سفرنامه حج/8 حامد عسکری
من روی چک شما چک کشیدم!
بچههای گروه میخواهند بروند حرم نبی، من میگویم نمیآیم، روز زیارت مخصوص امامرضاست، دلم مشهد است، رفقای نزدیكتر هی عكس گنبد و گلدسته و صدای نقارهخانه از مشهد میفرستند دلم ضعف میرود، یك وقتهایی به خودم میگویم ای كاش آدمیزاد آپشنی داشت خودش را به هر تعداد قسمت مساوی تكثیر میكرد و هر نسخه از خودش را یك جا میفرستاد، این حال توی محرم خیلی بیشتر میآید سراغم، یعنی دلم میخواهد یك نسخهام برود كربلا یك نسخهام حاج قربان یك نسخهام سیدمجید یك نسخهام حسینیهای در پاكستان... الان كه توی مدینهام دلم میخواهد یك نسخه ام برود مشهد، توی كتاب راهنمای حجاج نوشته است مزار مادر امام رضا مدینه است در مشربه ابراهیم و همین كافی است برای بهانه دادن دست من، روی گوگل مپ پیدایش میكنم و به گفته جنابش سی و هفت دقیقه راه دارم، پیاده... هوا گرم است، خورشید بیرحمانه میتابد و بادی میآید كه انگار همه سشوارهای جهان را در مدینه روشن كردهاند، یككرمی افتاده به جانم و آن اینكه همه مسیرها را پیاده گز كنم.
من كه از دختر نبی بیشتر نیستم كه چهل روز با پای پیاده مسیر مسجدالنبی تا حرم شهدای احد را پیاده میرفتند و میآمدند، مسافتی حدود دوازده كیلومتر در هر روز... به راه میافتم بی كلاه بی كرم ضدآفتاب بیهمراه. روی نقشه صلوات فرستان میروم و پیدایش میكنم، توی راه خواهرم از آمریكا پیام میدهد، ده روز پیش زنگ زدهام گفتم عازم حجم و تا امروز پیامی رد و بدل نشده، عین پیامش این است: حامد من خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده، این ترامپ بی همه چیز نمیذاره بیایم دلم منفجر شده، امروز روز زیارتی مخصوص امام رضاست، دعاكن سال دیگه بیام ایران، من نمیخوام بچه هام اینجا بزرگ بشن...
زانوهایم تا میشود پنجاه متری مانده به مزار نجمه خاتون مادر محترمه امام رضا(ع)، نای
راه رفتن ندارم، مزار كه میگویم یعنی این: یك زمین مسطح كه دور تا دورش را دیوار كشیدهاند و كسی اجازه ورود ندارد، از همان پشت در پیغام حانیه را میخوانم برای خانم، میگویم این خواهر كوچولوی من غریب افتاده، بلاتشبیه مثل دخترخودتان معصومه خانم... میگویم لطف و مددی...
باریكه سایهای را پیدا میكنم و جهت قبله را هم دو ركعت نماز حاجت به نیابت از حانیه میخوانم و همان 37 دقیقه را بر میگردم هتل و همان جمله همیشگیام را زمزمه میكنم، یا امام رضا(ع) من روی چك شما چك كشیدم، پز شما را دادهام، سكه یك پولمان نكنید...
من كه از دختر نبی بیشتر نیستم كه چهل روز با پای پیاده مسیر مسجدالنبی تا حرم شهدای احد را پیاده میرفتند و میآمدند، مسافتی حدود دوازده كیلومتر در هر روز... به راه میافتم بی كلاه بی كرم ضدآفتاب بیهمراه. روی نقشه صلوات فرستان میروم و پیدایش میكنم، توی راه خواهرم از آمریكا پیام میدهد، ده روز پیش زنگ زدهام گفتم عازم حجم و تا امروز پیامی رد و بدل نشده، عین پیامش این است: حامد من خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده، این ترامپ بی همه چیز نمیذاره بیایم دلم منفجر شده، امروز روز زیارتی مخصوص امام رضاست، دعاكن سال دیگه بیام ایران، من نمیخوام بچه هام اینجا بزرگ بشن...
زانوهایم تا میشود پنجاه متری مانده به مزار نجمه خاتون مادر محترمه امام رضا(ع)، نای
راه رفتن ندارم، مزار كه میگویم یعنی این: یك زمین مسطح كه دور تا دورش را دیوار كشیدهاند و كسی اجازه ورود ندارد، از همان پشت در پیغام حانیه را میخوانم برای خانم، میگویم این خواهر كوچولوی من غریب افتاده، بلاتشبیه مثل دخترخودتان معصومه خانم... میگویم لطف و مددی...
باریكه سایهای را پیدا میكنم و جهت قبله را هم دو ركعت نماز حاجت به نیابت از حانیه میخوانم و همان 37 دقیقه را بر میگردم هتل و همان جمله همیشگیام را زمزمه میكنم، یا امام رضا(ع) من روی چك شما چك كشیدم، پز شما را دادهام، سكه یك پولمان نكنید...
تیتر خبرها
-
دست بــه نقــد !
-
این قهرمانی حسابی چسبید !
-
پیروزی در کمینــــــگاه
-
گردنه مرگ؛ 3 سال بعد...
-
پایان ماه عسل با اشغالگر
-
دكتر كی بودی تو؟
-
مافیا، موسیقی ما را قبضه کرده است
-
جانسون با برجام چه میکند؟
-
«مرغ» از قفس پرید!
-
عجیب اما واقعی
-
یک روز بخصوص
-
یک کالای خیلی اساسی
-
مواضع اخیر روحانی در مقابل فرانسه و انگلیس، حرف دل مردم بود
-
من روی چک شما چک کشیدم!