حكایت بیمارستان رازی

حكایت بیمارستان رازی

بزرگان شهری از شهرهای نواحی مركزی كه آوازه علم و دانش محمد بن زكریای رازی را شنیده بودند، از او درخواست كردند به شهر آنها برود و بیمارستانی برای آنها طراحی كرده و بر مراحل ساخت آن نیز نظارت داشته باشد. زكریای رازی پذیرفت و به شهر آنها رفت و نخست نواحی مختلف شهر را مورد بررسی اجمالی قرار داد. سپس گفت جلسه‌ای با حضور معتمدان و اعیان و رؤسای شورایاری شهر تشكیل شود تا درباره محل تأسیس بیمارستان بحث و گفت‌وگو كنند. در جلسه، هر یك از اعیان درباره مزیت‌های منطقه و ناحیه خود سخن گفتند و تقاضا كردند بیمارستان در منطقه و ناحیه آنها ساخته شود. زكریای رازی پس از شنیدن صحبت‌های آنان گفت: «محل مناسب بیمارستان، جایی است كه از آلودگی كمتری برخوردار است. پیشنهاد من این است كه ۲۲ قطعه گوشت تازه در مرتفع‌ترین نقطه هر ۲۲ منطقه شهر قرار دهیم و صبر كنیم و ببینیم كدام گوشت دیرتر از همه فاسد می‌شود. پس بیمارستان را در آن منطقه بنا كنیم.»
 یكی از حاضران گفت: «اگر گربه گوشت را خورد چه كنیم؟» رازی گفت: «گوشت‌ها را در محفظه‌ای قفس‌مانند بگذارید.» یكی دیگر از حاضران گفت: «اگر گوشت را دزدیدند چه كنیم؟» رازی گفت: «برای آنها نگهبان بگذارید.» یكی دیگر از حاضران گفت: «اگر بیشتر از یك قطعه از گوشت‌ها سالم ماند چه كنیم؟» رازی گفت: «صبر می‌كنیم تا فقط یكی سالم بماند.» یكی دیگر از حاضران گفت: «گوشت تنظیم بازار باشد یا گوشت آزاد؟» رازی گفت: «گوشت آزاد.» یكی دیگر از حاضران گفت: «قیمتش زیاد می‌شود.» رازی گفت: «قیمتش را در هزینه‌های ساخت بیمارستان لحاظ كنید.» یكی دیگر از حاضران گفت: «گوشت‌ها اسراف نمی‌شود؟» رازی گفت: «برای حصول به چنین نتیجه مهمی، ایراد ندارد.»
 یكی دیگر از حاضران گفت: «آن گوشتی كه سالم می‌ماند را می‌توانیم بخوریم؟» رازی گفت: «اون مال شما. بخور.» یكی دیگر از حاضران خواست چیزی بگوید، كه رازی گفت: «ای بابا، خاك بر سرتان، یك نفرتان نمی‌پرسد بیمارستان چه امكانات و ظرفیتی خواهد داشت و به چه مقدار زمین نیاز دارد و چه خدماتی ارائه خواهد داد و فلان، گیر داده‌اید به چهار تكه گوشت؟ واقعا كه لیاقت شما این است كه بر اثر درد و مرض فوت كنید.» و از جلسه بیرون رفت و با اولین اسب به شهر خود بازگشت.
حاضران در جلسه اما خاموش نشدند و تا پاسی از شب به بحث و تبادل نظر درباره گوشت پرداختند.