بیستوششمین سالگرد درگذشت شاعر سینما
همپای علی حاتمی به روزگار نو درآمدیم
«...آسمون آبیه همهجا، اما آسمون اونوقتا آبیتر بود، رو بوما همیشه کفتر بود، حیاطا باغ بودن، آدما سر دماغ بودن، بچهها چاق بودن، جوونا قلچماق بودن، دخترا با حیا بودن، مردما باصفا بودن، حوض پرآبی بود، مرد میرابی بود، شبا مهتابی بود، روزا آفتابی بود، چی بگم، نون گندم مال مردم اگه بود، نمیرفت از گلو پایین به خدا ...»
این بخشی از بحر طویل آغازین فیلم «حسن کچل»، نخستین فیلم مرحوم علی حاتمی است که بیش از نیم قرن پیش و در نوروز 1349 بر پرده سینماها نقش بست. در روزهایی که تجدد وارداتی رژیم طاغوت در ایران بیداد میکرد و زندگی سنتی ایرانی-اسلامی زیر هجوم فرهنگ غربی در محاق قرار گرفته بود. یعنی در ایامی که تبداغ بیتلها و الویس پریسلی و شب ژانویه و موزیکهای جاز و راک و فیلمهای جیمزباند، تارزان و شزم در جامعه شهری بیداد میکرد و انواع و اقسام تزئینات غربی اعم از لوکسافلکس و کفپوشهای پلاستر و پاراوانهای لوردراپه و آشپزخانههای پیشساخته و اوپن فضای خانههای آپارتمانی را در برگرفته بود.از طرف دیگر، خیل مدل موهای توییگی و فرح فاوست و مدهای ماکسی، مینی و ...جوانان را در دریایی از زرق و برق و فریب غرق کرده بود و علاوه بر همه اینها، تلویزیون هم با انواع و اقسام شوها و سریالها، این شکل پوشش و تزئینات و تفریح را بیش از پیش در روح و جان مردم تزریق میکرد.
روایت قهرمانهای تاریخ ایران
اما در همان زمان، علی حاتمی از روزگاری میگفت که سبک زندگی ایرانی-اسلامی آدمهایی باحیا و باصفا پرورش میداد که نان حلال میخوردند و قناعت میکردند و هوای همدیگر را داشتند. او همه ابعاد این سبک زندگی را در آن سالهای قرعهکشیهای بختآزمایی و کورس گذاشتن با فورد موستانگ و جولان فیلمهای لاندوبوزانکا به فیلمهایش کشانید تا گوهر گرانبهای گمشده زندگی ایرانیان را به خاطرشان بیاورد.
حاتمی در فیلمهایی همچون «بابا شمل» و «طوقی»، رفتار و اخلاق نجیب ایرانی را به نمایش گذاشت و پهلوانیها و عشقهای اثیری، لوطیگریها و مردانگیها را پروراند. در «سلطان صاحبقران» به تاریخ قهرمانهای ایرانی پرداخت؛ چه از نوع اصلاحگرایانه مانند امیرکبیر و مقابلهاش با استعمار و فرهنگ استعماری و چه از نوع انقلابیاش که برای نخستینبار یک روحانی مبارز همچون میرزارضا کرمانی را به تصویر کشید.
در قسمت ششم از سریال سلطان صاحبقران و در انتهای ماجرای امیرکبیر، علی حاتمی، او را با واقعه عاشورا و حماسه حسینی مربوط کرد. در بخش فوق در حالی که ملکزاده(همسر امیرکبیر با بازی زهرا حاتمی) مشغول روایت چگونگی قتل امیر است، چنین حکایت میکند:«...بدن پارهپاره امیر را به گورستان پشت مشهد کاشان بردم، خاک کردم، ...نعش امیر را چندماه بعد به کربلا بردم تا این شهید هم، جدای از شهدای کربلا نباشد...»
اولین فیلمی که با بسما... شروع شد
فیلم «سوتهدلان»، نمایشی از یک خانواده ایرانی بود با تمامی نقاط قوت و ضعف و مهمتر از همه نمایش از خودگذشتگی برادر بزرگتر که حکم سرپرست خانواده را داشت تا کیان آن حفظ شود. خود مرحوم حاتمی براین باور بود که در فیلم سوتهدلان برای نخستینبار در تاریخ سینمای ایران، یک فیلم با بسما... الرحمن الرحیم شروع شده است. علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش، زندگی ملی و دینی را مقابل سبک زندگی غربی قرار داد و ابعاد مختلف آن را در مسیر رشد و تعالی انسانها یا حداقل آرامش و آسایش روحی آنها به نمایش گذاشت. از فیلم حسن کچل گرفته تا سلطان صاحبقران، سوتهدلان، هزاردستان، کمالالملک و مادر. اما اوج نمایش سبک زندگی ایرانی-اسلامی سینمای علی حاتمی در سریال تلویزیونی «هزاردستان» نمود پیدا کرد که در بخشها و صحنههای متعددی از این سریال، شاهد تقابل فرهنگ ایرانی-اسلامی با فرهنگ به اصطلاح متجددانه وارداتی بودیم.
