باید پرچم ایران را بالا نگه داریم

گفت‌وگو با علی موذنی، نویسنده و سینماگر

باید پرچم ایران را بالا نگه داریم

بای‌بسم‌ا... علی موذنی، نویسنده‌ای مومن به قلم، مومن به نوشتن، مومن به زبان ویژه خودش با اثرانگشت ویژه و خویشتنی در آثاری که پرورده و آفریده، آثاری که رویکرد مخاطب و خواننده را برانگیخته و ستایش‌شان را در پی داشته. نویسنده داستان و نمایشنامه و فیلمنامه که با نوشتارش خاطره‌ها ساخته و ... . مثلا یادم هست زمانی مجموعه پنج‌جلدی «شب‌چراغ» را به پدرم پیشکش کردم با چه حظی دست گرفت و تا مجموعه را به پایان نبرد بر زمینش نگذاشت. با استاد (به قول نویسنده مرحوم نادر ابراهیمی) چه سفرها کردیم! یک‌بارش با گرای این مخلص از سر شب تا 3 بامداد به درازا کشید با استاد مؤذنی، سوار بر یک‌کدام از کشتی‌های داستان‌هایش به سفری همراه دیگر نویسنده‌ها رفتیم به ناکجا، به هفت‌شهر عشق! بار دیگر در کتابی شگفتار و عجیب، سفری افسانه‌ای کردیم و بارهایی دیگر. یا با «شازده‌کوچولوی» سنت دو اگزوپری به جست‌وجوی دوست پرداختیم . چون مجال‌مان کوتاه بود و گزارش سفرمان بس دراز اما بسی شیرین و خواندنی. بخش‌های ویژه و شگرفی از آن را برای درج در مجموعه گفت‌وگوها گذاشتیم و به لذت‌بردن از همین فرازها بسنده‌کردیم. بادا که شما نیز در این سفر جادویی، همقدم با قلم و تخیل به سیری در آفاق و انفس بیایید و سرشار تماشای ناکجاها شوید. علی یارتان!

 الان اگر امکاناتی افسانه‌ای و کامل مهیا باشه با شما به کجا بریم از این‌همه شهرها و کشورها؟
شما خیلی خوبی، ولی من تنها سفر می‌کنم.
 استاد! می‌خوایم با یکی از کشتی‌های داستان‌هاتون سفری رویایی بریم به ناکجاآباد با همه نویسنده‌ها؛ در چنین سفری این‌جور که از قرائن برمیاد با هیشکی هم‌کابین نمی‌شین.
یقینا تقاضای یک کابین تنها می‌کنم.
 قهوه بامدادی رو معمولا و بیشتر در طول سفر با کی صرف می‌کردین؟
تولستوی و داستایوسکی و فاکنر.
 در گپ عصرونه روی عرشه کشتی با کدوم نویسنده‌ها انجمن می‌کردین؟
گراهام گرین و همینگوی و توبیاس ولف.
 در انجمن‌های ادبی دریایی‌تون به کدوم نویسنده بیشتر می‌تاختین و از کدوم داستان/ رمانش انتقادها داشتین؟
من به ساحت هر نویسنده‌ای احترام می‌ذارم و به خودم اجازه نقد نمی‌دم.
 نه برای شوخی که خیلی هم جدی، از میون نویسنده‌ها کدوم‌شون رو مث پینوکیو به دریا و کام نهنگ اگه می‌نداختین بهتر بود؟
آقا! خواهش می‌کنم.
 با یه دوست عالی‌ویگانه که به اختلاف نظر می‌رسین چه می‌کنین؟
این‌قدر باهاش بحث می‌کنم تا دستاشو ببره بالا و بگه تسلیم.
 و با کدوم‌شون در بندر هفت‌شهر عشق پیاده می‌شدین؟
کی بهتر از عطار!
