روضه‌های کهن

دو روایت از دو روضه خانگی قدیمی در قم و اصفهان

روضه‌های کهن

از روضه مادربزرگ
تا روضه 150ساله حاجی بنکدار
اصفهان شهری درون‌گرا ولی پرعاطفه است. اصفهانی‌ها مغزهای بزرگی دارند که گاهی اجازه نمی‌دهد دل‌های بزرگشان به چشم بیاید. اگر اشک را عمیق‌ترین و خالص‌ترین جلوه‌ احساس بدانیم، اصفهان آن بالا بالاها می‌ایستد، چرا که هر روز گوشه‌ای از این شهر دارد برای حسین می‌گرید. میان هزاران خانه‌ای که در طول سال سیاهپوش و اشکبار است یکی هم خانه مادربزرگ من بود؛ روضه‌ای بی‌منبر، بی‌جمعیت و بی‌صدا.
آفتاب که پس می‌رفت، پیرمرد هن‌هن‌کنان در بن‌بست باریک نمایان می‌شد. ته‌ریشی تیغ‌تیغی داشت و دستاری سیاه به سر می‌بست. ا...‌گویان قدم به حیاط شش‌متری مادربزرگ می‌گذاشت. ما جلو می‌دویدیم تا روضه‌خوان را ببینیم. آفتاب شل‌شده و از لای پرده رگه‌ای نور افتاده بود روی قالی قرمز. همه‌جا بوی نا می‌داد و چای خشک و زنجبیل. از پَسَله‌های حیاط بوی گرمک ترشیده نرم می‌خزید تو.
پیرمرد فالوده گرمک را سر می‌کشید، رو می‌کرد به مادربزرگ و می‌گفت چه روضه‌ای بخوانم؟ مادربزرگ قربان‌صدقه من می‌رفت و می‌گفت روضه علی‌اکبر را بخوان. من خیلی کوچک‌تر از علی‌اکبر بودم اما نمی‌دانم چرا مرا به پای او می‌بست. برادرم که به دنیا آمد، روضه عوض شد. پیرمرد نگاه گرمی به علی کوچولو می‌انداخت و روضه علی‌اصغر می‌خواند. من نمی‌خواستم کسی از آن نوزاد بگوید. عصبی می‌شدم. هر چه نیشتر می‌زد بغضم سر وا نمی‌کرد اما مثل خوره به جان قلبم می‌افتاد. نمی‌خواستم آن کودک وجود داشته باشد.
ما خانواده توداری هستیم. موقع روضه کسی نفس نمی‌کشید. هر پنج نفر کوه سکوت می‌شدیم. مادر سرخ می‌شد، آه می‌کشید و آرام می‌گفت: ای حسین... من نمی‌دانستم آن آه سرخ از کجا می‌آید. نمی‌دانستم چرا چشمان پدرم از کاسه می‌زند بیرون. نمی‌دانستم چرا مادربزرگ هی به من نگاه می‌کند و چشمش را پاک می‌کند. نمی‌دانستم چرا کلمه حسین این‌قدر سنگین و نفس‌گیر و توفانی است. هنوز هم نمی‌دانم.
پیرمرد رفت. مادربزرگ رفت. ما ماندیم که ماندیم. قد کشیدیم، سری توی سرها درآوردیم. شدیم دربه‌در روضه‌های کهنسال، روضه‌های جان و جریق‌دار، روضه‌های صد و پنجاه ساله. شدیم مقیم خانه بنکدار. استکان نذر کردیم، کاچی پختیم، با کرور کرور زن و مردی که پهن شده بودند کف کوچه گرم گرفتیم، مهربان‌تر شدیم، شیشه‌تر شدیم. بچه نوپا دیدیم، اشکمان شُره کرد. مرد رشید دیدیم، دلمان هُری ریخت. هی از خودمان خجالت کشیدیم. هی خودمان را گم و گور کردیم. غنچه شدیم کنج تاریکی مجلس. گوش شدیم برای باد که صداهای قدیمی را در هم پیچیده و بازآورده بود:
احمدرضا! وَخی سماق‌پالونو بیار می‌خَیم برنج صاف کونیم. پاشو مادِر، فردا روزی گُناس.


سید مرتضی روحانی از روضه 169ساله‌شان در محله چهارمردان قم می‌گوید
8112 هفته روضه
فکرش را بکنید، اگر از امروز به مدت تنها یک سال هر هفته بدون وقفه در خانه‌تان را باز کنید و بدون آن‌که بدانید چه کسانی و به چه تعداد مهمان شما می‌شوند برایشان چای دم کنید، ذاکر و واعظ بیاورید و کفش جفت کنید، می‌توانید از پس‌اش بربیایید یا نه؟ اگر نمی‌توانید این کار را انجام دهید سری به محله چهارمردان قم بزنید و بپرسید چه‌کسی، چگونه، در چه زمانی و به چه مدت این کار را انجام داده.
حدود ۱۶۹سال پیش آسید جعفر روحانی در محله چهارمردان قم چراغ روضه‌ای را روشن کردند که به لطف خدا تا امروز برقرار است. یعنی ۸۱۱۲ روز ذکر روضه ۸۱۱۲ هفته انتظار، ۸۱۱۲ بار روشن کردن سماور به نیت قربه الی ا...
زنگ زدم آسید مرتضی، از نوادگان آسید جعفر روحانی تا کمکم کند راز این عزم هفتگی را بپرسم.
می‌گفتند در دوره رضاخانی و آن خفقان و آن ضدیت با روضه و ذکر حضرت سیدالشهدا روضه ما دائر بود. ما پول می‌دادیم تا چراغ روضه‌مان روشن باشد. در دوره پهلوی دوم حدود دهه‌های ۳۰و ۴۰ بعد از روضه گعده‌های سیاسی با خواص برگزار می‌شد و نظریات امام خمینی در آن جلسات مطرح و شرح داده می‌شد.
می‌گفتند حاج‌علی‌اکبر پدرشان برای آن که جوانان در دوره طاغوت از این فضاها دور نشوند، به هر سلیقه‌ای سیگار تهیه  و قلیان کاشان چاق می‌کردند تا از هر سلیقه حتی به واسطه این چیزها بیایند و چند کلام حرف حساب بشنوند. حتی در دوره جنگ جهانی دوم در آن قحطی و در نبود قند و چای، در زمانی که قند و چای به واحد سیر و مثقال خرید و فروش می‌شد چای روضه ما قطع نشد.
 تا حدی که در بازار مردم داد می‌زدند خانه فلانی روضه است چای هم می‌دهند! سیدمرتضی آه می‌کشید و می‌گفت شهادت برادرانم در هشت سال جنگ تحمیلی برکت چای روضه بود.