معلم پرتلاش سیستان و بلوچستانی برای درآوردن خرج مدرسه و كمك به دانشآموزان نیازمند، دست به كار تولید برق شده است
ناخدا خورشید در سیستان
زابلِ امروز هیچ ربطی به زابل فردوسی ندارد. زابل سبز نیست، دشت و دمن ندارد، خشك است، هامونش دیگر آب ندارد، هیرمندش خشكیده، روستاها خالی شده و شنهای روان جای آدمها را گرفته. درسیستان نان نیست، سفرهها كوچك است و بیرنگ، دستها تنگ است، رودخانهها بیآب، آبها بیماهی، مراتع خشك و فقط باد است و باد كه میوزد و خورشید و خورشید كه میتابد. خورشید و باد در آن بیآبی شدهاند خارچشم مردم. بــــــــــــــاد كه مـــیوزد سیســــــتان خـــــــــاكی مــــیشود و زابل میشـــــود آلــــــودهترین شهر جهان به ترازهای بینالمللی. در ســـــرزمین آسبادهای شگفتانگیز، سازههایی كه از عظــــــــمتشان نفس در ســــــینه حبس میشود و اســــــــــارت هوشـــــــمندانه بادهای سیستان در مشتی چوب نقش و نگار دار فقط تحسین خلق میكند و تحسین. امروز فقط بادها هدر میروند و میشوند اسباب زحمت و اما خورشید در سرزمین آفتاب تابان ایران خودش معركهای است. این سرزمین اغلب آفتابی از این همه حضور خورشید همیشه به دردسر افتاده است؛ گرما خفه میكند، آبی اگر باشد تبخیر میشود و میرود به ناكجاآباد و زمین تفتیده میماند و مردم بینان، كودكان بیرمق، شغلهای بیرونق و آن همه بیكاری در سیستان كه گفتهاند و گفتهایم و شنیدهایم وشنیدهاند. سیستان، سرزمین یلان ایرانی، هنوز یل پروراست و امیدساز. نه حتما از جنس رستم سیستانی كه دیو سپید را كشت، دژسپندكوه را فتح كرد، كیقباد وكیكاووس و بقیه پهلوانان ایرانی را از بند دیو سپید نجات داد، كاووس را از بند شاه هاماوران رهاند و افراسیاب را از ایران بیرون كرد و سیاوش و بیژن و بهمن را پروراند و زیر بال و پرش گرفت. امروز در سیستان پهلوانی هست كه دارد با فقر فراگیر در زادگاهش میجنگد. رامین ریگی نامی كه معلم مدرسهای ابتدایی است به ظاهر ولی در باطن، امید مردم زابل و زهك است، یك جور رستم جدید درجنوب شرق ایران.
بچهها كه به مدرسه میآمدند خیلیهایشان گرسنه بودند. رنگشان پریده بود، رمق نداشتند. سركلاس میرفتند توی چرت. درس حالیشان نمیشد. نمرههایشان افت میكرد و این افت آنقدر بزرگ میشد كه به ناامیدی میرسید و ناامیدی اسبابی میشد برای ترك تحصیل.
این صحنهها رامین ریگی را میچزاند كه میایستاد پای تخته و هی میگفت و میگفت و میدید آن همه گفتن برای شكمهای خالی كه غم نان دارند و رویای سیری، مثل مشت است بر سندان كوبیدن. پنج شش سال پیش بود. ریگی تصمیم گرفت با یك گل بهار بیاورد و با لقمه نانی معجزه كند. پس برای بچهها نان خرید و برد به مدرسه. اول صبح چند تكه نان داغ داد به دستشان تا بخورند و سد جوع كنند و حواسشان ششدانگ برود برای درس. نانها معجزه كردند، چشمهای بچهها برق زد و بعد از آن هر روز منتظر نان بودند.
رامین ریگی ولی به مرور كم آورد؛ ماجرا، ماجرای توانگرنبودن معلم بود. خیران اما نگذاشتند او پا پس بكشد و نان صبح بچهها قطع شود. آنها به قدری به رامین سیستان كمك كردند كه او توانست پنیر هم بزند تنگ نان خالی و بچههای مدرسه را سیرتر كند، حتی چند روزی غذای گرم بپزد و بدهد به بچهها.