 در بحث‌های ادبی میان نویسنده‌های حاضر در کشتی، بیشتر کدوم نویسنده یا داستان رو تحسین می‌کردین؟
سالینجر و جروم دیوید.
 و برای الهام‌بخشی و بسیاری ویژگی‌های دیگر، تشکرات مهم‌تون از کدوم نویسنده بود؟
از هر که داستان خوبی نوشته.
 از کدوم نویسنده‌ها چه در مسیر سفر چه همیشه خدا سعی داشتین بیشتر بیاموزین؟
از همه‌شون.
 در توفان، سکان کشتی رو به کدوم نویسنده می‌دادین؟
با اجازه همه، خودم.
 در این میان، نویسنده‌ای که دلش برای مردم می‌تپد این مردم را مساوی با چه می‌داند؟
بخشی از وجود خودش ... .
 مثالی (علاوه‌بر آثار شما) برای آثاری که به فرمایش شما تاریخ اجتماعی - فرهنگی ایران را به شکلی داستانی و هنرمندانه البته بازتابانده‌اند؟
بوف کور، شازده احتجاب و جای خالی سلوچ.
 به عشق چگونه می‌نگرین به‌ویژه عشقی که باهاش زنده‌‌ایم و زنده هستین؟
عشق لازمه زندگیه. معنی‌بخش و انگیزه‌دهنده ... .
 یه سری به کربلا اگر می‌زدیم؟
نشستن در بین‌الحرمین و به اتکای این‌که یک‌سو حسین است و یک‌سو عباس، دست به دعا برداریم که اللهم اشف کل مریض.
 استاد اگه شازده کوچولو بودین آیا زمین رو مقصد دوستیابی‌تون می‌کردین؟
معلومه که نه.
 پس کجا؟
بهشت. بی‌دردسرتره. نه دوز و کلکی و نه خیانتی.
 از چی خدا بیشتر خوش‌تون میاد؟
از قدرت داستان نویسیش.
 یه حرف خصوصی با خدا؟
عظمتت منو کشته!
 اگر روح‌القدس به قلم و بیان و کلمات شما مدد می‌رساند و الهام می‌کرد؟
اگر؟!
 با توجه به آن همه توجه شما به تجربیات دینی و معجزه و کرامت و ... آیا خواب صادقه‌ای دیدین که برایتان مژده غیبی بوده باشه؟
جزو اسراره.
 جانشینی برای جبهه‌ها؛ به‌عنوان مکانی دور از شهر که انسان را دور می‌کند و فراتر از این خودبیگانگی‌ها می‌برد؟
آدم باید از خودش بیگانه نشه، شهر و روستاش مهم نیست.
 روحیات آن انسان ازخودگذشته ایثارگر آدم‌حسابی را که در جبهه‌ها به وفور بود چگونه می‌توان در نسل‌های جدید و جدیدتر امتداد داد؟
 با شعار و نصیحت اتفاقی نمی‌افته. با شعار و نصیحت کار درست نمی‌شه. باید در میدان عمل قرار بگیرن.
 استاد! فرهنگ ما چه گوهری دارد که غرب اصلا ندارد؟
خود را جزئی از هستی و همسو با آن دیدن.
 از سیری در مطبوعات تا سینما چه حس و لذتی داشت استاد؟
تجربه‌هام عمیق‌تر شد.
 الانه از مهم‌ترین و اساسی‌ترین دغدغه‌های انسانی‌تون برای انسان ایرانی؟
امکان رشد در همه وجوه.
 فرزند زمان خود بودن (که درباره شما و در ستایش‌تون گفته میشه) چه جوری ممکن میشه؟
حرکت در زندگی باید عمقی باشه. این‌جوری عرضش هم زیاد می‌شه. طول هم که مهم نیست.
  اگه خواب‌نما بشین که درباره مورد خاصی بنویسین؟
خب؟!
 آیا شده براساس یه خواب به نوشتن دست زده‌باشین؟
معلومه. خواب جزئی از زندگیه. دکور که نیست!