پاساژ تصویری از فلاشبک رضا خوشنویس درباره زمانی که تفنگچی بود و زندگیش در تهران قدیم میگذشت در کنار آن بازار پر سر و صدا، دود کباب، بوی ریحان، قلقل سماور قهوهخانه، کوچههای کاهگلی و ... تا به روزگار نوی تهران با گراندهتل، سینما ایران، لالهزار و سربازان بیگانه ارتش متفقین که در خیابانهایش جولان میدادند و به قول خانمظفر، بیبند و باری کابویها را در شهر میپراکندند، بهخوبی روایتگر همین تقابل به نظر میرسد.
وقتی جعفرآباد به نیوجف تبدیل شد!
اما مرحوم علی حاتمی، هجوم تجدد فرنگی به هویت ایرانی را تنها به اشغال فیزیکی ایران توسط قوای بیگانه منحصر نکرد، بلکه این اشغال را به صورت نفوذ فکری و روحی نیز به تصویر کشید؛ همان نفوذی که در معنای ادبیات سیاسی امروز و به قول جوزف نای(نظریهپرداز آمریکایی) توسط قدرت نرم صورت میگیرد. نهایت این نفوذ خناسانه را علی حاتمی به شکل شبهکاریکاتوری در فیلم «جعفرخان از فرنگ برگشته» تصویر کرد و منادیان تمدن و سبک زندگی غربی را به مضحکه کشید. جعفرخان که پسر اکبرچلویی بود، وقتی پس از چندین سال از تحصیل در فرنگ بازمیگشت، اینگونه معرفی شد: «محقق، مورخ، جامعهشناس، منجم و ستارهباز، مبتکر طرح جزع و فزع و متخصص دهانشویی جرمهای فریادی، یابنده حلقهگمشده دارویی، کاشف نوترون همیشه بهار، مبشر غیرتزدایی خاوری، پروفسور چلویی ایرانیالاصل و ...»
جعفرخان قرار بود جعفرآباد را براساس یک ساختار مدرن غربی به نیوجف تبدیل کند. اما او بهجز یکسری حرفهای قلنبهسلنبه هیچ سخن و حرف دیگری در چنته نداشت. او مرغداری، گاوداری و زمینهای زراعی را خراب و بیمارستان سلف سرویس تاسیس کرد که در آن هرکس خود را معالجه کند. چراغ راهنمایی و رانندگی برای گوسفندان نصب کرد، علائم راهنمایی برای پرندگان قرار داد، کلاس آموزش الفبای موجودات فضایی به جای مدارس معمول به راهانداخت، مغازههای مکدونالد پفکی و بوتیک البسه مدرن تاسیس کرد که به همه اهالی لباس نایلونی میفروخت و آنها را در لباس فضایی آموزش نظامی میداد.
اما وقتی دیگر حنای جناب جعفرخان فرنگزده، نزد اهالی رنگنداشت و حکم به اخراج او از جعفرآباد داده شد، طی مصاحبهای با خبرنگاران درباره فرار مغزها گفت و خودش را یکی از همان مغزها معرفی کرد.(چقدر به برخی نمونههای امروزی شبیه است!): «جعفرخان: خروج من اولین زنگ خطره، فرارمغزها....چرا وقتی میشه برای یه سوئدی متمدن خدمت کرد، روح و جانش رو یه اندیشمند برای یه آدم نابخرد مایه بذاره....»
حاتمی با هوشمندی، تناقضهای پایانناپذیر سبک زندگی غربی در زندگی انسان ایرانی را در کادر دوربینش قرار میداد و زندگی ایرانی-اسلامی را اصلیترین مایه حفظ هویت و ارزشهای فرهنگی این ملت میدانست.
