برعکس

برعکس

 غنچه نشسته‌ای آن گوشه كه چه؟ مردم شهرها آرزوی این باران را دارند كه چند ساعتی آسمان چركشان را در تشت چنگ بزند. زمین سبز شده، آسمان آبی. تو چرا مثل گچ سفید شدی؟ باران از آسمان رفته كاش از چشم تو هم برود. سقف می‌خواهی؟ از آسمان آبی‌تر؟ خانه می‌خواهی؟ از دشت سبزتر؟ فرش‌هایی را كه سیل شسته بود با این جوان‌ها دوباره شستیم، پهن كردیم كه راحت پایت را دراز كنی. آدم هر كجای وطنش می‌تواند راحت پایش را دراز كند. این را این جوان‌ها به هم می‌گفتند. قول دادند خانه‌مان را مثل روز اول تحویل بدهند. من به قول اینها خیلی امید دارم. اسم و رسمشان را نمی‌دانم. از یكی‌شان پرسیدم با خنده و شوخی گفت: تروریست!