جدال با زباله

جدال با زباله


 اول: بوی لجن و گندیدگی دارد روی مولکول‌های اکسیژن سواری می‌کند. بو انگار بازی‌اش گرفته، از قعر زمین بلند می‌شود و در دل چاه می‌پیچد و فوت می‌شود توی صورت‌ها. هیچ ماسکی حریف این بو نیست، به دهانی بد‌بو و معده‌ای خراب می‌ماند. کارگرها انگار که طبیب باشند، سطلی سفید را که به طنابی گره دار وصل است آهسته آهسته فرو می‌برند در دل چاه و چند ثانیه صبر می‌کنند. «آخ گازش خورد تو چشمم»؛ این را کسی که زل زده است به قعر چاه، می‌گوید.
کارگرها دارند طناب را می‌کشند بالا. سطل شبیه ملاقه‌ای است که از یک دیگ،‌ خوراکی آبدار برمی‌دارد؛ سطل دارد از پُری می‌ترکد. مردم کوچه زارعی در محله باغ‌آذری آمده اند به تماشا و کارگرها دارند سطل‌ها را چپه می‌کنند در نیسان آبی. بار نیسان پر شده است از زباله، از شیرمرغ تا جان آدمیزاد؛ انگارهمه هرچه را که خورده‌اند، ریخته‌اند در کوچه و خیابان و جوی‌های آب؛ اول یک بسته بیسکویت، بعد یک قوطی نوشابه،‌ بعدش کمی تخمه و دست‌آخر هم یک غذای رستورانی در ظرفی یک‌بار مصرف.
 دوم: بوی لجن گذاشته است پشتش، حتی وقتی نفس در سینه حبس است باز هم کابوس بو رژه می‌رود. حوضچه «‌ماندگار‌ی» مثل کوه آتشفشانی که مواد مذاب به اطراف پرت می‌کند مشغول بو‌پراکنی است. حوضچه آنقدر عمیق است که از سطل و طناب کاری برنمی‌آید و‌ همین است که سطل‌ها جایشان را به بیل‌های مکانیکی داده‌اند.
بازوی بیل باز می‌شود،‌ مثل یک غواص، غوص می‌کند و مثل یک پنجه بزرگ به زباله‌ها چنگ می‌زند و کیلو کیلو زباله بار کامیون می‌کند. یک سوسک از این مهلکه گریخته و روی دیواره حوضچه خودش را خشک می‌کند.
بیل دوباره غوص می‌کند و مشتی زباله بالا می‌آورد؛ یک لنگه کفش پاره،‌ یک حلقه لاستیک، قوطی رب، بطری نوشابه و ماءالشعیر،‌ یونولیت، ظرف‌های یک‌بار مصرف و پتو؛ آخر پتو اینجا چه می‌کند؟
 سوم: آب از یک سراشیبی سقوط می‌کند و نرم و آرام روی زمینی وسیع که نامش مخزن صالح‌آباد است،‌ پیش می‌رود. مرغ‌های ماهیخوار مشغول سورچرانی‌اند و برای قاپیدن خوراکی‌های خوشمزه جلوی هم ویراژ می‌دهند. آسمان تهران ابری است و هوا سرد و کارگران نیز مشغول کار. کارگران کلاه‌های بافتنی را کشیده‌اند تا زیر ابرو و دستکش‌های بلند پلاستیکی را آورده‌اند تا آرنج و با چکمه‌های پلاستیکی بلند زده‌اند به دل آبی سرد که می‌رسد به یک توری بزرگ برای به دام افتادن زباله‌ها.
این کارگران از بالا شبیه شالیکاران هستند که دائم خم می‌شوند و دستی به آب می‌زنند، با این فرق که آنها زباله می‌چینند نه خوشه‌های خوش‌عطر برنج را.
 چهارم: تور نیم روزه‌ای که معاونت خدمات شهری شهرداری تهران روز گذشته برای خبرنگاران تدارک دید فقط برشی بود از دنیای بی‌سر و ته زباله‌ها در پایتخت؛ زباله‌هایی که به دست مردمی که جوی‌ها و نهرهای آب را با سطل زباله اشتباه گرفته‌اند، راهی کانال‌های زیرزمینی می‌شود و صحنه‌هایی تراژیک خلق می‌کند.
مسؤولان آبراه‌ها و قنوات در معاونت خدمات شهری و البته کارگرانی که هر روز با بادگیرهای سرمه‌ای و دستکش‌ها و چکمه‌های بلند پلاستیکی از دنیای رو زمینی به جهان زیر‌زمینی می‌روند چشم‌شان از این صحنه‌ها پر است. ولی خوب است مردم بدانند کانال‌ها و تونل‌های جمع‌آوری آب‌های سطحی تهران اگر فقط یک روز لایروبی نشوند غوغایی به‌پا می‌شود،‌ مخصوصا اگر بارانی ببارد که آن‌وقت تهران می‌شود پایتختی که هر جوی آب آن زباله استفراغ می‌کند؛‌ از کفش‌های کهنه و لباس‌های پاره تا پوست پرتقال‌های آبگیری شده و سبزی‌ها و میوه‌های گندیده.