عشق، عصبانیت، استفاده و خواب‌های خوب و بد

عشق، عصبانیت، استفاده و خواب‌های خوب و بد

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 سال‌ها پیش در یکی از کشورهای خارج، مردی که علاقه بسیاری به خودرو و خودروسواری داشت، پس از سال‌ها تلاش و زدن از شکم خود و زن و بچه و پس‌انداز بخش اعظمی از درآمدش، موفق شد یک خودروی نو بخرد. مرد پس از تحویل گرفتن خودروی نو از نمایندگی آن را به خانه آورد و در پارکینگ خانه مشغول چک‌کردن قسمت‌های مختلف و چک‌کردن آن با محتوای دفترچه راهنمای شد. در همین لحظه متوجه صدایی شبیه صدای خراشیدن بدنه خودرو شد. به‌سرعت از خودرو پیاده شد و دختر کوچکش را مشاهده کرد که با تکه سنگ تیزی مشغول خراشیدن بدنه خودرو است. مرد که با دیدن این صحنه به‌شدت عصبانی شده بود دست دخترش را گرفت و چند ضربه محکم به پشت دست وی زد. غافل از آنکه در دست وی آچاری است و وی ضربات را با آچار به دست وی زده بود. مرد پس از مشاهده دست شکسته دخترش به‌سرعت او را به بیمارستان رساند اما در اثر شدت ضربات وارده پزشکان مجبور شدند انگشتان دخترک را قطع کنند. چند ساعت بعد دخترک وقتی پدرش را دید پرسید: بابا، انگشت‌های من کی رشد می‌کنند و کی انگشت جدید درمی‌آورم؟ پدر که از شدت ناراحتی زبانش بند آمده بود با چشمانی اشکبار بیمارستان را ترک کرد و به خانه بازگشت و سراغ خودرو رفت و با مشت و لگد ضرباتی به نقاط حساس وی وارد کرد. ناگهان چشمش به بدنه خودرو افتاد و دید که دخترش با سنگ روی بدنه آن نوشته است: بابا، ماشین نو مبارک، خیلی دوستت دارم.
در این لحظه ناخودآگاه مرد که تحمل این‌همه تلخی و مصیبت در یک قصه را نداشت وارد عمل شد و وی را از خواب بیدار کرد. مرد پس از بیدارشدن از خواب دقایقی مات و مبهوت به سقف نگاه کرد و سپس بابت اینکه خودروی نو نخریده و دست دخترش را نشکسته خدا را شکر کرد. سپس با خود گفت: عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارند. وسایل زندگی را باید مورداستفاده قرار داد و عشق را نثار انسان‌ها باید کرد. مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می‌شوند و وسایل و چیزها دوست داشته می‌شوند. وی سپس دوباره خوابید و این‌بار خواب‌های خوبی دید.