وقتی باران به کمک رزمندگان آمد

روایت رزمندگان از شب عملیات موفق طریق‌القدس در 41سال پیش، خواندنی است

وقتی باران به کمک رزمندگان آمد

30دقیقه از نیمه‌شب هشتم آذر1360 گذشته بود که رمز «یاحسین(ع)» از بی‌سیم‌ قرارگاهی که در روستای بردیه در غرب سوسنگرد قرار داشت به گوش فرمانده گردان‌ها رسید. اتاقی کوچک که با بلوک‌های سیمانی احداث شده بود و استحکاماتی نداشت.

غلامعلی رشید، فرماندهی رزمندگان سپاهی و بسیجی را به‌عهده داشت و سرهنگ منفرد نیاکی هم که فرمانده لشکر92 زرهی بود، هدایت ارتشی‌ها را پذیرفته بود. برای اجرای این عملیات که قرار بود در آن، شهر بستان و حدود 400کیلومتر مربع از خاک وطن آزاد شود، سه تیپ از سپاه با سه تیپ از ارتش ادغام شدند. البته وقتی عملیات شروع شد، سپاه مجبور شد دو تیپ دیگر را هم وارد عملیات کند. 41سال پیش در همین روزها بود که رمز عملیات گفته شد و یکی از بزرگ‌ترین و موفق‌ترین عملیات‌های جنگ تحمیلی آغاز شد. برای فهم بیشتر از جزئیات این عملیات، سراغ روایت‌هایی کمترگفته از رزمندگان لشکر 8نجف اشرف(اصفهان) رفتیم.

ناصر فخار:
درباره عملیات، فرماندهان یک بار در سوسنگرد توجیه شدند، یک بار هم در دهلاویه و هر کدام جداگانه منطقه عملیاتی را برای نیروهای خود تشریح کردند.

حسین رجایی:
شب قبل از عملیات اکبر کامرانی (فرمانده گردان نجف‌آباد) بچه‌ها را جمع کرد و از روی نقشه کلیاتی از عملیات و مسیر را برای‌مان توضیح داد. همه ما بچه سال بودیم و از نقشه‌خوانی سر در نمی‌آوردیم. ‌نمی‌دانستیم با آن چطور کار می‌کنند، شمال و جنوب آن منطقه کجاست و... . صندوق‌های مهمات را باز کردند. در آنها به ردیف گلوله‌های آرپی‌جی، فشنگ و نارنجک چیده شده بود. گفتند هر قدر می‌توانید همراه خودتان ببرید ولی کوله‌پشتی‌تان را خیلی سنگین نکنید که بتوانید راه بروید. بسیاری از بچه‌ها متوجه نبودند و جیب‌های‌شان را هم از فشنگ پر کردند. حسنعلی قنبری داد می‌زد و می‌گفت این قدر بار خودتان را سنگین نکنید، مقداری خوراکی، آب و کنسرو بردارید و داخل کوله‌هاتان بریزید. در سنگرهای دشمن مهمات وجود دارد.ما را با کامیون به منطقه سابله بردند و گفتند مراقب باشید، چون سمت راست‌ قبلا مین‌گذاری شده و سمت چپ هم ممکن است پاکسازی نشده باشد. از محلی که پیاده شدیم تا نزدیک خط حدود 500 متر بود که پیاده رفتیم و در کانالی مستقر شدیم.

اصغر پورشبانان:
موقع غروب بود که به خط رسیدیم. در آنجا شاهد اولین صحنه شهادت همرزمان بودم. در حالت وضو گرفتن بودم که با اصابت یک گلوله خمپاره چهار پنج نفر از بچه‌ها زخمی و شهید شدند. آن شب قرار بود عملیات شود. به سنگر ارتشی‌ها رفتیم و نماز خواندیم. اکبر کامرانی بار دیگر مشغول توجیه نیروها شد.

علیرضا احمدی:
قبل از عملیات، اکبر کامرانی به ما گفت می‌خواهیم شهر بستان را آزاد کنیم. در این شهر مردم عادی زندگی می‌کنند. آنها ایرانی‌اند، مواظب باشید به کسی آزار نرسد و مردم اشتباه کشته نشوند.

محمد نبیان:
آخرین باری که اکبر کامرانی را دیدم، نزدیک غروب آفتاب بود. به ما اعلام کرد نمازتان را بخوانید و آماده باشید. باران می‌بارید در همان کانال به‌صورت انفرادی نماز خواندیم. پیش‌بینی می‌کردیم که دوباره مثل شب قبل، عملیات به تعویق بیفتد. حدود ساعت10،11 شب اعلام کردند انجام عملیات قطعی است و باید حرکت کنیم. منطقه خاک چسبناکی داشت؛ بارندگی موجب شد پوتین‌های‌مان، هم گلی شود و هم سنگین.

محمد حسن عباسی:
شب‌های نزدیک به عملیات بچه‌ها دعا می‌خواندند و دل‌شان را صفا می‌بخشیدند و روح‌شان را جلا می‌دادند و خودشان را آماده حمله می‌کردند. بعد از خواندن دعا و کسب روحیه به خط اعزام شدیم. ما چند دسته بودیم که به نوبت از کانال عبور کردیم و فرمانده ‌ما حیدر علی ملکی بود. 

محمود شیرزادی: 
اولین خودروی نیروهایی که وارد خط شد، دسته ما بود. از گروهان ناصر فخار وارد سنگری شدیم که نسبتا بزرگ بود و مستحکم. شاید دشمن متوجه حضورمان شده بود، چون کم و بیش آتش می‌ریخت. گاهی بر اثر انفجار گلوله، سنگر به‌شدت تکان می‌خورد و گرد و خاک وارد می‌شد.

ناصر فخار:
نیروهای خط‌شکن سمت نقطه رهایی حرکت کردند. اکبر کامرانی جلوی ستون ایستاد و روی سر بچه‌ها قرآن گرفت و با آنها خداحافظی کرد. من از جلوی گروهان حرکت می‌کردم و احمد هادی از آخر گروهان.

محمود شیرزادی:
در نیمه شب ۸ آذر ۱۳۶۰ وقتی همه نیروها در جای خود مستقر شدند، بی‌سیم رمز عملیات را اعلام کرد؛ یا حسین(ع).

ناصر فخار:
هنگام عبور از کانال یک خمپاره افتاد بین بچه‌ها چند شهید و مجروح برجای گذاشت. 

علیرضا احمدی:
موقع حرکت در کانال به ناگاه خمپاره‌ای افتاد وسط نیروها. علی چاووشی و محمدحسین نورمحمدی شهید شدند و من و چند نفر دیگر زخمی شدیم.

محمود شیرزادی:
ما بایستی می‌رفتیم آن طرف خاکریز و وارد کانال می‌شدیم. نشانی‌ای که به ما داده‌بودند، این بود که ابتدا به یک تانک سوخته عراقی می‌رسید و بعد از آن به چند جعبه نوشابه که آنجا میدان مین است؛ صبر کنید تا معبر باز شود. با اعلام رمز «یاحسین» از سنگر بیرون آمدیم و از خاکریز عبور کردیم و وارد کانال شدیم. تانک را که رد کردیم من زخمی شدم و هدف تیر مستقیم قرار گرفتم. گلوله به کلاه آهنی‌ام خورد و از کلاهم عبور کرد و توی سرم ماند. به سرعت کلاه را برداشتند و سرم را با چفیه بستند. خون که بند آمد به راهمان ادامه دادیم. تعدادی از نیروها رفتند سمت میدان مین.

ناصر فخار:
با شروع عملیات چشم همه به پل سابله بود و امیدوار به تصرف آن. قرار بود عملیات از محورهای دیگر هم پیش برود. آن لحظه باید جلو می‌رفتند. ستون حرکت کرد و زد به خط. گروه تخریب قرارگاه معبری را تا نزدیک خاکریز دشمن باز کرده‌بود. بقیه مسیر منتهی می‌شد به سیم‌خاردار عنکبوتی که باید برای رسیدن به خاکریز از آن نیز عبور می‌کردند. نیمی از بچه‌ها نتوانستند از میدان مین عبور کنند و ماندند، بچه‌ها در زیر باران خیس شده‌بودند. یکی از سنگرهای کمین دشمن جلوی خاکریز بود. از دوردست‌ها گلوله منور، آسمان را روشن می‌کرد و لحظه‌ای بعد همه چیز در تاریکی فرو می‌رفت. جمع نیروهایی که به پشت خاکریز رسیدند، از یک دسته بیشتر نبودند.

محمود شیرزادی:
ما بدون این‌که متوجه باشیم از بچه‌ها جدا شده و راه را اشتباه رفتیم. به جای این‌که به میدان مین برسیم، رفتیم سمت عراقی‌ها و از پشت سنگرهای‌شان سر در آوردیم. احمد هادی دیگر بین ما نبود. تیربارچی ما حسین صدارت، تک‌تیرانداز علیرضا زمانی و بی‌سیم‌چی‌مان محمد نبیان بود. نبیان همان‌جا تیر به بازویش خورد. تا آمدیم موقعیت خودمان را بسنجیم، دیدیم توی چاله‌ای در مواضع عراقی‌ها قرار گرفته‌ایم. عراقی‌ها متوجه حضورمان نشدند. گروهی از آنان خمپاره می‌زدند و سر و صدای گلوله و شلیک سلاح در محیط پیچیده بود. تعدادی نیز در خاکریز مشغول تیراندازی و بقیه در سنگر بودند.

محمد نبیان:
از کانال عبور کردیم و تا آمدیم با سلاح و تجهیزات به خط برسیم، خسته شدیم. بارندگی عراقی‌ها را فریب داده بود. آنها تصور نمی‌کردند در آن شرایط جوی عملیات شود. اکثرشان خواب بودند و ما به راحتی توانستیم از خاکریز اول عبور کنیم. بچه‌ها به سرعت خودشان را به سنگرهای دشمن رساندند. نارنجک انداختند و خط اول را تصرف کردند.

محمود شیرزادی:
 برای مقابله با عراقی‌ها از نارنجک استفاده کردیم. ما تا نزدیک صبح مواضع عراقی‌ها را با نارنجک منهدم کردیم. وقتی آنها متوجه حضورمان شدند، به شدت روی سرمان آتش ریختند. اکثر بچه‌ها زخمی شده بودند. ارتباط بی‌سیم‌مان هم قطع شده بود.» 

محمد نبیان:
وقتی به خط دوم و سوم رسیدیم دشمن متوجه عملیات شده بود و تیربارها به کار افتاد. بین خط اول و دوم میدان مین وجود داشت و با این‌که معبری باز شده بود؛ اما چند نفر از بچه‌ها روی مین رفتند. نزدیک صبح خاکریز سوم تصرف و پاکسازی آن آغاز شد. از بچه‌های نجف‌آباد، تعدادی شهید و بقیه‌شان مجروح شده بودند.

اصغر پورشبانان: 
ما به سیم‌های خاردار و میدان مین دشمن رسیدیم. محمدرضا پیرمرادیان بین سیم‌های‌خاردار گیر کرده بود و آه و ناله می‌کرد...

رشیدی مهرآبادی - دبیر گروه پایداری