حکایت عمو نشاط و نصرا...خان
قابل تاملترین مثال در باب نگاه محوری حاتمی به سبک زندگی ایرانی-اسلامی برای حفظ هویت و ریشهها، سکانسهایی در اولین قسمت سریال هزاردستان بود که عمو نشاط(کارمند اداره احصاییه) میخواست در روز سرشماری عمومی، آداب و رسوم به اصطلاح متجددانه را به برادرزادهاش نصرا... یاد بدهد. اگرچه نصرا...خان ابتدا بسیار راغب به آموزش و یادگیری آن اصول بود، چون میخواست شغل کاسبی پدری را رها کند و به اصطلاح ادارهجاتی و دولتی شود، ولی بهتدریج آنها را با هویت خانوادگی، سنن ملی و اعتقادات دینیاش در تناقض دید و به عمویش گفت به همان شغل بازار برمیگردد که شاگردی دکان پدرش، هزارمرتبه به نوکری دیگران شرف دارد.
ارتشهای اشغالگر در قلب تهران
در واقع مرحوم علی حاتمی در هزاردستان به وجه اشغالگرانه تجدد وارداتی در دوران پهلوی که سبک زندگی فرنگیمآب به همراه دارد، اشاره داشت، آنگاه که نشان این تجدد را از دیدگاه رضا خوشنویس با حضور ارتشهای اشغالگر در سالهای پس از شهریور1320 در تهران به تصویر میکشید. مدیر گراندهتل که یکی از وازدهها و شیفتگان تجدد غربی بود و در طول سریال با روحیهای بسیار متزلزل و شخصیتی نوکرمآب اما با ظاهری متین و آراسته تصویر میشد، مقابل اعتراض رضا خوشنویس(به عنوان کاراکتر مثبت داستان) به حضور سربازان متفقین میگفت: «مدیر داخلی: شما میتونین تمام روز شاهد یه کارناوال باشکوه باشین. نماینده ارتشهای دنیا، با اونیفورمهای جالب، در کنار ایرانیایی که رفتهرفته شبیه اروپاییا میشن، چهره شهر رو شادابتر کرده.
خوشنویس: در روزهای اشغال پایتخت، چهره شهر شادابتره؟!
مدیر داخلی: تصور بنده اینه که ورود ارتشهای بیگانه برای مردم ایران یه توفیق اجباریه که در رویه زندگی اجتماعی اونا تاثیر فوقالعادهای داره. خلقیات اروپاییها، خصوصا آمریکاییا که باید سرمشق ملت ما باشن، جز از طریق برخورد میسر نبود. چون عامه مردم، بضاعت سفرفرنگ رو که ندارن...»
انگار این همان حرفهای شبهروشنفکران امروز و نمونهای از اشغال اذهان این شبهروشنفکران توسط غربیهاست که از اشغال سرزمین و آب و خاک فاجعهبارتر است و در طول تاریخ ما تا همین امروز همواره باعث شکستها، تحقیرها و عقبافتادگیهای این سرزمین شده است.
اما آن سبک زندگی وارداتی، چهره واقعی خود را با صحبتهای رضا خوشنویس بیشتر نشان میداد، وقتی در بالکن اتاقش در گراندهتل به روزگار به اصطلاح نوی تهران(یا ایران) چشم دوخته بود و حضور ارتشهای اشغالگر را بیش از هر چیزی در آن واضح میدید. او با حسرت میگفت: «تهران! ...من آمدم، سیسال دیرتر، سیسال پیرتر. تهران! شهر اشغالشده، موطن! مادر! کی بزککرد تو را به این هیأت شنیع؟ ...»
سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما
روایت قهرمانهای تاریخ ایران
اما در همان زمان، علی حاتمی از روزگاری میگفت که سبک زندگی ایرانی-اسلامی آدمهایی باحیا و باصفا پرورش میداد که نان حلال میخوردند و قناعت میکردند و هوای همدیگر را داشتند. او همه ابعاد این سبک زندگی را در آن سالهای قرعهکشیهای بختآزمایی و کورس گذاشتن با فورد موستانگ و جولان فیلمهای لاندوبوزانکا به فیلمهایش کشانید تا گوهر گرانبهای گمشده زندگی ایرانیان را به خاطرشان بیاورد.
حاتمی در فیلمهایی همچون «بابا شمل» و «طوقی»، رفتار و اخلاق نجیب ایرانی را به نمایش گذاشت و پهلوانیها و عشقهای اثیری، لوطیگریها و مردانگیها را پروراند. در «سلطان صاحبقران» به تاریخ قهرمانهای ایرانی پرداخت؛ چه از نوع اصلاحگرایانه مانند امیرکبیر و مقابلهاش با استعمار و فرهنگ استعماری و چه از نوع انقلابیاش که برای نخستینبار یک روحانی مبارز همچون میرزارضا کرمانی را به تصویر کشید.
