به احترام همه درگذشتگان سال اندوه

به احترام همه درگذشتگان سال اندوه

یادداشت: وجیهه سامانی نویسنده



یادها رفتند و ما هم می‌رویم از یادها
کی پر کاهی بماند در میان بادها
مرگ همیشه همسایه دیوار به دیوار زندگی بود و ما این را می‌دانستیم اما باورش نداشتیم. نشانه‌هایش را می‌دیدیم؛ تکه‌تکه و پراکنده. تا این‌که اسفند 98 از راه رسید و سرعت مرگ از سرعت زندگی بیشتر شد.
مرگ غافلگیرمان کرد. یکباره قواعد و نظم سابقش را به‌هم‌زد و حضورش را چنان پررنگ و عمیق به رخ کشید که داغ روی داغ و زخم روی زخم‌هایمان نشست.
یکی را روز مادر برد، یکی را روز تولد دخترش.
یکی را وقتی هنوز شمع تولد یک‌سالگی دخترش را فوت نکرده، یکی وقتی هنوز امضای عقدنامه‌اش خشک نشده، یکی هم وقتی چشم‌های نگران کودکان سیستان به راهش مانده.
و یکی را وقتی ...
و ما هی شکستیم و باز ادامه دادیم.
هی شکستیم و باز ادامه دادیم.
هی شکستیم و باز ...
و یکباره به خودمان آمدیم و دیدیم که دیگر جایی برای شکستن نداریم. و باور کردیم می‌شود از داغ کسانی که هرگز ندیده‌ایم، دق کرد اما نمرد!
 قبل‌ترها خوانده بودم ریشه آدم‌ها، جایی در اعماق جان‌شان به هم متصل است. چون از یک روح در آنها دمیده شده. پس مرگ وقتی کسی را می‌برد، او یک‌نفر نیست. تمام ماست. و سال عجیب 99، تمام ما یکی‌یکی رفتیم و تمام شدیم.
حسرت و اندوهی برای رفتگان نیست. چون جهان دیگر چیزی برای تماشا ندارد. کار سخت را ما کرده‌ایم که هنوز مانده‌ایم؛ با این همه درد و داغ و اندوه. در وعده‌گاه لقد خلقنا الانسان فی کبد. در رنج‌ها و سختی‌های بی‌شمار. تا عیار صبر و یقین و ایمان‌مان محک بخورد.
ولی شما که غریبه نیستید!
یادمان رفته بود اینجا محل گذر است و مسافرخانه بین‌راهی و خانه ابتلائات و سختی‌ها. زیادی جدی‌اش گرفته بودیم و فریفته عمرهای 80- 70 ساله و عروس هزارداماد دنیا شده بودیم.
تا سال سیاه اندوه و جوان‌کش 99 از راه رسید و با سیلی سخت، از خواب بیدارمان کرد.
شما را نمی‌دانم!
اما من در پایان این سال عجیب و سخت، دیگر شباهتی با آدم یک‌سال قبلم ندارم. خوب‌تر یا بدتر بودنش را نمی‌دانم، اما تبدیل شده‌ام به ممکن‌الوجودی که زیر پایش اصلا سفت نیست و دارد روی لبه زندگی بندبازی می‌کند و هرآن ممکن است پایش را برای همیشه بگذارد آن طرف خط و به طرفه‌العینی بشود مصداق: تُنسى، کأنَّک لم تَکنْ
فراموش می‌شوی، گویی که هرگز نبوده‌ای!
حالا دیگر یقین دارم که هیچ تضمینی برای یک دقیقه بعدمان نیست، چه برسد به فرداها. که کوله سفرمان همیشه باید روی کول‌مان باشد. که هیچ چیز این دنیا، ارزش رنجاندن و رنجیدن و شکستن را ندارد. و این‌که به‌زودی، از خواب کوتاه زندگی، بیدارمان می‌کنند.
خیلی زود ...
می‌دانم که هیچ چیز این کپشن، شبیه یادداشت‌های شاد و روشن دم عیدی نیست. اشکالی هم ندارد. و مگر چه چیز این سال عجیب، شبیه همه چیزهای روال و سابق دنیا بود که یادداشت آخرش باشد!