انتخاب رشته  نادرست و راهکار درست

انتخاب رشته نادرست و راهکار درست

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 زن جوانی نزد دکتر داروسازی که از دوستان پدرش بود رفت و از رفتار مادرشوهرش شکایت کرد و گفت او و مادرشوهرش هرروز باهم جروبحث می‌کنند و مادرشوهرش در همه جزئیات زندگی آنها دخالت می‌کند و زندگی را بر وی تلخ و طاقت‌فرسا کرده است. دکتر داروساز گفت: من داروسازم و مشاور نیستم اما دوست مشاوری دارم که می‌توانی نزد او بروی و با او مشورت کنی. زن جوان گفت: من برای مشاوره نزد شما نیامده‌ام، بلکه برای این آمده‌ام که سمی به من بدهی تا در غذای او بریزم و او را بکشم. دکتر داروساز وقتی با روحیه عاطفی زن جوان مواجه شد، فکری کرد و گفت: اگر سم خطرناکی در غذای او بریزی همه متوجه خواهند شد که سم موجب مرگ وی شده است و پلیس نیز در بازجویی‌های فنی متوجه خواهد شد سم را تو در غذای وی ریخته‌ای. زن جوان گفت: پس چه کنیم؟ داروساز گفت: من معجونی به تو می‌دهم که هرروز مقداری از آن را در غذای مادرشوهرت بریزی. این معجون کم‌کم اثر می‌کند و هیچ‌کس متوجه اتفاقی که افتاده است، نخواهد شد. زن جوان گفت: آخ جون. داروساز گفت: و در این مدت تو باید با وی مدارا و خوش‌رفتاری کنی تا کسی به تو شک نکند. زن جوان معجون را گرفت و به خانه رفت و هرروز مقداری از آن را در غذای وی ریخت و در تمام مدت نیز با وی مهربانی کرد. مادرشوهر نیز در این مدت تحت تأثیر مهربانی زن جوان با وی مهربان شد به‌طوری‌که پس از مدتی باهم به گردش و پارک رفتند و برای هم بستنی و پاستیل خریدند و به هم عشق دادند. روزی زن جوان نزد داروساز رفت و گفت: آقای دکتر! من تازه متوجه شده‌ام مادرشوهرم چه جواهر کمیابی است. اگر ممکن است دارویی به من بدهید که سم را از بدن وی خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه یک داروی تقویتی بود. وی افزود: سم در ذهن و نگاه تو بود و اکنون خودش از بین رفته است. زن جوان از وی تشکر کرد و گفت: شما باید مشاور می‌شدید، چطور داروساز شدید؟ داروساز گفت: در انتخاب رشته دقت نکردم و برای مدتی خاموش شد.