروژیها را با یک «نه!» به خواننده میرساند. گرچه شاید میشد در نوشتار و میزانسن و دکوپاژ همین «نه» را در نمایی تاثیرگذار به مخاطب منتقل کرد اما قطعا معادل مهدویان، درستتر، جذابتر و کوبندهتر
به نظر میرسد.
روح اثر مهم است
نویسنده بیست زخم کاری، باوجود اینکه برخی انتظاراتش از سریال زخم کاری برآورده نشده اما به درستی به تفاوت مدیومهای ادبیات و سینما آگاه است. این نکته بسیار مهمی است که هم مخاطبان باید آن را درک کنند و هم خود نویسندهها. هروقت توقعی برای یک اقتباس تام و تمام و وفادارانه وجود داشته باشد، نتیجه همراه با نارضایتی خواهد بود. فیلم و سریال، محدودیتهایی دارند که رمان و ادبیات آن قید و بندها را ندارند. ضمن اینکه وفاداری نعل به نعل، نه امکان دارد و نه جذاب به نظر میرسد. توصیفات رمان، حتما باید معادل تصویری در سینما پیدا کنند. بنابراین تغییرات ضروری و اجتنابناپذیر است. آنچه مهم و موفقیتآمیز به نظر میرسد، انتقال روح اثر و وفاداری به خط اصلی و کلیت داستان است. در نمونههای موفق جهانی و ایرانی، همچون خوشههای خشم و ناخدا خورشید، وفاداری به روح داستان به چشم میخورد.
بیشتر نارضایتیها و ناکامیها در این زمینه به ویژه در سینمای ایران، به درک نکردن تفاوتهای اساسی دو مدیوم ادبیات و سینما و البته رعایت نکردن حقوق نویسندهها برمیگردد. ضمن اینکه متاسفانه کارگردانهایی که نسبتی با کتاب و ادبیات ندارند هم کم نیستند. اگر این عده هوس اقتباس به سرشان بزند، نتیجه از قبل مشخص است!
نکته دیگر اینکه سابقه نشان داده که بهتر است برای اقتباس، سراغ کتابهای خیلی شاخص نرفت، چون آنها در ساحت ادبیات کامل و بینقص هستند و نمیتوان توقع ساخت فیلمی درجه یک از آنها را داشت اما کتابهای متوسطتر و با عناصر تصویری بهتر، جای کار بیشتری در سینما دارند و میتوان با فیلمنامه و پرداختی جذاب و خلاقانه، آنها را ارتقا داد و به اثری بهتر تبدیل کرد.
-
خدا را کنار خودم حس کردهام
-
بلاتکلیفی 6/5 میلیون تن کالای اساسی
-
زخم اقتباسی یا التیام سینمایی؟
-
سفر به تاریخ باستانی ایران
-
یک بام و صدهوای غربیها در افغانستان
-
دست نزنید؛ دکوری است!
-
نسخهای برای درمان ستاد ملی کرونا
-
محرم آمـــد
-
آدمی که به یکی دو سلول بند است
-
سفیران اطلاعرسانی و آرامش
-
لزوم تقویت انسجام ملی در افغانستان
-
آنکارا: ۱۳ تروریست پکک را در عراق کشتیم
-
سقوط پهپاد آر کیو-۴ گلوبال هاوک نیروی هوایی آمریکا