 اگه کتاب کهنی دستتون برسه بازش کنین و اون کتاب به ناگهان شما رو ببلعه؟
علی موذنی در سرزمین عجایب.
 اگه در دل کتاب، سر از فضاهای جن و پری و طلسم و... دربیارین؟
هزار و یک شب با شهرزاد.
 اگه وقتی یه گزاره رو دارین می‌نویسین قلم‌تون به زبان بیاد که بس کن خسته‌ام کردی؟
با پشت دست می‌زنم توی دهنش.
 اگه کاغذ سفید به شما اعتراض کنه چگونه اعتراضیه؟
سیاهم کن.
 و اگه قلم بخواد تشویق‌تون کنه بهتون چی می‌گه؟
از هر لحظه با تو بودن لذت می‌برم.
 کتابی که در حال شکل‌گرفتنه اگه باهاتون راه نیاد؟
جا رو برای کتاب بعدی باز می‌کنم.
 اگه واژگان در یه کودتا از ذهن‌تون کوچ کنن و تنهاتون بذارن در بزنگاه یه متن مهم؟
صبر می‌کنم برگردن. کبوترای جلدن. برمی‌گردن.
 با هاتون اگه قهربکنن؟
نازشونو می‌کشم.
 و اگه ازدل همون کتاب جادویی یه سری کلمات جون بگیرین و علیه‌تون دست به شورش بزنن؟
خیلی راحت بی‌این که داغ و درفش نشون‌شون بدم، بهشون می‌گم صدای انقلاب شمارو شنیدم.
 اگه گزاره‌ها به شما حمله کنن؟
قلمو می‌ذارم زمین.
 اگه در اون کتاب قدیمی با آینه‌ای جادویی برخورد کنین که درش با بزرگان می‌تونین دیدار بکنین؟
بارعام می‌دم تا مشرف بشن...
 چه کسی از بزرگان نویسنده درگذشته و زنده رو دوست دارین برای همسخنی؟
کتاباشونو ترجیح می‌دم تا خودشونو.
 و اگه واژه‌ها برعکس بخوان در اون فضای عجیب به شما آرامش بدهند؟
استقبال می‌کنم.
 اگه لشکری از گزاره‌ها و واژه‌های دوست و دشمن صف‌آرایی بکنن شما در کدوم سمت هستین و اون سمت چه ویژگی خاصی داره؟
اون سمتی که باد بوزه.
 اگه کلمه‌هایی بخوان سر شما کلاه بذارن به چه شیوه و چگونه و چرا اصلا؟
سوال خوبیه.
 چنا‌نچه در جنگ واژه‌ها بخواین یارکشی بکنین یارِ‌کدوم واژ‌ه‌ها می‌شین و جانبِ کدوم کلمات رو می‌گیرین؟
واژه‌های ضدچاپلوسی و ضد قدیس‌سازی.
 با یه پاک‌کنِ جادویی کدوم کلمات رو برای ابد از زبان پاک‌ می‌کردین؟
بیگانه پرستی و تحقیر ملی.
 و کدوم کلمات رو در صورت امکان، تکثیر می‌کردین و افزایش می‌دادین؟
خودباوری ملی و احترام به هم‌نوع و آب را گل نکنید.
 در برابر کدوم کتاب‌ها و کدوم نویسنده‌ها کلاه از سر برمی‌دارین؟
بخوام اسم ببرم، جا   کم می‌آرید.
 و کدوم نویسنده‌ها و کتاب‌ها کاش هرگز زاده نمی‌شدن؟
بخوام اسم ببرم، جا   کم می‌آرید.
 گزینش‌تون از میون دلخواه‌ترین متن‌ها؟
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند.
 اگه کلمات مثل بغضِ گریه، هجوم ببرن و گلوتون رو چنان فشار بدن که نفس به شماره؟
آب نمک غرغره می‌کنم.