اینچنین آوازه دبستان غلامعلی شهركی زهك آن حوالی پیچید. بچههای گرسنهای كه غم نان از مدرسه دورشان كرده بود دوباره برگشتند، حتی از روستاهای اطراف هم صبحها پشت درمدرسه صف میكشیدند تا نان و پنیر بخورند. بچههای دوسه ساله هم میآمدند كه سیر شوند. صبحانه دراین مدرسه هنوز پابرجاست ولی رامین ریگی میگوید گرانیهای اخیر، سفره مدرسه را كوچكتر از قبل كرده و او خیلی وقتها نمیتواند پنیر را قاتق نان كند وغذای گرم فقط محدود شده است به برخی روزها.
نگاهش به آسمان بود و خورشید
دانشآموزان مدرسه غلامعلی شهركی همه چیز میخواهند، غذا، لباس، درمان، تفریح، آینده ولی خب فعلا كه شكم خیلیهایشان سیر نیست و لباسشان همانی است كه به قامت كشیدهاند. خوراك و پوشاك در اولویت است. اینها همه پول میخواهد و ریگی میگوید اوضاع اقتصادی خانوادهها در فشارهای اخیر اقتصادی بدتر از قبل شده و درآمد خیلیها به صفر رسیده و این یعنی امیدی به خانواده نیست.
ریگی به بادهای سیستان و زابل زیاد فكر میكرد. به فكرش رسیده بود مثل اجدادشان كه آسباد میساختند و باد را مسخّرخویش میكردند او هم باد را به خدمت رفع فقر بگیرد. راهش توربینهای بادی بود ولی برای علمشدن هركدامشان در مسیر باد، كلی پول لازم بود كه او نداشت. پس او به خورشید چشم دوخت كه منبع بیمرگ انرژی است و در زابل به وفور در دسترس. او میگوید هر روزِ زابل به طور میانگین 14 ساعت آفتاب دارد كه منبع ثروتی است اگر مهار شود. پس به سقف مدرسه فكر كرد، به آوردن صفحههای خورشیدی روی آن و تولید برق ازاین آفتاب مجانی. او گام اول را كه برداشت مثل همیشه قانون مانعش شد. قانون بیمنطق بیفكر كه آمدن صفحه خورشیدی به مدرسه دولتی را پیشبینی نكرده و تفسیر شده بود كه این كارممنوع است. معلم مدرسه اما ناامید نشد و افتاد دنبال كار. چند ماه دوندگی، نامهنگاری، این و آن را دیدن و توجیه آوردن كه خورشید میتواند فقر را ازاین مدرسه پاك كند و جایش رفاه بیاورد. دست آخر موفق نیز شد. او معاون وزیر نیرو را با خودش موافق كرد و با حمایت یك شركت خصوصی، صفحه آفتابی 25 میلیون تومانی را به مدرسه آورد. كار این صفحه ذخیره انرژی خورشید و فرستادن برق تولیدی از كنتورخروجیاش به شبكه برق است، تولید برق در واقع و فروش تضمینی آن به دولت. به ریگی گفتهاند هرماه این نیروگاه كوچك پنجكیلوواتی برای مدرسه 500 تا800 هزارتومان درآمد خواهد داشت كه این نوسان درآمد مربوط میشود به تمیز بودن صفحهها و میزان آفتابی كه میتابد. این اگر معجزه نیست پس چیست؟ همت مضاعف اگر نیست پس چیست؟ باوركنید معجزه است چون آموزش و پرورش بابت سرانه دانشآموزی آن هم برای یك سال تحصیلی به این مدرسه فقط سالی500 هزارتومان میدهد، درحالی كه این معلم سختكوش با فكر بكر و تلاش بیدریغش در یك ماه بیش از این برای مدرسه پول درمیآورد.
-
هواپیما نساختم، اما نویسنده شدم
-
یک تیر و سه نشان
-
در کمین دی جی ها
-
روایتی از «سرنوشت» هاشم و سهراب
-
تـــابستــان داغ رادیـــو
-
دام قاچاقچیــان برای زنــان
-
حواسمان به پشتسرمان باشد!
-
تنبیه نمایشی
-
نیروگاه های پشت بامی
-
قورباغهها جدیجدی میمیرند!
-
ناخدا خورشید در سیستان
-
پیامهای سرنگونی گلوبال هاوك
-
یک تیر و سه نشان
-
شهادت در كردستان با فداكاری و مجاهدت بیشتر توأم بوده است