در قسمت ششم از سریال سلطان صاحبقران و در انتهای ماجرای امیرکبیر، علی حاتمی، او را با واقعه عاشورا و حماسه حسینی مربوط کرد. در بخش فوق در حالی که ملکزاده(همسر امیرکبیر با بازی زهرا حاتمی) مشغول روایت چگونگی قتل امیر است، چنین حکایت میکند:«...بدن پارهپاره امیر را به گورستان پشت مشهد کاشان بردم، خاک کردم، ...نعش امیر را چندماه بعد به کربلا بردم تا این شهید هم، جدای از شهدای کربلا نباشد...»
اولین فیلمی که با بسما... شروع شد
فیلم «سوتهدلان»، نمایشی از یک خانواده ایرانی بود با تمامی نقاط قوت و ضعف و مهمتر از همه نمایش از خودگذشتگی برادر بزرگتر که حکم سرپرست خانواده را داشت تا کیان آن حفظ شود. خود مرحوم حاتمی براین باور بود که در فیلم سوتهدلان برای نخستینبار در تاریخ سینمای ایران، یک فیلم با بسما... الرحمن الرحیم شروع شده است. علی حاتمی تقریبا در تمامی آثارش، زندگی ملی و دینی را مقابل سبک زندگی غربی قرار داد و ابعاد مختلف آن را در مسیر رشد و تعالی انسانها یا حداقل آرامش و آسایش روحی آنها به نمایش گذاشت. از فیلم حسن کچل گرفته تا سلطان صاحبقران، سوتهدلان، هزاردستان، کمالالملک و مادر. اما اوج نمایش سبک زندگی ایرانی-اسلامی سینمای علی حاتمی در سریال تلویزیونی «هزاردستان» نمود پیدا کرد که در بخشها و صحنههای متعددی از این سریال، شاهد تقابل فرهنگ ایرانی-اسلامی با فرهنگ به اصطلاح متجددانه وارداتی بودیم.
پاساژ تصویری از فلاشبک رضا خوشنویس درباره زمانی که تفنگچی بود و زندگیش در تهران قدیم میگذشت در کنار آن بازار پر سر و صدا، دود کباب، بوی ریحان، قلقل سماور قهوهخانه، کوچههای کاهگلی و ... تا به روزگار نوی تهران با گراندهتل، سینما ایران، لالهزار و سربازان بیگانه ارتش متفقین که در خیابانهایش جولان میدادند و به قول خانمظفر، بیبند و باری کابویها را در شهر میپراکندند، بهخوبی روایتگر همین تقابل به نظر میرسد.
وقتی جعفرآباد به نیوجف تبدیل شد!
اما مرحوم علی حاتمی، هجوم تجدد فرنگی به هویت ایرانی را تنها به اشغال فیزیکی ایران توسط قوای بیگانه منحصر نکرد، بلکه این اشغال را به صورت نفوذ فکری و روحی نیز به تصویر کشید؛ همان نفوذی که در معنای ادبیات سیاسی امروز و به قول جوزف نای(نظریهپرداز آمریکایی) توسط قدرت نرم صورت میگیرد. نهایت این نفوذ خناسانه را علی حاتمی به شکل شبهکاریکاتوری در فیلم «جعفرخان از فرنگ برگشته» تصویر کرد و منادیان تمدن و سبک زندگی غربی را به مضحکه کشید. جعفرخان که پسر اکبرچلویی بود، وقتی پس از چندین سال از تحصیل در فرنگ بازمیگشت، اینگونه معرفی شد: «محقق، مورخ، جامعهشناس، منجم و ستارهباز، مبتکر طرح جزع و فزع و متخصص دهانشویی جرمهای فریادی، یابنده حلقهگمشده دارویی، کاشف نوترون همیشه بهار، مبشر غیرتزدایی خاوری، پروفسور چلویی ایرانیالاصل و ...»
جعفرخان قرار بود جعفرآباد را براساس یک ساختار مدرن غربی به نیوجف تبدیل کند. اما او بهجز یکسری حرفهای قلنبهسلنبه هیچ سخن و حرف دیگری در چنته نداشت. او مرغداری، گاوداری و زمینهای زراعی را خراب و بیمارستان سلف سرویس تاسیس کرد که در آن هرکس خود را معالجه کند. چراغ راهنمایی و رانندگی برای گوسفندان نصب کرد، علائم راهنمایی برای پرندگان قرار داد، کلاس آموزش الفبای موجودات فضایی به جای مدارس معمول به راهانداخت، مغازههای مکدونالد پفکی و بوتیک البسه مدرن تاسیس کرد که به همه اهالی لباس نایلونی میفروخت و آنها را در لباس فضایی آموزش نظامی میداد.