 به کدوم نحله از مردم اعتماد نمی‌کنین؟
به اونایی که نفاق‌شون زیاده.
 و به کدوم آدما هیچ‌وقت باور ندارین؟
به آدم‌های دروغگویی که وعده‌ می‌دن و عمل نمی‌کنن.
 فضای نویسندگی کشور به چی بیش از پیش نیازمنده؟
دلخوشی.
 حال‌تون باهاش واقعا خوب می‌شه؟
آره وا... .
 سالار همیشه قلب شما؟
خدا.
 و همقدم دائمی قلم‌تون؟
موسیقی.
 یه توصیه به شاعر این سخن: کو مسلمانی که سلمانم کنی/اهل بیت‌ا...ِ ایمانم کنی/...یاوری یعنی علی: لیلُ‌المَبیت/ یارِ غارِ چه!؟ که پنهانم کنی؟
سلمانِ خودت باش.
 و به شاعرِ این سخن: نبض‌شان نکته‌ای از شهر نگفت او که تویی / روستایی‌ست که در باطن‌شان گم‌شده است.
دمت گرم.
 یه وصیت به نویسندگان نوجو، نوقلم و نوقدم؟
زودتر بزرگ شین، داداشیا... خواهرجونا...
 هدیه‌ای که هستی و طبیعت (خدا) تازگی‌ها به شما بخشیده؟
چند تا سوژه خوب.
 رخصت استاد! فضا رو عوض‌کنیم؛ توی چه فضاهایی اصلا وارد نمی‌شین؟
مَجازی.
 توی چه کارایی هرگز دخالت نمی‌کنین؟
دعوای زن وشوهری.
 به کیا اهمیت ندادن بهتره؟
سلبریتی‌ها.
 از اوجب واجباته برای شما؟
خواب خوب.
 خودتون رو ملزم کردین که؟
خوب بنویسم.
 و خودتون رو متعهد می‌دونین که؟
پرچم ایران را بالا نگهدارم.
 کدوم بارون اگه به روح‌تون بباره سبزتر و سرزنده‌تر می‌شین؟
بارون بهاری.
 با چه آبی دل‌تون رو پاک می‌شویین؟
آب زمزم.
 و در چه استخری هرگز شنا نمی‌کنین؟
استخر سرپوشیده محله‌مون.
 کجاها خودتون رو می‌زنین به اون راه؟
جاهایی که صرف می‌کنه.
 هرگز نشده ازش طفره بروین؟
نه.
 سینمای ما چی کم داره؟
قهرمان.
 به چی نیاز مبرم داره؟
نگاه عمیق.
 کدوم بخشش رو به موته؟
محتواهای تحمیلی با پول‌های تزریقی.
 اگه شما سینماگر نمی‌شدین شخصیت‌تون چیزی کم‌داشت؟
من خودمو سینماگر نمی‌دونم اما همین چند تا تله‌فیلمی که ساختم، درک منو از فیلم و سینما در جمیع جهات بالا برد.
 آیا پاسخی که به هستی دادین به‌نظرخودتون کافی و وافی بوده؟
هنوز قدم اول رو هم برنداشته‌ام.
 آیا راه‌نرفته‌ای هست که دلتون بخواد آغازش کنین؟
زیاد.
 آرزویی که برای همین الان خودتون دارین؟
سلامتی.
 و آرزویی که برای خودتون/ نام‌تون در سال‌ها و سده‌های آینده؟
نامی به نیکی.
 اگه قرار باشه با مرگ احتجاج کنین با چه ابزاری؟ حرف‌تون؟
چه حرفی می‌تونم با مرگ داشته باشم وقتی می‌دونم حرف حساب توی کله‌اش نمی‌ره؟!
 اگه با جاودانگی؟
بی‌خیال.
 به جاودانگی چی می‌فرمایین و چی ازش می‌پرسین؟
برای شروع بحث ازش می‌پرسم حوصله‌ات از این همه بودن سر نمی‌ره؟!