درباره مستند «انسان گرسنه» ساخته کمیل سوهانی
سالادِ ایدهها
مستند انسان گرسنه که در قالب جشنواره تلویزیونی مستند از شبکه مستند پخش شد، فیلم دغدغهمندی است. به مساله روز و مهمی میپردازد. تخریب محیطزیست به دست انسانِ زیادهخواه. وقتی هیولای مصرف، زمین و محیط پیرامون را میبلعد. انسان عصر سرعت با شتابی جنونآور برای به دستآوردن غذای بیشتر، چشم روی اخلاقیات بسته و به سوی نابودی مادر زمین و سایر موجودات پیش میرود. هرچه صنعت اوج میگیرد، سایه هیولاییاش بر عواطف و مِهر بشری سنگینی میکند، و چه پیکار نابرابری. این اثر در لابهلای تصاویرش، نهیب میزند و هشدار میدهد.
فیلم با تصاویری آرشیوی از میدان جنگ آغاز میشود. جایی که عفریت خانمانسوز جنگ برای هلاکِ انسان، نقاب از روی بر میدارد. سپس تصویر پیوند میخورد به نبردی دیگر در جهت دستیابی به غذا. از این لحظه ایدههای مستندساز یک به یک عینی میشود. از تولید غذاهای آماده و سریع، گریزی به تاریخ و فرهنگ خوراک با خوانشی از اسطوره ضحاک در شاهنامه، نقش سیب زمینی در انقلاب صنعتی، ساختار دامپروری صنعتی، آزار و نادیده گرفتن حقوق حیوانات در مراحل پرورش و کُشتار و فرسایش روزافزونِ زمین تا تبلیغات پُر هیاهو و مبتذل رستورانها و اغذیهفروشی ها در فضای مجازی، گیاهخواری و وِگان، نوستالژی غذاهای سنتی، معرفی استارتآپ وطنی تهیه محصولات غذایی و در انتها نزدیکی دو خانواده تولیدکننده و مصرفکننده با خرید زعفران و آشنایی با یکدیگر. درست در این نقطه است که فیلم ضربه خورده و دچار «سندروم شیفتگی ایدهها» میشود. مستندساز به هر ایدهای فقط ناخُنک میزند و نه تنها هر ایده را گسترش نمیدهد بلکه سَرسَری از هر کدام عبور میکند. در حالی که هر یک از این موضوعات، پژوهشی جدا و قابلیت ساخت مستندهای دیگری دارد. بنابراین انسان گرسنه تبدیل به سالادی حجیم با انباشتگی تنوع ایدهها شده و روی هر موضوعی که طرح میکند، متمرکز نیست. به مانند آن فصلی که سراغ تبلیغات و آگهیهای بیمایه اینستاگرامی فستفودها رفته و عملا آن طرز تهیه حجیم و ناسالم با نگاه نازل «کار رو بگیر!» و «رُخ رو ببین!» را با رویکردی انتقادی به تصویر میکشد، خود در دام این تورم طرح موضوعی میافتد.
به نظر میآید مستند از یک سوم پایانی به هدفگذاری خود نزدیک میشود. هدفی با این مضمون که هر غذایی قصّهای دارد و در این جهان شتابزده صنعتی چیزی از دست رفته و جای حسرت باقی میگذارد، قصه جدایی قلبها و همدلیها در پُخت غذاست. پس دیگر نیاز به آن همه مقدمهچینی و گفتن از مسائل کلان محیطزیستی نبود. مستندساز میتوانست به اصل هدفش بپردازد. جایی از استارتآپی میگوید که نگاهشان به کم کردن فاصله میان کشاورز و مصرفکننده بوده. جایی که خریدار میتواند با تولیدکننده محصولی چون زعفران آشنا شود. مختصری از شرح احوال او را بخواند و سپس محصول را خریداری کند. به مانند خانوادهای که دست به این کار زدند و با پخت حلوای نذریشان از فرجام کشاورزی آگاه شدند که پس از تحمل بیماری از دنیا میرود و حالا آنان با خانواده کشاورز فقید آشنا شده و خاطرات و تجربههای خود را به اشتراک میگذارند. نقطه عطفی در فیلم که از سویی بستر دراماتیک دارد و از سوی دیگر این قابلیت را که موجب همدلی بیشتر مخاطب شود اما در اینجا نیز شاهد عبور شتابزده از این ایده شده و شخصیتی نیز شکل نمیگیرد.