اما وقتی دیگر حنای جناب جعفرخان فرنگزده، نزد اهالی رنگنداشت و حکم به اخراج او از جعفرآباد داده شد، طی مصاحبهای با خبرنگاران درباره فرار مغزها گفت و خودش را یکی از همان مغزها معرفی کرد.(چقدر به برخی نمونههای امروزی شبیه است!): «جعفرخان: خروج من اولین زنگ خطره، فرارمغزها....چرا وقتی میشه برای یه سوئدی متمدن خدمت کرد، روح و جانش رو یه اندیشمند برای یه آدم نابخرد مایه بذاره....»
حاتمی با هوشمندی، تناقضهای پایانناپذیر سبک زندگی غربی در زندگی انسان ایرانی را در کادر دوربینش قرار میداد و زندگی ایرانی-اسلامی را اصلیترین مایه حفظ هویت و ارزشهای فرهنگی این ملت میدانست.
حکایت عمو نشاط و نصرا...خان
قابل تاملترین مثال در باب نگاه محوری حاتمی به سبک زندگی ایرانی-اسلامی برای حفظ هویت و ریشهها، سکانسهایی در اولین قسمت سریال هزاردستان بود که عمو نشاط(کارمند اداره احصاییه) میخواست در روز سرشماری عمومی، آداب و رسوم به اصطلاح متجددانه را به برادرزادهاش نصرا... یاد بدهد. اگرچه نصرا...خان ابتدا بسیار راغب به آموزش و یادگیری آن اصول بود، چون میخواست شغل کاسبی پدری را رها کند و به اصطلاح ادارهجاتی و دولتی شود، ولی بهتدریج آنها را با هویت خانوادگی، سنن ملی و اعتقادات دینیاش در تناقض دید و به عمویش گفت به همان شغل بازار برمیگردد که شاگردی دکان پدرش، هزارمرتبه به نوکری دیگران شرف دارد.
ارتشهای اشغالگر در قلب تهران
در واقع مرحوم علی حاتمی در هزاردستان به وجه اشغالگرانه تجدد وارداتی در دوران پهلوی که سبک زندگی فرنگیمآب به همراه دارد، اشاره داشت، آنگاه که نشان این تجدد را از دیدگاه رضا خوشنویس با حضور ارتشهای اشغالگر در سالهای پس از شهریور1320 در تهران به تصویر میکشید. مدیر گراندهتل که یکی از وازدهها و شیفتگان تجدد غربی بود و در طول سریال با روحیهای بسیار متزلزل و شخصیتی نوکرمآب اما با ظاهری متین و آراسته تصویر میشد، مقابل اعتراض رضا خوشنویس(به عنوان کاراکتر مثبت داستان) به حضور سربازان متفقین میگفت: «مدیر داخلی: شما میتونین تمام روز شاهد یه کارناوال باشکوه باشین. نماینده ارتشهای دنیا، با اونیفورمهای جالب، در کنار ایرانیایی که رفتهرفته شبیه اروپاییا میشن، چهره شهر رو شادابتر کرده.
خوشنویس: در روزهای اشغال پایتخت، چهره شهر شادابتره؟!
مدیر داخلی: تصور بنده اینه که ورود ارتشهای بیگانه برای مردم ایران یه توفیق اجباریه که در رویه زندگی اجتماعی اونا تاثیر فوقالعادهای داره. خلقیات اروپاییها، خصوصا آمریکاییا که باید سرمشق ملت ما باشن، جز از طریق برخورد میسر نبود. چون عامه مردم، بضاعت سفرفرنگ رو که ندارن...»
انگار این همان حرفهای شبهروشنفکران امروز و نمونهای از اشغال اذهان این شبهروشنفکران توسط غربیهاست که از اشغال سرزمین و آب و خاک فاجعهبارتر است و در طول تاریخ ما تا همین امروز همواره باعث شکستها، تحقیرها و عقبافتادگیهای این سرزمین شده است.
اما آن سبک زندگی وارداتی، چهره واقعی خود را با صحبتهای رضا خوشنویس بیشتر نشان میداد، وقتی در بالکن اتاقش در گراندهتل به روزگار به اصطلاح نوی تهران(یا ایران) چشم دوخته بود و حضور ارتشهای اشغالگر را بیش از هر چیزی در آن واضح میدید. او با حسرت میگفت: «تهران! ...من آمدم، سیسال دیرتر، سیسال پیرتر. تهران! شهر اشغالشده، موطن! مادر! کی بزککرد تو را به این هیأت شنیع؟ ...»
سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما