همچنان از مرگ

همچنان از مرگ

حامد عسکری شاعر و نویسنده

   بچه‌های تحریریه اغلب آمده‌اند، بازار تبریک سال نویی گرم است. همه لبخند می‌زنند حالا بماند که لبخندها پشت نقاب ماسک دیده نمی‌شود. هرچند عادت کرده‌ایم این یک‌سال وخرده‌ای کرونا را با چشم‌هایمان بخندیم. اولین چای روز کاری‌ام توی تحریریه روی میز است و دارم به این فکر می‌کنم که یادداشت روز اول کاری‌ام را چه بنویسم. فکر می‌کنم و به چیزی نمی‌رسم الا مرگ.
این معمولی و مبهمی که هر روز از کنارمان رد می‌شود از کنارش رد می‌شویم و حواسمان نیست. توی همین تعطیلات هم مرگ دکه‌اش تعطیل نبود و عزیزانی از ما گرفت. نه نمی‌خواهم برای آقای ابوالحسنی، نویسنده خوش‌قلب درین‌درین بنویسم یا خانم نامداری که خداوند هردوشان را رحمت کند.
سال نوشتنی خودم را با نوشتن برای دانیال شروع می‌کنم. دانیال سالاری... طلبه جوان قلعه‌گنجی که اهل محرومیت بود، زاده محرومیت بود و توی اردوی جهادی وسط خدمت‌رسانی به هم‌ولایتی‌هایش تراکتورش دچار مشکل شد و متاسفانه به رحمت خدا رفت.
دارم به این فکر می‌کنم که چه‌جوری می‌شود یک نفر تعطیلات عید را که همه گذاشته‌اند برای تفریحات و لذت و رسیدن به خانواده و به اصطلاح لش‌کردن، تو عبا و عمامه‌برداری و بنشینی پشت تراکتور و شروع کنی به کار کردن برای مردم آن‌هم بدون حقوق، بدون دستمزد و بدون چشمداشت به چیزی... من فکر می‌کنم دانیال و دانیال‌ها دستمزدشان دعای خیر و لبخند پیرزنان و پیرمردان هم‌ولایتی‌اش بوده که دعا کرده‌اند عاقبت بخیر شود و چه عاقبت به‌خیری خیرتر از جان‌دادن در حین خدمت‌رسانی
به مردم.
حالا شاید توی ضوابط و قاعده سازمان‌ها و نهاد‌ها و ارگان‌ها هیچ‌کس دانیال قصه ما را شهید محسوب نکند ولی دانیال را توی آسمان فرشته‌ها به هم نشان می‌دهند و می‌گویند فدای مردمش شد... آقای دانیال سالاری عزیز از همان بالا که داری ما زمینی‌های بیچاره را نگته می‌کنی برای ما بخواه... عاقبتی مثل عاقبت خودت...