آقای کدام جهان؟
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
مردی چهارشانه با قامتی بلند و سبیلهایی پرپشت و نگاهی خشن. همینها کافی بود تا شایعاتی درباره شخصیتش بین مردم راه بیفتد. این که شنیدهاید صدام فلانی را انداخته جلوی سگهای کاخش و خودش ایستاده به تماشا تا بدبخت کامل خورده شود؟ یا این که شنیدهاید فلانی رفته دیدار صدام و موقع برگشت، چون به صدام پشت کرده هدف گلوله او قرار گرفته و خونش را خادمان از روی سنگهای کف کاخ شستهاند؟ همه اینها شایعاتی بود که بین مردم عراق دهان به دهان میگشت و بعد هم که این شخصیت آتش جنگ را به ایران کشید، این شایعات به ایران هم رسید و از زبان آرایشگر و راننده تاکسی و بقال و مردم کوچه و بازار شنیده میشد. همه اینها هیبت صدام حسین را بین مردم چند برابر کرده بود. سی و یکم شهریور سال 1359 با همین هیبت مقابل دوربین رسانههای حزب بعث، اولین توپ را به سمت ایران شلیک و با همان خنده سرمستانهاش بین سربازهای بعثی سخنرانی کرد و رفت که تا چند روز دیگر ردای آقایی جهان عرب را به دوش بیندازد. مرگ جمال عبدالناصر، کفه را به سمت صدام حسین سنگین کرده بود. هم یک نمونه چهره کاریزماتیک را که میخواست جهان عرب را زیر عبای خودش جمع کند، دیده بود و هم آن چهره کاریزماتیک دیگر در قید حیات نبود و حالا میتوانست خودش به آن چهره تبدیل شود. ایران را که میگرفت حساب کار دست برادران بازیگوش عربش میآمد و دیگر کسی در این کافه روی حرفش حرف نمیزد. این طرف ماجرا اما پیرمردی بود که سودای آقایی نداشت. تحقیق نمیخواهد. دم دستترین سندش همان ویدئوی معروفی است که وسط سخنرانیاش کسی از بین جمعیت داد میزند: «ما همه سرباز توایم خمینی...» و پیرمرد قاطع میگوید: «ما همه سرباز خدا هستیم! نه تو سرباز منی، نه من سرباز تو!» قصه را کوتاه کنم. حدود 10سال بعد از روزی که مقابل لنز دوربینها گلوله توپ را شلیک کرده و نیروهایش را فرستاده بود سرزمین عجمان را به امپراتوری جهان عربش اضافه کنند، آدم میفرستاد در خیابانها که مردم را به گلوله ببندند. مردمی که علیه خودش، حکومتش، تمام قصهها و شایعاتش شوریده و انتفاضه شعبانیه را راه انداخته بودند. کار دیکتاتور مغرور و باهیبت عراق که همیشه سعی میکرد خودش را حافظ عقیده شیعیان نشان دهد، به جایی رسید که برای کشتار مخالفانش حرم امام حسین (علیه السلام) را هم به گلوله بست. هیبتش داشت ذرهذره میریخت. ضامن توپ 31شهریور 1359، کلید افولش شده بود. در آخرین سکانس، دیکتاتور خشن عراق به پرستار آمریکاییاش که صبح به صبح فشارش را میگرفت ابراز علاقه میکرد و قول داده بود اگر از دست آمریکاییها آزاد شود با او ازدواج میکند؛ مردی که دیگر ریش بلند داشت و لاغر شده بود و سعی میکرد لبخند بزند، به آقایی همان پرستار آمریکایی هم نرسید. حالا در موکبهای پیادهروی اربعین وسط عراق، قاب عکس پیرمردی آویزان است که سودای آقایی نداشت.
تیتر خبرها